.[وقايع فارس در روزگار محمد شاه]
اشاره
و روز بعد از رحلت حضرت صاحبقران، جناب آصف الدوله اللّه يار خان و غلامحسين خان سپهدار و ساير امراء، براي جناب امين الدوله، پيغام فرستادند كه چون كارها دگرگون گرديد بايد آن جناب از لشكرگاه خويش به اردوي اعلي آمده، آنچه به صلاح و صواب نزديك دانيد، بيان فرمائيد تا به مشاورت، اين سپاه را از اصفهان كوچ دهيم و امين الدوله چون روي خاطر را به جانب حضرت فرمانفرما، داشت در جواب آنها نگاشت كه در وقت حيات پادشاه جمجاه با خود عهد بستم كه بعد از وي با هيچ پادشاهي سخن نكنم و از اين پس در زاويه خمول خواهم نشست «1» و رسولي از برق جهندهتر، از قفاي نواب فرمانفرما گسيل نمود كه بيتأمل راه مراجعت برگير تا بيزحمت خاطر، اصفهان را به تو سپارم «2» و اين سپاه كه در نزد من حاضرند، ملازم ركاب تو سازم و چون در اصفهان نشيمن كني، فرمان تو در شيراز روانتر باشد و لشكر فارس بيدرنگ به سوي تو شتابند و نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه نيز از كرمان دررسد و ملكزادگان عراق بيشتر به سوي تو آيند كه برادر بزرگتري و به جاي پدر تواني بود و با صدهزار نفر سپاه از اصفهان آهنگ طهران كني و به جاي پدر نشسته، در تمامت ايران پادشاه باشي و نواب فرمانفرما كه حرارتي در عنصر مزاج نداشت وقعي بر سخنان امين الدوله نگذاشت «3» و چنين دانست كه اگر به شيراز شود و با مردم خود انباز گردد، بهتر تواند به كام دل رسد. القصه، نواب فرمانفرما از قصبه قمشه، نواب محمد تقي ميرزا حسام السلطنه را به جانب بروجرد روانه داشت و خود به جانب شيراز به شتاب شتافت و جناب امين الدوله بعد از يأس از فرمانفرما، تمامت سپاه را رخصت انصراف به اوطان خود داده، به شهر اصفهان درآمد و نواب محمد رضا ميرزا «4»، خلف الصدق حضرت خاقان مغفور به چاپاري از اصفهان به تبريز رفت و كيفيت رحلت آن حضرت را خدمت وليعهد ثاني نايب السلطنه محمد ميرزا بيان نمود و حضرت معزي اليه كه از وفات پدر معظم خاطري ملول داشت، از رحلت جد اعظم به غايت اندوهناك شد و با جناب ميرزا ابو القاسم قائممقام و امراي دربار به مشاورت آمد و تمامت آنها گفتند به حسب نص شاهنشاه مغفور امر سلطنت را جز حضرت والا ديگري سزاوار نخواهد بود و به دولت و اقبال عزيمت طهران بايد نمود زيرا كه وارث پدر و جد، پسر بود و وزير مختار دولت بهيه انگليس معادل هفتادهزار تومان «5» براي تدارك او [ادا] نمود، پس آن حضرت با سپاهي آراسته، به عزم ورود طهران مصمم آمد و روز هفتم ماه رجب اين سال «6»: [1250] به اصرار وزراي مختار دولت بهيه انگليس و روس «7»، بر اورنگ شاهي جلوس فرمود و تاريخ اين جلوس ميمنت مأنوس را چنين گفتند:
در جلوسش چو بود نور الحقگشت تاريخ آن «ظهور الحق» «8»
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 136.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 136.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 137.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 135، روضة الصفا، ج 10، ص 94.
(5). (معادل سيهزار تومان زر مسكوك) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 199.
(6). برابر با 9 سپتامبر 1834.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 198، روضة الصفا، ج 10، ص 144.
(8). در حقايق الاخبار، ص 22 آمده است كه: (ظهور الحق) با سال جلوس مطابق آمد. و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 145.
شعر از رضا قلي هدايت است.
ص: 762
و در اواسط ماه همين رجب متوكلا علي اللّه، با شش هزار لشكر نظام و بيست و چهار ارابه توپ و سه هزار نفر سوار از تبريز به جانب طهران نهضت فرمود.
و در بيست و دويم ماه شعبان اين سال: [1250] با حشمت دارا و شوكت اسكندري وارد دار الخلافه طهران گشته، در باغ نگارستان بر اورنگ خسروي جلوس فرمود.
و در بيست و دويم ماه رمضان اين سال: [1250] از نگارستان «1» به ارگ مباركه رفته، اهالي حرم را ملاقات فرمود و روز چهاردهم همين رمضان «2»، حضرت اقدس اعلي، محمد شاه در ديوانخانه ارگ طهران، جلوس مفصل فرموده بر تخت جد امجد، خاقان صاحبقران برآمده، تاج كياني را بر سر گذاشت و با شوكت تمام رخصت سلام عام فرمود و طبق طبق زر و سيم نثار نمود و مجلس جلوس به سعادت درگذشت و به مشاغل ملكي اهتمام رفته، تمامي خلايق در مهد آسايش غنودند.
و ميرزا فضل اللّه خاوري شيرازي در تاريخ ذو القرنين نگاشته است كه چندين تاريخ در وفات و جلوس سلاطين، شعراي فصاحت پيوند، به نظم درآوردهاند ولي هريك نام سلاطين با تمكين را به تخفيف گفتهاند، چنانكه حاجي سليمان بيگ صباحي تخلص بيدگلي كاشاني در وفات علي مراد خان و جلوس جعفر خان زند، فرموده است:
نوشت كلك صباحي ز قصر سلطانيعلي مراد برون شد نشست جعفر خان و مرحوم فتح علي خان صبا تخلص، ملك الشعرا فرموده است:
«ز تخت آقا محمد خان شد و بنشست بابا خان»
اگرچه اين بنده مدحتگر، خوشهچين خرمن آنانم ولي طرز فصاحت از اين قطعه آشكار است:
از پس فتح علي شه شد محمد شه به تخترفت سلطاني جليل و خسروي آگه نشست
خاوري بنوشت تاريخش كه از تخت شهانشد برون فتح علي شه پس محمد شه نشست و نواب حسين علي ميرزا «3» فرمانفرماي مملكت فارس چون از قصبه قمشه، خبر رحلت خاقان صاحبقران را شنيد، دو نفر سوار به چاپاري روانه كرمان فرمود و برادر كهتر اعياني خود، نواب حسن علي ميرزا شجاع السلطنه را از واقعه مطلع نموده، او را احضار به شيراز داشت و خود به شتاب تمام وارد شيراز گرديد و بعد از ورود نواب شجاع السلطنه خطبه سلطنت و سكه دولت را به نام نواب فرمانفرما نمودند «4» و چون نواب معزي اليه، قوام الملك را كه در اصفهان توقف داشت، احضار شيرازش فرموده، تخلف نمود، ميرزا محمد خان پسر بزرگ او را گرفته، حكم به قتلش فرمود و به توسط جناب شكر اللّه خان نوري از كشتن نجات يافته، در ارگ شيراز محبوسش داشتند، پس نواب فرمانفرما در تدارك و جمعآوري لشكر فارس برآمد و نواب شجاع السلطنه و چند نفر از شاهزادگان ديگر و پنج هزار نفر سوار و پياده از ايلات و شهري را به قصد اصفهان از
______________________________
(1). در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 214: روز چهاردهم شعبان وارد نگارستان كه از بيرون قلعه شهر است در اوطاقي كه معروف به دلگشاي ميباشد درآمد. در روضة الصفا، ج 10، ص 151، نيز: (22 شعبان) است.
(2). در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 214: (چهاردهم شعبان)، در حقايق الاخبار ناصري، ص 23: (در چهاردهم شعبان وارد عمارت نگارستان گشت و دوم رمضان داخل دار الخلافه). در روضة الصفا، ج 10، ص 151: (دويم رمضان به ارك مبارك رفته در 14 رمضان در دار الخلافه طهران جلوس نمود).
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 221.
(4). ر ك: حقايق الاخبار، ص 24، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 189: (نام او را در خطبه عادل شاه ياد كردند و بر سيم و زر علي شاه نقش نمودند) ص 190.
ص: 763
شيراز روانه داشت.
و در اواخر شوال اين سال [1250]: اعليحضرت شاهنشاهي، در دفع نواب فرمانفرما و نواب شجاع السلطنه و تسخير مملكت فارس يكجهت گرديد و برادر كهتر خود نواب فيروز- ميرزا «1» را براي حكومت مملكت فارس اختيار فرمود و منوچهر خان گرجي «2» معتمد الدوله را طلب نموده، تسخير آن مملكت را در عهده او گذاشت و ميرزا ابو القاسم ذو الرياستين همداني وزير سابق ممالك كرمانشاهان و لرستان و عربستان كه فاضلي بينظير بود و محمد طاهر خان قزويني كه از امراي نامدار بود با معتمد الدوله موافق فرمود و مستر لنزي «3» انگليسي و شيل صاحب «4» و چند نفر از صاحب منصبان انگليس و شش هزار نفر سپاه نظام و چند ارابه توپ به اتفاق ميرزا محمد خان، پسر امير خان قاجار دولو، خالوي حضرت مغفرت مآب نايب السلطنه و محمد خان سرتيپ ماكوئي و جعفر قلي خان سرتيپ ماكوئي و جعفر قلي خان سرتيپ قراچه داغي و محمود خان سرهنگ خوئي و منصور خان فراهاني و سليم خان چگني، مأمور خدمت نواب فيروز ميرزا و معتمد الدوله فرمودند و چون اين جماعت به كاشان رسيدند يك نيمه از سپاه در خدمت فيروز ميرزا و معتمد الدوله از راه اردستان و حدود يزد در حركت آمدند و نيمه ديگر به اتفاق مستر لنزي به جانب اصفهان شتافتند و در اصفهان به سمع لنزي رسيد كه نواب شجاع السلطنه و شاهزاده حيدر قلي ميرزا و شاهزاده سليمان ميرزا فرزندان فرمانفرما با لشكري انبوه به آهنگ اصفهان از شيراز بيرون شده، نزديك به آباده آمدهاند و مستر لنزي با افواج رزمآزموده و سواره افشار به تعجيل از اصفهان به ايزد خواست آمد و سد راه گشته، مستعد جنگ نشست و نواب شجاع- السلطنه از آباده گذشته، وارد منزل شولگستان كه پنج فرسخي قريه ايزد خواست است، شدند و روز ديگر مستر لنزي با افواج قاهره از ايزد خواست به جانب شولگستان و نواب شجاع السلطنه از شولگستان به جانب ايزد خواست حركت نمودند و چون يكديگر را ديدند هريك از جانبي صفآرائي نمودند و نواب شجاع السلطنه نيزه بلندي را گرفته از پيش و پس صفوف خود رانده اين مصراع را مكرر برخواند: «بجز پير سالار لشكر مباد» و از هر دو جانب توپها را به سوي ديگري انداختند و گلوله توپ توپچيان شاهنشاهي، ارابه توپ فارسيان را هدف نموده كه جثه توپ سيصد مني از فراز ارابه بر خاك مذلت افتاد و طاقت صبر از سپاه نواب شجاع السلطنه برخاست و چندين توپ ديگر بر سواره و پياده فارسيان زدند و چندين اسب و سوار را انداختند و نواب شجاع السلطنه، شجاعتها نمود و چندين بار تا نزديك توپخانه شاهي هميتاخت و مردمان خود را ترغيب به جنگ نمود و هيچ فايده نبخشود و شكست بر اردوي فارسيان افتاد «5» [و] از راه و بيراه، در ميان صحراي پر از برف، افتان و خيزان رفتند تا به كوهستان رسيدند و ساعتي آرميدند و ناچار به جانب شيراز دويدند و خبر اين واقعه چون به شيراز رسيد، امناي دولت
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 221.
(2). (منوچهر خان ايچ آقاسي معتمد الدوله) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 221.
(3).Mr .Lindsay
(4).Sheil Saheb ، او در سال 1830 به آذربايجان آمد همسر او ليدي شيل كتابي در مورد وقايع ايران دارد كه در سال 1362 به ترجمه آقاي حسين ابو ترابيان تحت عنوان خاطرات ليدي شيل چاپ شده است. (نشرنو)، در ناسخ- التواريخ از شيل نام برده نشده است. ر ك: حقايق الاخبار، ج 2، ص 24، و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 157.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 223، روضة الصفا، ج 10، ص 159.
ص: 764
نواب فرمانفرما در تدبير اين واقعه دودل شدند و بزرگان فارس كه هريك در سال پيش به خسارت مالي و جاني از نواب فرمانفرما، آزردهخاطر بودند، دل را به جانب اعليحضرت محمد شاه انداختند و زبان را با نواب فرمانفرما داشتند و نواب فيروز ميرزا و منوچهر خان معتمد- الدوله و ميرزا ابو القاسم ذو الرياستين همداني و محمد طاهر خان قزويني از اردستان و حدود يزد در منزل آباده به اردوي مستر لنزي انگليس پيوستند و هزيمتيان فارس به شيراز نارسيده، هريك به جانب وطن مألوف خود رفتند و نواب شجاع السلطنه و رضا قلي ميرزا وارد شيراز شدند و نواب فرمانفرما را به فرار از شيراز التماس نمودند و چون فرمانفرما، فرار را بر خود عار دانست نواب رضا قلي ميرزا نايب الاياله و تيمور ميرزا و نجف قلي ميرزا والي پسران نواب فرمانفرما و والده آنها و زوجات و اولاد و آنچه زر و جواهر مادام زندگاني ذخيره داشتند برداشته، بر اسبها نشسته، صبح زود شيراز را بدرود گفته، از دروازه باغ شاه، به شتاب تمام از راه شولستان ممسني و زيدون بهبهان و جراحي و فلاحي به محمره رفته، در كشتي نجات نشسته، وارد بصره گشته، بعد از آسايش از رنج سفر به بغداد رسيده، در بستر استراحت غنودند و در همان روزي كه اين شاهزادگان از شيراز بيرون شدند، زوجات نواب فرمانفرما هريك اندوخته خود را به توسط خدمه خويش به خانه علما و بزرگان شيراز روانه داشتند و اوباش شهري چون از اين كار خبردار شدند بيشتر آن ذخائر «1» را از جمله آنها گرفته، هر بينوائي با ساز و نوا گرديد، پس جماعت اوباش به اين قدر قناعت نكرده به جانب خانههاي اولاد نواب فرمانفرما و منتسبين آنها كه در خارج از ارگ وكيلي بود، شتافته، آنچه را يافتند به غارت بردند و چون نواب فرمانفرما اين هنگامه را شنيد، از تقاعد در شيراز و تخلف از نصيحت پسران خود پشيمان و به مشقت تمام سه چهار اسب بدست آورده با شجاع السلطنه و چند نفر ديگر به عزم رسيدن به شاهزادگان سوار شدند و چون به دروازه باغشاه رسيدند علي اكبر خان نفر كه با تفنگچيان ايلات، مستحفظ دروازه بود، آنها را دفع و منع نمودند و لابد گشته، عود به ارگ فرمودند و روز ديگر در شيراز شهرت افتاد كه سپاه اعليحضرت محمد شاه ترك آذربايجاني آمده و زبان فارسي را ندانند و سردار آنها فرنگي است، وارد هرجا شوند، اهلش را كشته، اموالش را به غارت ميبرند «2» و اوباش و كسبه شيراز از اين خبر وحشت نموده، ازدحام كرده، در شهر و بازار فرياد مينمودند كه: ما جز حسين علي شاه خود شاه ديگري را نخواهيم و به ازدحام تمام در ميدان ارگ آمدند و نواب فرمانفرما با لباس سلطنت از ارگ درآمده، در عمارت كاخ بر اورنگ شاهي نشست و ميرزا محمد خان پسر قوام الملك را كه مدتي در حبس بود، درآورده، به طمع خدمتگزاري، خلعت داده، منصب كلانتري را كما في السابق به او عنايت فرمود و محمد علي خان ايلخاني را احضار نمود و ايلخاني وحشت كرده، انكار نمود و نواب شجاع السلطنه با چندين نفر به جانب خانه او رفتند و ايلخاني از خانه خود به خانه جناب ملجأ انام شيخ ابو تراب امام جمعه شيراز پناه برد و نواب شجاع السلطنه به خانه جناب امام جمعه رفت و شمشير براي كشتن ايلخاني بركشيد و جناب امام ممانعتها فرمود و نصيحتها نمود و شجاع السلطنه را بينيل مقصود روانه فرمود، ليكن اوباش شهري، خانه ايلخاني را غارت كرده، آنچه را يافتند، بردند، حتي درها و
______________________________
(1). در متن: (زخاير).
(2). در متن: (بردند).
ص: 765
پنجرهها و سنگهاي ازاره را. و جناب معتمد الدوله به پيامهاي دلپسند، خاطر نواب فرمانفرما را چنان بياسود كه براي ورود او و همراهانش تدارك ضيافت ديده، مهماندار معين فرموده، در اميد مصالحه و موافقت بيارميد و نواب فيروز ميرزا و معتمد الدوله با اردو و همراهان، از آباده همهجا در ميان برف و سرما تاخته، روز بيست و هشتم ماه ذيقعده اين سال: [1250] «1» با خاطر جمع از تنگ اللّه اكبر وارد جلگاه شيراز گشته، در باغ نو، ربع فرسخ صبوي شيراز نزول كرده، اطراف باغ را لشكرگاه نمودند و بيشتر چاكران قديمي فرمانفرما و تمامت اعيان فارسي به استقبال آنها شتافتند و روز بيست و نهم اين ماه ذيقعده اين سال از دروازه اصفهان شيراز با توپخانه و افواج سرباز وارد شهر شدند و ارگ «2» را بر نواب فرمانفرما محاصره نموده، پيغام فرستادند كه در پس ديوار ارگ نشستن و در را بر خويش بستن و خود را به نافرماني در خدمت پادشاه بدنام- داشتن نه راه خردمندي است، زماني كه از خوزستان تا اقصاي بلوچستان دست قدرت داشتيد، كدام كار براي چنين روز پرداختيد، اگر درب ارگ نگشائيد به گلوله توپ و يورش سرباز، باروي ارگ را يكسان خاك كنند، اگر اذن دهيد تا اين بنده حاضر حضور گردم و شما را از جانب پادشاه آسوده دارم و نواب فرمانفرما با اين سخن رضا درداد و نواب شجاع السلطنه با برادر هميگفت راه نجات در اين است كه بعد از حضور معتمد الدوله «3» را به يك ضرب شمشير دو نيمه كنم و چون سپاهش بيسالار گردد، در اطاعت ما شوند و نواب فرمانفرما اين رأي را پسنديد و ميعادي گذاشت كه چون من فلان اشاره كنم، تو هم كار خود را بساز و چون نواب فيروز- ميرزا و جناب معتمد الدوله داخل ارگ شدند، نگاهبانان از دخول بيگانگان منعي ننمودند و جماعتي از سپاه نورسيده داخل ارگ شدند و نواب فرمانفرما در ايواني نشست و نواب شجاع- السلطنه با شمشير در برابرش ايستاد و نواب فيروز ميرزا و معتمد الدوله سربندگي به نواب فرمانفرما فرود آوردند و صحبتهاي متفرقه هميداشتند و شجاع السلطنه در انتظار اشاره فرمانفرما بماند تا آنكه امراي نظام، نظم خارج ارگ را تمام نمودند و فيروز ميرزا و معتمد الدوله از ارگ درآمده، سرباز قراول بر نواب فرمانفرما و شجاع السلطنه گماشتند و به نظم سپاه و انجام سيورسات و منزل پرداختند و نواب فيروز ميرزا و جناب معتمد الدوله در باغ نظر متصل به ارگ منزل نمودند و ميرزا محمد خان قاجار دولو در خانه رضا قلي ميرزا و ميرزا ابو القاسم ذو الرياستين در اندرون كوچك كريم خاني معروف به خانه ابو الفتح خان پسر حضرت مغفرت مآب وكيل كريم خان زند و محمد طاهر خان قزويني در خانه آغابشير خواجه حرم نواب فرمانفرما نزول نمودند و در شب اين روز، نواب فرمانفرما و نواب شجاع السلطنه را از ارگ درآورده، به منصور خان فراهاني سپرده، با يك فوج سرباز و جمعي سوار و شش ارابه توپ روانه طهران نمودند. «4»
و عيد نوروز سنه قويئيل در روز بيست و يكم ماه ذيقعده اين سال [1250] «5»: اتفاق افتاد و اعليحضرت جمشيد مرتبت، محمد شاه، جشن نوروزي را در دار الخلافه طهران به سر
______________________________
(1). برابر با 28 مارس 1835.
(2). (در قلعه ارگ) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 223.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 229.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 230، روضة الصفا، ج 10، ص 160.
(5). برابر با 21 مارس 1835.
ص: 766
رسانيد و در روز سيزدهم ماه ذيحجه اين سال «1» منصور خان سرتيپ فوج فراهان، نواب- حسين علي ميرزا فرمانفرما و نواب شجاع السلطنه حسن علي ميرزا را به منزل «كناره گرد» «2» يك منزلي طهران رسانيده، مراتب را به پايه سرير اعلي معروض داشت و محمد باقر خان بيگلربيگي طهران با چند نفر از مردم دژخيم حسب الامر به «كناره گرد» آمده نواب شجاع السلطنه را از زيور هر دو چشم عاري نمودند «3» و روز ديگر آن دو برادر را از يكديگر جدا كرده، وارد شهر طهران داشته، هريكي را در منزلي فرود آوردند و نواب فرمانفرما در بيست و ششم ماه ربيع اول سال 1251 «4» از مرض وبا در طهران به جهان جاويد خراميد و كسي جز حاجي ميرزا حسن ناظر مازندراني و حاجي آقا جوهر خواجهباشي تا اواخر عمر با او همراهي نكرد «5» و نواب شجاع- السلطنه با عالم نابينائي ساخته، مدتها زندگاني نمود [و] در حدود سال 1269 وفات يافت.
فغان زين ستمكاره كوژپشتيكي را نپرورد كاخر نكشت و نواب فرمانفرما، از سال 1214 بيتخلل غير، تا پنج ماه پيش از وفات بر وساده فرمانروائي مملكت فارس به آسايش تمام تمكن داشت و او را نوزده نفر پسر بود: 1- نواب- رضا قلي ميرزا نايب الاياله، 2- نواب امام قلي ميرزا، غضنفر الدوله، 3- نواب نجف قلي ميرزا والي، 4- نواب نصر اللّه ميرزا، 5- نواب تيمور ميرزا حسام الدوله، 6- نواب شاهرخ ميرزا، 7- نواب- جهانگير ميرزا، 8- نواب اكبر ميرزا، 9- نواب كيخسرو ميرزا، 10- نواب اسكندر ميرزا، 11- نواب محمد ميرزا، 12- نواب نادر ميرزا، 13- نواب محمد كاظم ميرزا، 14- نواب داراب ميرزا، 15- نواب كامران ميرزا، 16- نواب ايرج ميرزا، 17- نواب منوچهر ميرزا، 18- نواب طهماسب ميرزا، 19- نواب سلطان ابراهيم ميرزا. «6»
و از مآثر مغفرت مآب فرمانفرما در شيراز باغ نو است كه در سال 1225 به اتمام رسانيده است چنانكه شاعر يافهباف خيرهسر محمد علي چرخگر براي تاريخ آن گفته است:
شعرا از جانشان رفت رمغتا كه تاريخ باغ شد هكرغ و عمارت آينهخانه كاخ باغ نظر «7» وكيلي است، و جناب معتمد الدوله، بعد از انفاذ نواب- فرمانفرما به طهران، چون كياستي باسياست داشت، به اندك زماني كار مملكت فارس را به نظام رسانيد و امور ملكي را به استقامت بازداشت و خاطر اعلي حضرت شاهنشاهي را از اين رهگذر آسوده نمود و شهريار تاجدار چون از جناب ميرزا ابو القاسم قائممقام خاطري آزرده داشت «8»، براي آنكه آن زمان كه جناب معزي اليه به وزارت آذربايجان برقرار گرديد، بر مراد حضرتش
______________________________
(1). برابر با 12 آوريل 1835.
(2). واقع در 21 ميلي جنوب غربي ري.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 230، حقايق الاخبار، ص 24.
(4). برابر با 22 ژوئيه 1835، ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 231.
(5). در ناسخ التواريخ، ج 2، ص 230 آمده: او در هنگام مرگ نه خادمي داشت و نه پولي تا براي دارو صرف كند. ر ك:
روضة الصفا، ج 10، ص 161.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 161 ببعد.
(7). اين باغ در محل فعلي موزه پارس قرار داشته و مشتمل بر عمارت كلاهفرنگي و ارگ كريم خاني و ديوانخانه هم بوده است. بناهاي تاريخي و آثار هنري جلگه شيراز، بهروزي، ص 159.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 16 ببعد.
ص: 767
رتق و فتق امري را نمينمود و بعد از جلوس شاهنشاه بر اريكه سلطنت قلب شهرياري را با خود صافي نداشت و پيوسته خاطر مبارك را نارضامند ميداشت تا آنكه آن اعليحضرت در قيد و بند جناب قائممقام يكجهت گرديد،
و در شب بيست و چهارم ماه صفر سال 1251 «1» جناب معزي اليه را در باغ نگارستان طهران احضار فرمود و بعد از ورود محبوسش داشتند و در شب شنبه سلخ همين ماه صفر «2»، او را خبه كرده، جنازهاش را در جوار حضرت شاهزاده عبد العظيم دفن نمودند. پس، وزارت عظمي به جناب قطب الاقطاب حاجي ميرزا عباس ايرواني، مشهور به حاجي ميرزا آقاسي «3» كه پادشاه جمجاه آن جناب را قطب فلك شريعت و مركز دايره طريقت ميدانست برقرار گرديد و جناب حاجي، خلف الصدق مرحوم ميرزا مسلم ايرواني است، در سال 1198 متولد شده و در سن جواني با پدر خود كه در سلك علماي زمان منتظم بود، به عتبات عاليات رفته، در خدمت جناب آخوند ملا- عبد الصمد همداني كه از فحول علما و عرفا بود، متعلم گشته، اختصاصي حاصل نمود و بعد از وفات آخوند ملا عبد الصمد در خدمت فضلاي ديگر تحصيل مراتب علميه نموده، سرآمد فضلا شده، مقبول عرفا گرديد، پس مدتها در لباس فقر و درويشي سياحتها كرده، به مكه معظمه و مدينه طيبه مشرف شده، عود به آذربايجان نمود و در خدمت شاهزادگان و اعيان آذربايجان اعتباري تمام حاصل نمود و حضرت وليعهد دويم محمد ميرزا، حسن عقيدتي درباره آن جناب اظهار فرمود و پارهاي از علوم رسمي را نزد او آموخت و طريقه ورع و تقوي و عبادت و اذكار را از او دريافت فرمود و مشهور است كه وعده سلطنت و شاهنشاهي را از او شنيد و بعد از وصول به مدارج شاهنشاهي و واگذاشتن وزارت را به آن جناب، احترامش را بيش از پيش ميفرمود و تكاليفي را كه از لوازم منصب وزارت است از آن جناب نخواست و مقالات او را بر كلمات هر كس مقدم ميداشت، هرچه را ميگفت شاهنشاهش ميپذيرفت و اعليحضرت شاهنشاهي، در اين سال [1251]: ولايتعهد دولت خود را برحسب اشاره حضرت شهريار مغفور، آقا محمد شاه، به فرزند ارجمند خود، حضرت ناصر الدين ميرزا، عنايت فرمود و به افسر و خنجر مرصع و قباي كياني مكلل به جواهر و بازوبند و زنار و نشان شير و خورشيد كه خاصه وليعهد است، سروبر او را بياراست و جشني ملوكانه، چنانكه سزاوار شاهان است در طهران و تبريز برپاي داشتند و چون نواب فيروز ميرزا، فرمانرواي فارس و جناب منوچهر خان معتمد الدوله، نواب فرمانفرما و نواب شجاع السلطنه را انفاذ طهران داشت و اهالي تمامت مملكت فارس، سر در چنبر اطاعت درآوردند و حكمرانان بلوكات به شيراز آمده، هريك قرار ماليات و صوادر و عوارض خود را داده، عود به منازل خود نمودند و ميرزا محمد علي مشير الملك را رئيس دفترخانه فارس فرموده، رجوع محاسبات و حوالهجات را به او داشتند و ضبط بلوك فسا را از نواب ميرزا ابو الحسن خان داماد فرمانفرما گرفته، به ميرزا محمد حسين وكيل مملكت فارس، برادر مهتر
______________________________
(1). برابر با 20 ژوئن 1835.
(2). برابر با 26 ژوئن 1835، ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 236، روضة الصفا، ج 10، ص 165.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 241، صدر التواريخ، از ص 152 تا 195. در حقايق الاخبار، ص 25، ميخوانيم: (از اين صدارت كار مملكت به خسارت رسيد، امور ملكي مختل گشت و حقوق ديواني لم يصل آمد.) و ر ك:
روضة الصفا، ج 10، ص 167.
ص: 768
نواب ميرزا ابو الحسن خان واگذار نمودند.
و در ماه صفر اين سال [1251]: نصير خان بيگلربيگي خطه لار، پسر عبد اللّه خان لاري و در ماه ربيع اول اين سال، ميرزا منصور خان بهبهاني والي نواحي كوهگيلويه پسر ميرزا سلطان- محمد خان وارد شيراز گشته مورد عنايت شده، هريك عود به مقر حكومت خود نمودند.
و در اواسط ماه رجب 1252: جناب معتمد الدوله، محمد علي خان ايلخاني و آقا ميرزا محمد مشهور به فسائي ضابط حومه شيراز و نيريز و اصطهبانات و داراب را به خيالات دور و دراز، مأخوذ داشته، مدت دو ماه و نيم در حبس گذاشت، پس آنها را با يكصد سوار روانه طهران نمود «1» و چون به منزل ده بيد قونقري «2»، شش منزل شمالي شيراز رسيدند، چاپار براي مرخصي آنها از دار الخلافه در رسيده، مطلق العنان شدند، ليكن شرفيابي حضور مبارك اعليحضرت شاهنشاهي را پيشنهاد خود داشته، به جانب طهران شتافتند و بعد از ورود مورد عنايت گشته، ايلخاني، خانه خريده، متوطن گرديد و آقا ميرزا محمد به منصب جليل استيفا سرافراز شده، ملازم ركاب گرديد و چون ميرزا محمد حسين وكيل فارس اين اخبار را شنيد از فسا به جانب طهران رفت و بعد از ورود، او هم به منصب جليل استيفاي ديواني و وكالت برقرار شده، ملازم ركاب گرديد و چون ولي خان «3» پسر خوب يار خان بكش ممسني، ساليان دراز به راهزني كاروان بندر بوشهر و بهبهان و شوشتر و آزار و غارت همسايگان نزديك و دور ميپرداخت «4»، چنانكه وقتي قصبه كازرون را غارت نمود و اگر كار بر او سخت ميشد به قلعه سفيد «5» كه شرح حال او در ذيل قلعهجات فارس، در اين كتاب فارسنامه ناصري بيايد، پناه ميجست و نواب حسين علي ميرزاي فرمانفرما، براي استمالت ولي خان، دختر او را در حباله نكاح پسر خجستهسير خود، نواب تيمور ميرزاي حسام الدوله درآورد و فايده ناكرده پيشتر از بيشتر، دزدي و آزار همسايگان مينمود و چون در اين سال تمامت بزرگان فارس به شيراز آمده، از خدمت جناب معتمد الدوله با نيل مقصود عود مينمودند، ولي خان ممسني صاحب قلعه سفيد مانند ديگران در ماه جمادي- دويم سال 1251 وارد شيراز گشته، مورد نوازش معتمد الدوله گرديد و جمعي از يافهبافان كه خبر از طمع معتمد الدوله داشتند به عرض او رسانيدند كه ولي خان ممسني خود و خوب يار خان پدرش، مدتها و قرنها، مال التجاره از كاروانها به غارت برده و انواع قماشهاي نفيس هندي و شالهاي كشميري را ذخيره نموده و در اوايل همين سال كه شاهزادگان رضا قلي ميرزا نايب الاياله و تيمور ميرزا حسام الدوله و نجف قلي ميرزاي والي، ذخاير جواهر چندين ساله فرمانفرمائي را برداشته از ممسني عبور نمودند نيمه آن جواهر را ولي خان به نام سلامت- روي از آنها گرفته، بر ذخيرههاي سابق خود بيفزود و چون بر جناب معتمد الدوله طمعي غالب بود به قاعده حب الشيء يعمي و يصم، آن جناب از ولي خان مطالبه جواهر تابان و لآلي رخشان فرمود «6» و ولي خان از آمدن به شيراز پشيمان گشته، در كار خود فروماند و در خلاصي چارهاي
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 231.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 231.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 176.
(5). ر ك: فارسنامه ناصري. گفتار دوم، و ناسخ التواريخ، ج 2، ص 232 و 233، و روضة الصفا، ج 10، ص 175.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 177.
ص: 769
جز تصديق نيافت، پس به اولياي دولت معروض داشت كه من مردي صحراگرد و بيلميزم «1» و جواهر نشناسم مگر آنكه سنگهاي گرد و پهن و دراز و سبز و سرخ و زرد به دست من آمده، در بيغولههاي كوهستان و ماهور پنهان داشتهام كه جز مرا بر آن ذخائر خبري نيست، اگر مرد اميني را با من انفاذ داريد اين سنگهاي رنگارنگ كه براي امثال من فايده ندارد نثار پاي او كنم و قلعه سفيد را به تصرف دهم و خود را از تشويش درآورده، چون ديگران در كار رعيتي زحمت كشيده، آسودهخاطر شوم. پس جناب معتمد الدوله براي جمعآوري اين جواهر، محمد طاهر خان قزويني «2» را اختيار نمود و جماعتي از سرهنگان و سركردگان پياده و سواره و چند ارابه توپ، در اواسط ماه رجب اين سال به اسم انتظام نواحي شولستان و كوهگيلويه به مرافقت ولي خان انفاذ داشت و بعد از ورود به صحراي نورآباد ممسني، ولي خان به وعده وفا نمود و كوتوالهاي خود را از قلعه سفيد به زير آورد و قلعه را به محمد طاهر خان قزويني واگذاشت و حسن علي خان بيات زرندي با فوج زرند بر فراز قلعه سفيد رفته، برنشستند و چون محمد طاهر خان دست ولي خان را از قلعه سفيد كوتاه ديد، مغرور گشته، تكاليف شاقه بر او نمودند و به سختي مطالبه جواهرات و اشياء نفيسه از او داشتند و از احترام او كاسته، سخنان زشت به او گفتند و قصد محافظت او را نمودند و جوان فرشته «3» سيمائي از خويشان ولي خان مطمح نظر طمعكاران اردو گشته، كار را از مطايبه به معاتبه، پس به مجادله رسانيدند و جنگ چاكران، در سركردگان سرايت نموده، در آن شب تار از جماعت الوار گلوله چون باران بر اهالي اردو ميباريد و سربازان خوابآلوده و توپچيان بيخبر بناي توپ و تفنگاندازي را گذاشتند و بيشتر به خطا انداختند و محمد طاهر خان و جعفر قلي خان قراچه داغي و رضا قلي خان قاجار سرهنگ و سليم خان چگني و سركردگان طوايف ايلات قزوين از خوابگاه درآمده، به مدافعه كوشيدند، چون حاصلي نديدند راه كوه و صحرا را گرفتند و در آن شب نزديك به هزار نفر از اهالي اردو كشته گشت و محمد طاهر خان و سرهنگان افواج اسير الوار شدند و چون روز شد اهالي اردوي بيسالار اين واقعه را براي جناب معتمد الدوله «4» نگاشتند و آن جناب از سوء سلوك سركردگان اردو، كف افسوس بر زانو زده، چندينبار اين قطعه مرحوم ميرزا- ابو القاسم قائممقام فراهاني برخواند:
آه ازين قوم بيحميت بيدين «5»ترك ري و كرد خمسه و لر قزوين
رو به خيار و كدو، روند چو رستمپشت به خيل عدو كنند چو گرگين و ولي خان بعد از چند روز محمد طاهر خان و سركردگان را مرخص كرده، عود به شيراز نمودند و معتمد الدوله، محمد طاهر خان را نايب الحكومه شيراز نمود «6» و حكم به احضار سپاه متفرقه و چريك فارس فرموده، به اندك زماني حاضر شدند و نواب فيروز ميرزا و جناب معتمد- الدوله در اوائل ذيقعده اين سال از شيراز به جانب شولستان ممسني و كوهگيلويه نهضت نمودند و محمد طاهر خان نايب الحكومه بلوك فسا را به ميرزا عبد اللّه خان برادر كهتر ميرزا- محمد حسين وكيل فارس واگذاشت و ولي خان ممسني بعد از غلبه بر اردو و گرفتاري سردار و
______________________________
(1). بيلمز: كلمه تركي به معني: نميداند، در فارسي مرادف نادان است. (دهخدا)
(2). در روضة الصفا، ج 10، ص 178: (محمد خان قزويني).
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 178.
(4). در متن: (معتمدوله).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 179.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 235- 234.
ص: 770
سركردگان در دست او، چندينبار به جانب قلعه سفيد يورش برده، حسن علي خان سرهنگ و فوج زرند او را دفع نمودند و چون از بازگرفتن قلعه مأيوس گشت و خبر حركت اردو را از شيراز شنيد، خود را به كوهستان و ماهور ميلاتي كه شرح آن در ذيل بلوكات فارس در اين فارسنامه ناصري بيايد، انداخت و هر روز در منزلي توقف داشت و عيال خود و اتباعش را به باقر خان پسر خود سپرده، به جانب قلعه گل و گلاب «1» كوهگيلويه كه شرح آن در ذيل قلعهجات اين كتاب بيايد، به اميدواري از خواجه حسين قلعهگلابي روانه داشت و خواجه حسين آنها را در قلعه گل كه چندان استحكامي ندارد جاي داد.
و عيد نوروز سنه پيچينئيل در روز دويم ماه ذيحجه اين سال «2» اتفاق افتاد و اعليحضرت شهريار معدلتشعار، محمد شاه قاجار جشن نوروزي عجم را برپا داشته، چندان زر و سيم ببخشيد كه خزانه تهي گرديد.
و نواب فيروز ميرزا و معتمد الدوله، چون به شولستان رسيدند، اثري از ولي خان نديدند، اسمعيل خان قراچلو را مأمور به رفتن ماهور ميلاتي و گرفتن ولي خان فرموده، اردو را از شولستان گذرانيده، براي گرفتن باقر خان و عيال ولي خان به جانب قلعه گل و گلاب «3» حركت نمودند و چون به منزل دوگنبدان دوازده فرسخ مشرقي بهبهان رسيدند، ميرزا منصور خان، والي كوهگيلويه و بهبهان به استقبال آمده، انواع خدمتگزاري را نمود و خواجه حسين قلعه گلابي را حاضر داشته، مورد عنايتش نمود و چون اردو نزديك قلعه گلابي رسيد، خواجه حسين عيال خود و اتباع خود را از قلعه بيرون آورد و قلعه گلاب را كه مشرف بر قلعه گل، نشيمن باقر خان و عيال ولي خان است، به تصرف اهالي اردو داده، سيصد نفر سرباز، بر فراز قلعه گلاب رفتند و اردو جوانب قلعه گل را فروگرفت و سربازان قلعه گلاب دهان تفنگها را به جانب قلعه گل، گشاد دادند و عرصه را بر باقر خان و جماعت ممسني تنگ نمودند و چون مردمان باقر خان خود را غريق درياي گرفتاري ديدند، آنچه زن جوان بود، دو نفر دو نفر از خوف اسيري و ننگ بيسيرتي گيسوها را بر يكديگر گره زده، از فراز كوه قلعه گل كه اقلا پانصد ذرع بلندي داشت خود را به زير انداختند و مابقي اسير گشته، باقر خان و اتباعش را مقيد نمودند. «4»
و نواب فيروز ميرزا و معتمد الدوله با نيل به مقصود در اوايل ماه صفر سال 1252 كه اوايل وصول آفتاب عالمتاب به برج جوزا بود وارد شيراز شدند و در خارج دروازه باغشاه برجي ساختند و معادل هفتاد هشتاد نفر از قبيله ولي خان و اهالي شول جورگ كام فيروز را كه با ولي خان دوستي و همراهي داشتند، زنده در ثخن «5» آن برج گذاشته، سرهاي آنها را از سوراخهاي برج بيرون كرده، مردمان شهري آب و نان به آنها ميدادند و تا چند روز، زنده بماندند و اسماعيل خان
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 179.
(2). برابر با 21 مارس 1836.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 234، فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قلعههاي كوهي مملكت فارس، رضا قلي خان هدايت را قصيدهاي است به مطلع:
فتح گلاب و گل و صطخر سپيد استفصل گلاب و گل و شراب و نبيد است (روضة الصفا، ج 10، ص 179)
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 179.
(5). ثخن: در لغت به معني ستبر و سخت گرديدن و ستبري و قطر و ضخامت است (معين). و حشو (دهخدا). احتمالا «سجن» به معني زندان است.
ص: 771
قراچلو سركرده سوار قراچلو كه در ماهور ميلاتي همهجا و همه روز در پي ولي خان ميتاخت و اثري از او نمييافت در اوائل ماه ربيع اول اين سال، چون بر فراز پشتهاي برآمد، ولي خان را در پشت آن پشته، با پنج شش نفر سوار، خفته ديد، بيغائله او را در خواب دستگير نموده، روز ديگر وارد كازرون گشته، اين مژده را به معتمد الدوله رسانيدند و او را به شيراز آورده با دو نفر پسران او، باقر خان و هادي خان روانه طهران و از طهران به اردبيل «1»، پس به تبريز بردند و سالها زنده بماندند تا در تبريز بتدريج بدرود زندگاني نمودند.
و اعليحضرت شاهنشاهي به عزم تسخير هرات، سپاه ظفرپناه ممالك را احضار فرمود و به اندك زماني در جوانب طهران حاضر شدند و روز يكشنبه هيجدهم ماه ربيع اول اين سال «2»، موكب والا از باغ نگارستان طهران حركت نمود و در منزل اول، محمد قلي خان ايلبگي، برادر كوچك محمد قلي خان ايلخاني از فارس آمده، پناه به اصطبل جناب حاجي ميرزا آقاسي، وزير اعظم برد و بعد از چند روز، عريضه جناب معتمد الدوله، از شيراز به دربار معدلت شعار رسيد كه محمد قلي خان ايلبيگي، هر روزه در نواحي فارس، مشغول به دزدي و بينظمي است و اعليحضرت شاهنشاهي محمد علي خان ايلخاني و ميرزا محمد حسين وكيل فارس و آقا ميرزا محمد فسائي را كه حاضر ركاب و خصم معتمد الدوله بودند، احضار فرموده، مؤاخذه نمود، آنها به عرض رسانيدند كه معتمد الدوله برخلاف واقع عرض نموده است، براي آنكه محمد قلي خان ايلبيگي، مدتي است از ظلم معتمد الدوله فرار كرده، به اصطبل جناب حاجي، پناه آورده و حاضر خدمت است و جناب حاجي ميرزا آقاسي، تصديق بر صدق مقالات فارسيان نمود و در همان روز، فرمان عزل منوچهر خان معتمد الدوله را از وزارت فارس و فرمان وزارت جناب ميرزا محمد تقي قوام الدوله صادر گشته، وزير سابق را احضار ركاب ظفرآيات و وزير لاحق را مأمور به سفر فارس فرمودند «3» و چون چمن فيروزكوه «4»، لشكرگاه سپاه ظفرپناه گرديد، فرستاده اللّه يار خان آصف الدوله والي خراسان رسيد كه مرض وبا در اين نواحي شايع گشته و مردمش متفرق شده، بهتر آن است كه اعليحضرت شاهنشاهي تسخير هرات را به ديگر وقت حوالت دهد و شهريار معدلتشعار، عرفت- اللّه بفسخ العزايم «5»، برخوانده، تسخير هرات را به تنبيه تركمانان تكه و يموت و گوكلان تبديل فرمود و نزديك به چهل روز در چمن فيروزكوه، توقف نمود و جناب معتمد الدوله برحسب احضار، حاضر ركاب ظفر انتساب گرديد و بعد از چند ماهي مأمور به نظم سرحد عراقين و حكومت كرمانشاهان و خوزستان و لرستان و بختياري گشته، به اندك زماني، تمامت اين نواحي را منتظم نمود و محمد علي خان ايلخاني و محمد قلي خان ايلبيگي فارس به مصاحبت جناب ميرزا- محمد تقي قوام الدوله، از فيروزكوه، مرخص شده، ايلخاني در طهران بماند و ايلبيگي و قوام- الدوله به جانب فارس شدند و ميرزا محمد حسين وكيل فارس و آقا ميرزا محمد فسائي، برادر كهتر او مأمور به ملازمت ركاب گشتند و موكب همايون در سيم جمادي اول «6» از فيروزكوه نهضت فارسنامه ناصري ج1 771 وقايع فارس در روزگار محمد شاه ..... ص : 761
______________________________
(1). در متن: (اردهبيل).
(2). برابر با 3 ژوئيه 1839.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 180.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 180.
(5). از حضرت علي بن ابيطالب (ع) است.
(6). برابر با 16 اوت 1836.
ص: 772
فرموده، از محال كوه سفيد «1» گذشته تا منزل شاهكوه «2»، عنان نكشيد و در آن منزل بعضي از بزرگان يموت و گوكلان حاضر درگاه گشته، مورد عنايت شدند و موكب والا، بعد از چندين منزل از كنار آب گرگان «3» گذشته، در نزديكي گنبد قابوس، ميان قبايل گوكلان نزول اجلال فرمود و بزرگان آنها، سيورسات و علوفه اردو را بر پشت اسبهاي سواري خود گذاشته، به لشكرگاه ميبردند و به رضاي خاطر پانصد نفر به رسم گروگان سپردند، پس رايت منصور شاهي به جانب قبيله يموت افراشته گشت و به جانب بيبي شروان «4» كه از بناهاي حضرت قابوس وشمگير پادشاه گرگان است رفتند و قبيله يموت فرار كرده، اموال و مواشي آنها، عايد سپاه ظفرپناه گرديد و پادشاه غازي، عزم مراجعت فرموده، به جانب طهران، نهضت نمود و منشور ايالت مملكت فارس را به نام نامي نواب فريدون ميرزا، برادر كهتر اعليحضرت شاهنشاهي نگاشتند و او را به لقب فرمانفرمائي سرافراز داشتند و نواب فيروز ميرزا حكمران فارس، مأمور به حكومت كرمان گرديد «5» و جناب ميرزا محمد تقي قوام الدوله به وزارت باقي بماند و نواب فريدون ميرزا فرمانفرما «6»، در ماه شعبان اين سال: [1252] وارد شيراز گرديد و با تمامي فارسيان مهرباني فرمود و چون ميرزا احمد خان صندوقدار در مزاج فرمانفرما رسوخي تمام داشت، مداخله در كار وزارت مينمود و قوام الدوله رنجيدهخاطر گشته، از وزارت استعفا نمود و از دار الخلافه ميرزا جعفر مستوفي سوادكوهي به وزارت فارس مأمور گشته، از طهران وارد شيراز گرديده، در كار وزارت مداخلتي نتوانست نمود و ميرزا احمد خان حكومت فسا و داراب و نيريز و اصطهبانات را به ميرزا ابراهيم تبريزي كه از همراهان او بود واگذاشت و چون سالي گذشت و آقا ميرزا محمد فسائي از پيشگاه اعليحضرت شهرياري عود به شيراز نمود تمام بلوكات جمعي ميرزا احمد خان را حضرت فرمانفرما به آقا ميرزا محمد واگذاشت.
و در ماه ذيقعده اين سال: [1252] نصير خان لاري، بيگلربيگي لارستان و ميرزا- منصور خان بهبهاني والي كوهگيلويه و بهبهان، وارد شيراز گشته، هريك مورد عنايت شده، بعد از چند ماهي با نيل مقصود عود به مقر حكومت خود نمودند.
و عيد نوروز سنه تخاقويئيل در شب سيزدهم ماه ذيحجه اين سال [1252] «7»: واقع گرديد و چون شاهنشاه كامگار، محمد شاه قاجار جشن نوروزي را بپرداخت براي تسخير هرات عازم و جازم گرديد و فرمان احضار سپاه ظفرپناه ممالك محروسه صادر گرديد.
[و] در روز چهاردهم ماه صفر سال 1253 «8» اعليحضرت شاهنشاهي از شهر طهران به باغ نگارستان «9» نزول اجلال فرمود و به اندك زماني هشتاد هزار نفر سوار و سرباز و هشتاد
______________________________
(1). واقع در 9 ميلي غرب دامغان.
(2). واقع در 25 ميلي شمال دامغان.
(3). مقصود گرگانرود است كه از جبال آلاداغ و حدود بجنورد سرچشمه گرفته و از كوهها و صحراي كوكلان و شهر قديم گرگان و دشت تركمن ميگذرد.
(4). واقع در 16 ميلي غرب گنبد قابوس. ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 183.
(5). ر ك: حقايق الاخبار، ص 25.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 183 و 187.
(7). برابر با 21 مارس 1837: (در ساعت چهار و ربع از شب گذشته در روز سهشنبه سيزدهم ذي الحجه) ناسخ- التواريخ، ج 2، ص 248.
(8). برابر با 20 مه 1837.
(9). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 249، روضة الصفا، ج 10، ص 191.
ص: 773
را به توپ حاضر ركاب گشته، موكب اعلي در نوزدهم ماه ربيع دويم «1» اين سال از نگارستان نهضت فرمود، بيست روز در چمن [بسطام] «2» و بيست روز در صحراي سبزهوار، توقف نموده، بعد از انجام لوازم سفر، از راه تربت شيخجام به جانب هرات حركت فرمود و روز هفتم ماه شعبان اين سال «3»، كنار قلعه غوريان «4» كه از توابع هرات است لشكرگاه گرديد و بعد از چند روزي كه يورش به جانب قلعه بردند، شير محمد خان افغان، امان خواست و روز چهاردهم همين شعبان، حاضر درگاه جهانپناه آمده، مورد عنايت گرديد و اسد اللّه خان قايني «5» با يك فوج لشكر خراساني در قلعه غوريان اقامت نمودند و اردوي اعلي روز بيست و سيم ماه همين شعبان به اراضي هرات درآمد و در جانب شمال نزديك به مصلي لشكرگاه گرديد و افغانان از شهر هرات درآمده، جنگي كرده، شكست يافته، باز به شهر شدند و روز ديگر اردوي شاهي حركت كرده، در چمن سنگ سفيد، اوتراق نمودند و هم در آن روز باز افغانان از شهر درآمده، به جانب لشكرگاه تركتازي نموده، عود به شهر نمودند و روز ديگر به فرمان شاهي، جوانب هرات را محاصره نمودند و هر جانبي را به اميري سپردند و هر روزه جنگ مينمودند و در ميانه ميرزا جان مستوفي هرات از كامران ميرزا والي هرات فرار كرده، پناهنده درگاه ظفرپناه گرديد و روز ديگر شمس الدين خان افغان سردار از يارمحمد خان وزير كامران ميرزا رنجيده، به حضرت شاهنشاه آمده، مورد عنايت شاهانه گرديد.
و در شب پانزدهم ماه رمضان اين سال [1253] «6»: در وقتي كه لشكر از هر دو جانب مشغول جنگ بودند، يار محمد خان وزير بر فراز برج آمده، فرياد برآورد كه دست از جنگ بداريد و فردا يك نفر از اعيان ايراني به شهر درآيد و ما را از جانب پادشاه امان دهد تا سر بر خط فرمان گذاريم و روز ديگر برحسب فرمان شاهي عزيز خان مكري كه سرهنگ يك فوج سرباز بود به شهر هرات رفته، دو روز توقف كرده، با عريضه كامران ميرزا و يار محمد خان، عود به اردو نمود و معلوم گرديد كه مقصود والي و وزير آن است كه به دادن پيشكش و وجه نقد پادشاه را از تسخير هرات بازدارند و اعليحضرت شاهنشاهي، اعتنائي به عرايض هراتيان نفرموده، امر محاصره را سختتر نمودند و چون زمان زمستان نزديك شد، شاهنشاه غازي بفرمود تا اهالي اردو، در خارج شهر هرات خانهها از سنگ و گل و چوب استوار داشتند و در اندك زماني، شهري در برابر شهري بياراستند، پس توپهاي قلعهكوب بريختند و بر ارابه گذاشته، گلوله آنها را به جانب برج و باروي هرات بينداختند؛
و عيد نوروز سنه ايتئيل در شب بيست و چهارم ماه ذيحجه اين سال [1253] «7»: اتفاق افتاد و اعليحضرت شهريار تاجدار، محمد شاه قاجار در خارج هرات جشن نوروزي را گذرانيدند و
______________________________
(1). برابر با 23 ژوئن 1837.
(2). ر ك: حقايق الاخبار، ص 26.
(3). برابر با 6 نوامبر 1837.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 204.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 204.
(6). برابر با 13 دسامبر 1837.
(7). برابر با 21 مارس 1838: (ده ساعت و چهار دقيقه از شب چهارشنبه) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 258.
ص: 774
چند روز بعد از عيد نوروز مستر مكنيل «1» وزيرمختار دولت بهيه انگليس از طهران وارد اردوي اعلي گرديد و با خود انديشيد كه اگر شهر هرات ضميمه ممالك محروسه ايران گردد، بيتأمل اهالي كابل و قندهار، فرمانپذير پادشاه ايران گردند و حدود ممالك ايران به اراضي هندوستان پيوسته شود و مردم هندوستان پناهنده به دولت ايران گردند و كارگزاران انگليس را وقعي ننهاده، اخراج كنند و به اين خيال اراده نمود كه پادشاه ايران را بينيل مقصود از خارج شهر هرات برگرداند، پس خدمت امناي دولت معروض داشت كه اجازه دهيد تا من به درون هرات رفته، كامران ميرزا را مطمئن ساخته، به حضرت آورم، پس اذن خواسته به شهر هرات رفته، كامران- ميرزا را در محافظت هرات جسور داشته او را از جانب دولت انگليس به مدد مال و آلات حرب و رجال اطمينان داده كه مردانه در حراست خود باشيد و از شهر هرات درآمده، خدمت امناي دولت معروض داشت كه چندانكه سخن از بيم و اميد گفتم مفيد نيفتاد و كامران ميرزا از آن حصار بيرون نخواهد آمد «2» و از اين سخن مستر مكنيل انگليس [ي]، آتش خشم شاهنشاهي زبانه كشيد و بفرمود تا كار محاصره را سخت نمودند و توپهاي بزرگ را بر فراز پشتهها برده، برج و باروي هرات را هدف گلوله ساختند.
و در اوايل ماه صفر سال 1254 بلاي قحط و غلا در شهر هرات برملا گرديد و يارمحمد خان معادل دوازدههزار نفر از اهالي حومه و جوانب هرات كه در شهر توقف داشتند از هرات اخراج نمود، چون شهريار عدالتشعار بدانست، تمامت آنها را اطعام فرمود و زر و سيم عنايت نمود و آنها را انفاذ خراسان داشت و كامران ميرزا والي هرات با يارمحمد خان وزير مشورت نمود، پس عريضهاي نگاشت و به درگاه جهانپناه فرستاد و در عنوان عريضه نوشت:
اي باغبان چو باغ ز مرغان تهي كنيكاري به بلبلان كهنآشيان مدار و خواستدار گرديد كه كسي از ملازمان حضرت به شهر رفته، او را امان داده، حاضر حضور مبارك گردد و برحسب حكم اولياي دولت حاجي ملا عبد المحمد محلاتي مأمور شده، وارد هرات گرديد و كامران ميرزا را مطمئن ساخته كه روز ديگر به اتفاق حاجي ملا عبد المحمد شرفياب حضور معدلت دستور گردد و چون مستر مكنيل وزير مختار بهيه انگليس مطلع گرديد كسي را نزد كامران ميرزا فرستاد و پيغام داد كه هرگز از شهر بيرون ميا كه من كار را به خاطرخواه تو كنم. پس به امناي دولت معروض داشت كه فتح افغانستان براي شما باعث شوريدگي هندوستان است و به ملاحظه اتحاد دولتين ايران و انگليس، بهتر آن است كه دست از محاصره برداشته، شهر هرات را به كامران ميرزا گذاريد و راه طهران سپاريد و شاهنشاه غازي از اين سخن برآشفت و بفرمود كه مستر مكنيل سفيري بيتجربه است و صلاح دين و دولت را ندانسته است و اعتنائي به سخن او نيست و كامران ميرزا، از سفارشات مستر مكنيل مغرور گشته، حاجي-
______________________________
(1).Sir John Mac Neil )3881- 5971( او ابتدا در كمپاني هند شرقي خدمت ميكرد (از 1816) و سپس در فاصله سالهاي 36- 1824، به ايران آمد و ابتدا در مشاغل پزشكي و سپس سياسي خدمت ميكرد و در هيئت تحت سرپرستيSir Ellis به تهران رفت و پادشاهي محمد شاه را تبريك گفت و بار ديگر در سال 1836 به ايران آمد و در سال 1838 كه مصادف با هنگام محاصره هرات است به اردوي ايران آمد كه وقايع آنرا فوقا ميخوانيد.
(ترجمه انگليسي، ص 256 ح 86) و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 296.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 306 و 310.
ص: 775
ملا عبد المحمد، بينيل مقصود از هرات درآمد.
و در اواخر ماه صفر اين سال: [1254] محمد عمر خان پسر كهندل خان افغان قندهاري با چهارهزار نفر سوار افغان به درگاه شاهنشاهي آمده، روي نياز بر خاك نهاده در زمره ملازمان ركاب مبارك برقرار گرديد و بعد از چند روز مأمور به دفع جلال الدين ميرزا، پسر كامران ميرزا كه در نواحي فراه توقف داشت گرديد و آن نواحي را در تحت فرمان خديو زمان درآورد و جلال الدين ميرزا، بيچاره گشته، وارد اردو شده، پناهنده اصطبل شاهي گرديد و نواب شاهزاده- محمد رضا ميرزا برحسب فرمان شاهنشاهي او را به منزل خود آورده، پذيرائي «1» فرمود و توپچيان چنان عرصه را بر شهريان تنگ نمودند كه از صدمه گلولههاي توپ قلعهكوب، بسياري از عمارات عاليه هرات را سافله كردند و باغات جوانب شهر از هر جانبي بيست فرسخ سي فرسخ از اشجار تهي گشته، دهات و زراعات بياباني ساده گرديد و مردم شهر هرات به سفارش مستر مكنيل وزير مختار انگليس، متحمل اين زحمات گشته، خودداري مينمودند و مستر مكنيل به حضور مبارك شاهنشاه رسيد و تمنا نمود كه وارد شهر هرات شده، كامران ميرزا و يار محمد خان وزير را به حضور مبارك رساند و چون وارد شهر گرديد، دههزار تومان «2» وجه نقد به آنها داده و بگفت اين چند روز كه جنگ موقوف است، شكستگيهاي برج و باروي شهر را مرمت كنيد و تا دو ماه ديگر خود را نگاه داريد كه كشتيهاي جنگي ما از درياي عمان به جانب سواحل فارس روند، آن زمان جنگ پادشاه ايران از شما برخاسته، تمامي سپاه خود را براي دفع لشكر دولت انگليس روانه فارس خواهد داشت و شما در مهد آسايش خواهيد بود و چون مستر مكنيل از شهر هرات عود نمود باز همان سخنان سابق را كه كاشف از يأس تسخير هرات بود، اعاده نمود و شاهنشاه در خشم شده فرمود «3» تا مكنيل از اردو بيرون شود و به فرموده عمل نمود و به جانب طهران شتافت و نوشته از لندن به او رسيد كه خود به لندن آمده، نائب خود را روانه اردوي شاهي بدار كه از كارها ما را خبر كند و بعد از رفتن مستر مكنيل از اردو، پادشاه جهانگشا، حكم فرمود تا دوباستيان «4» برآوردند كه هريك از حصار شهر، برتري داشت، پس چهار توپ قلعهكوب را كه وزن گلوله هريك هفتاد و دو پوند بود «5»، با آلات جرثقيل بر فراز اين دوباستيان «6» بردند و هر پوندي نود و شش مثقال است، پس شبانهروز، شهر را گلولهباران از دهان آن توپها نمودند و خانهها خراب و مردمان كشته گشتند و روز ديگر اعليحضرت شاهنشاه، سران سپاه را خواسته، در كار يورش به جانب هرات مشورت فرمود، تمامي آنها از در بندگي تعهد جانسپاري نموده، روز ديگر يورش بردند و از خندق عميق شهر كه تا دامنه بارو، پنجاه ذرع است و در ميانه سه فصيل كه آن را شير حاجي «7» نيز گويند ساختهاند و در پس هر فصيلي،
______________________________
(1). در متن: (پزيرائي).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 310.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 311.
(4). همان باستيون)bastion( فرانسوي است كه به معني انبار مرتفعي كه در قلعه ميسازند و قلعهاي كه در آن اسلحه و ابزار جنگي ذخيره ميكنند، ميباشد (معين). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 311.
(5). در ترجمه انگليسي، ص 259: 82 پوند. ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 311.
(6). در متن: (باسفيان).
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 313. اصل اين كلمه معلوم نيست كه از كجا آمده اما از زمان صفويه به اين طرف استعمال شده و گويا به جاي (مزغل) امروزي است. ر ك: مجمع التواريخ، ص 250.
ص: 776
جماعتي از افغانان با شمشير و تفنگ نشسته بودند، گذشتند و به دامنه حصار رسيده، نردبانها گذاشته، بعضي عروج بر بروج نمودند و افغانان هرات پاي مردانگي را فشرده، چندين هزار نفر از لشكري و شهري كشته گشت و در آخر كار، شهري بر لشكري چيره گشته آنها را از فراز برج و بارو بازگردانيدند و در ميانه از فارس خبر رسيد كه جهازات جنگي دولت بهيه انگليس داخل خليج فارس گرديد «1» و يك فروند كشتي آنها در برابر بوشهر آمد و پانصد نفر سرباز از كشتي پياده شده، در كوتي كه خانه باليوز انگليس است منزل نمودند و جناب شيخ حسن مجتهد آل عصفور و شيخ سلمان برادرزاده آن جناب و باقر خان تنگستاني، با اهالي بوشهر ازدحام نموده، تمامي سربازها و باليوز را از شهر اخراج نمودند و چندين نفر از طرفين كشته گشت، پس اهل جهازات انگليس، جزيره خارك را تصرف نمودند و هر يك من غله و علف را به چهار برابر بها خريده، در جزيره خارك انبار نمودند و سردار آنها گفته اگر سپاه ايران از تسخير هرات دست برندارند تمامي سواحل فارس، بلكه تمامي مملكت فارس را تصرف خواهيم كرد و دوستي چندين ساله دولت ايران را به دشمني بدل كرده، آنچه را شايد و بايد، خواهيم نمود و چون امناي دولت عليه، منافع نواحي هرات را با دوستي دولت بهيه انگليس به ميزان عقل سنجيدند همان برابري كوه و كاه را يافتند و به اعليحضرت شاهنشاهي محاسن و قبايح را معروض داشتند.
روز نوزدهم ماه جمادي دويم اين سال: [1254] «2» اردوي بزرگ را از خارج شهر هرات حكم به كوچ فرمود و معادل سيهزار نفر از افغانان كابل و قندهار و هرات كه سربندگي سپرده بودند، مأمور به توقف در نواحي خراسان شدند و براي هريك مستمري و مرسوم مقرر گرديد و محمد عمر خان پسر كهندل خان سردار قندهار و شمس الدين خان سردار هرات، ملازم ركاب مبارك گرديدند و روز هشتم ماه رجب اين سال «3»، شاهنشاه بيهمال وارد شهر مشهد مقدس گشته، به شرف زيارت آستانه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه، مشرف گرديد، پس از مشهد مقدس نهضت نموده در نوزدهم ماه شعبان به مباركي در دار الخلافه طهران بر تخت جلالت شاهنشاهي قرار گرفت «4» و بعد از رجعت موكب ظفر كوكب شاهنشاهي از نواحي هرات، جهازات جنگي دولت بهيه انگليس كه در خليج فارس لنگر انداخته بودند و بعضي از اهالي آنها در جزيره خارك و جزيره دراز توقف داشتند، تمامي آنها عود به هندوستان نمودند. «5»
و در همين سال [1254]: بلوك اصطهبانات و نيريز كه دو ناحيه معموره از فارس است در تيول و سيورغال شمس الدين خان افغان سردار هرات درآوردند و چند نفر اقوام و عشيره خود را به آن دو ناحيه انفاذ داشت و خود به ملازمت حضور شاهنشاهي متوقف طهران گرديد.
و در اين سال: [1254] نصير خان بيگلربيگي سبعه و لارستان، پانصد نفر تفنگچي لاري را براي تصاحب قريه بهادران داراب كه دعوي تملك آن را داشت روانه نمود و آقا ميرزا-
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 323.
(2). برابر با 9 سپتامبر 1838.
(3). برابر با 27 سپتامبر 1838.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 244، ناسخ التواريخ، ج 2، ص 330.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 245.
ص: 777
محمد فسائي كه اباعن جد حاكم نواحي داراب بود، آنها را ممانعت نمود و از هر دو جانب ستيزهكاري شده، چندين نفر از اهالي لارستان و فسا و داراب، كشته گشت و بعد از يك ماه تفنگچيان لاري قلعه بهادران را گذاشته، در نيمه شبي به جانب لارستان فرار نمودند.
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در روز پنجم ماه محرم سال 1255 «1» واقع گرديد و شاهنشاه ظفرپناه، شهريار معدلتشعار، محمد شاه قاجار به جاي جشن نوروزي عجم به تعزيهداري مصيبت سبط پيغمبر عجم و عرب (ص) پرداخت.
و در ماه ربيع اول اين سال سيد فقها حاجي ميرزا ابراهيم مجتهد پسرعم حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري در شهر شيراز از دار فنا به روضه رضوان خراميد و هشتاد و دو سال از عمر شريفش گذشته بود و نواب فريدون ميرزا فرمانفرماي ثاني و علما و امرا جنازه آن جناب را از خانه او تا آستانه حضرت شاهچراغ مشايعت نمودند و مدت سه روز درب تمام دكاكين و كاروانسراهاي شيراز را بستند و در همه مساجد و گذارهاي بازار، علما و سادات و بزرگان و تجار و كسبه به سوگواري و ختمات قرآن پرداختند و از مآثر آن جناب كتاب بحر الحقايق در علم فقه كه در هر قسمي [از] اقسام اربعه آن علم ذكر آيات قرآني و احاديث وارده متعلقه به هر قسمي از آن اقسام و اقوال علما و ترجيح احاديث و اقوال را فرموده است و كتاب حاشيه بر كتاب شرح لمعه و حاشيه مبسوط بر كتاب معالم اصول فقه است و تاكنون علماي اعلام و طلاب كرام علميه، علي اختلاف مراتبهم از اين مؤلفات بهرهمند ميباشند و جنازه آن جناب را به نجف اشرف نقل نمودند.
و چون نواب فريدون ميرزا، فرمانفرماي ثاني، تمامت امور ملكي فارس را در كف ميرزا- احمد خان تبريزي كه از بدايت عمر و حداثت سن، خدمتگزار نواب معزي اليه بود واگذاشت و براي ميرزا جعفر سوادكوهي كه از جانب شاهنشاهي وزير مملكت فارس بود، جز نامي باقي نماند و جماعت آذربايجاني كه هريك گريخته از بلدي [بودند] وارد شيراز گشته، به حمايت و جانبداري ميرزا احمد خان دست تطاول به اهالي شيراز و بلوكات دراز داشتند و اگر شكايتي به حضرت فرمانفرما بردي، اصلاح شكايت را به ميرزا احمد خان حوالت فرمودي و تا جناب حاجي- ميرزا ابراهيم مجتهد در قيد حيات بود، به احترام آن جناب دست ظالم را از سر مظلوم كوتاه ميداشت و بعد از وفات آن مغفور پيوستگان ميرزا احمد خان از قبيل توپچي و فراش آذربايجاني هر روز فتنهاي ميكردند و ميرزا احمد خان امر را در خدمت فرمانفرما، واژگونه مينمود و چون ميرزا علي اكبر قوام الملك كه اعليحضرت شهريار معدلت شعار، انتظام شيراز را در كف كفايت او واگذاشته بود، كارها را بر اين منوال ديد، تكليف خود را جز در مهاجرت از شيراز نديد، در اوايل ماه جمادي اول اين سال به نيت حجة الاسلام و زيارت آستانه حضرت خير الانام و عتبات عاليات، از شيراز حركت نموده، از بوشهر و بصره وارد نجف اشرف و كربلاي معلي و ساير اماكن مشرفه گشته، از كناره شط فرات و شام گذشته، مدينه طيبه و مكه معظمه را زيارت نموده، از طريق دريا و مسقط و بندر عباس و لار و جهرم و خفر در جمادي اول سال ديگر عود به شيراز نمود،
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1839.
ص: 778
و در اواسط ماه رجب اين سال: 1255 روزي مردي توپچي در ميدان ارگ شيراز، با زني مطايبه نمود، كار را از مطايبه گذرانيد كه آن زن به فرياد آمد و اهل بازار وكيل به حمايت آن زن درآمدند و جماعت توپچي و فراش آذربايجاني به جانبداري مرد توپچي برخاستند و كار به جنگ رسيد و از دو جانب ازدحام نمودند و جماعتي زخمدار شدند و اهل شيراز متفق الكلمه فرياد برآوردند كه اگر نواب فرمانفرما، ميرزا احمد خان را ميخواهد، ما را نخواهد و روز ديگر در مساجد و خانه علما رفته، كلمه عزل ميرزا احمد خان را مكرر نمودند و بيشتر مردم سلاح جنگ پوشيدند و ميرزا جعفر سوادكوهي كه از جانب اعليحضرت شاهنشاهي وزير فارس بود، سرا و جهرا در اعلاي اين حادثه ميكوشيد و مردم را در معاندت ميرزا احمد خان، متفق مينمود و كار جنگ بازاريان شيراز و توپچي و فراش آذربايجاني را استوار ميداشت و چون نواب فرمانفرما از اطاعت اهالي شيراز مأيوس گرديد، حكم نمود تا بر فراز بامهاي عمارات ديواني سنگر بستند و سرباز و غلام ديواني در پشت سنگرها نشستند و دو ارابه توپ در ميدان نقارهخانه در برابر درب مسجد وكيل گذاشتند و اهالي شيراز چون چنين ديدند، ازدحام نموده، در مسجد جامع جديد كه به مسجد نو مشهور گشته، درآمدند و تمامت علما و بزرگان و تجار را طوعا او كرها حاضر مجلس مشاورت نمودند و آراء مختلفه بر مخالفت نواب فريدون ميرزا فرمانفرماي ثاني متفق گرديد و چون هر جمعي را بزرگي كه در طاعت او شوند، لازم است، آقا محمد حسن كدخداي محله سنگ سياه شيراز كه سخاوتي قرين شجاعت داشت به رياست اهالي پنج محله نعمتيخانه شيراز كه شرح آنها در ذيل ذكر شهر شيراز بيايد، مقرر گرديد و ميرزا علي تراب خان و آقا محمد حسين كمال خان و علي محمد خان فيلي سنگ سياهي و اكبر و باقر پسران حسين پسر مؤمن خان سردزكي و باقر سلطان كه هريك در رتبه خود بزرگ جماعتي بودند، در تحت امر و نهي آقا محمد حسن درآمدند و مردمان پنج محله حيدريخانه شيراز، احمد سلطان پسر حاجي- عبد الحسين ياور فوج سرباز شيرازي را رئيس خود قرار دادند و حاجي اسد شمشيرگر و محمد رحيم رنگريز و اسماعيل بيگ پسر غلام حسين بالاكفتي و كريم پسر حسن خان درب شاهزادهاي و مراد ميدانشاهي و رضاي تفنگساز و كاظم بازار مرغي، سر در اطاعت احمد سلطان درآوردند، پس بر طاقهاي بلند مسجد وكيل كه قرب جوار با عمارات ديواني دارد و بر پشتبام مدرسه خان سنگر بستند و چندين نفر تفنگچي شيرازي بر پشتبام و سردرب مسجد وكيل و چندين نفر تفنگچي شيرازي ديگر به رياست حاجي اسد شمشيرگر و محمد رحيم رنگريز بر پشتبام و سردرب مدرسه خان رفته، در پس سنگرها نشستند و محمد رحيم رنگريز و نه نفر شمخالچي بر فراز دو مناره مدرسه خان كه بلندتر از همه عمارات شيراز بود قرار گرفتند و مدتي ميانه شيرازيان و سرباز و توپچي آذربايجاني، كار بر مخاصمت ميگذشت و توپچيان، چندين گلوله توپ بر در مسجد وكيل زدند و چندين جاي آن را سوراخ نمودند و دامنه سنگ يكپارچه سردرب اين مسجد را كه سه ذرع درازا و دو ذرع پهنا و بلندي و نيم ذرع كلفتي آن است، شكستند و بعد از شش سال ديگر جناب حسين خان نظام الدوله، حكمران مملكت فارس، شكستههاي آن سنگ را برداشته، سنگي يكپارچه به درازاي دامنه سنگ وكيلي به جاي شكستگي گذاشتند و بيشتر از روزها اهالي محلات شيراز با نوكرهاي ديواني به انواع مختلف جنگ داشتند و در هرچند روزي دو سه نفر از طرفين هدف گلوله بلا ميشدند و امتداد آن مخاصمت به درازا كشيد
ص: 779
و چون جناب حاجي ميرزا آقاسي ايرواني وزير ممالك محروسه ايران محبتي مفرط با نواب والا فريدون ميرزا فرمانفرما داشت، نميگذاشت اين وقايع به مسامع عز و جلال شاهنشاهي رسد و ميخواست به استمالت، ميانه حاكم و رعيت التيامي شود.
و عيد نوروز سنه سيچقانئيل در روز پانزدهم ماه محرم سال 1256 «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت شهرياري در دار الخلافه طهران نزول اجلال را استدامت ميفرمود و چون خبر برآميختگي اهالي شيراز از پرده درافتاد و معروض حضرت شاهنشاهي گرديد، جناب ميرزا- نبي خان قزويني، امير ديوانخانه عدليه را براي تشخيص ماده فساد، مأمور به سفر فارس فرمود و در ماه شعبان اين سال وارد شيراز گرديد و چون از التيام دو جانب مأيوس آمد، نواب فرمانفرما را طوعا او كرها روانه دار الخلافه طهران نمود «2» و خود مباشر امور ايالت مملكت فارس گرديده، متمردين را آرام داد و اعليحضرت اقدس همايوني براي تنبيه متمردين اصفهان از دار الخلافه نهضت فرموده، در ماه ذيحجه آن سال شرف نزول ارزاني داشته، جماعتي را از اهالي اصفهان به ياسا رسانيدند.
و عيد نوروز سنه اودئيل در شب بيست و هفتم ماه محرم سال 1257 «3» واقع گرديد و موكب همايوني بعد از نظم نواحي فارس و كرمان از اصفهان نهضت فرموده، از نواحي خوانسار و گلپايگان گذشته، در ماه رجب اين سال عرصه طهران رشك روضه جنان گرديد و چون در گلپايگان خبر رسيد كه سلوك جناب مقرب الخاقان اميركبير ميرزا نبي خان، پسنديده اهالي فارس نگشته است، جناب مقرب الخاقان نصر اللّه خان «4» قاجار دولو سركشيكباشي دربار معدلت- شعار كه سياستي قرين كياست داشت به لقب صاحباختياري فارس سرافراز گشته، رهسپر آن مملكت گرديد و بعد از ورود به دار الملك شيراز، در مدت چهار ماه، نواحي فارس را بعد از گسيختگي در حليه انتظام درآورد و هنوز آسايشي نديده، در بيست [و] هشتم ماه رجب اين سال [1257] «5»: در شهر شيراز به مرض غشي زندگاني را بدرود نمود «6»، پس اعليحضرت شاهنشاهي، ايالت فارس را نامزد شاهزاده كيوان وساده، حضرت اقدس ناصر الدين ميرزا وليعهد دولت عليه فرموده، حكومت آن مملكت را به نواب اشرف والا، فرهاد ميرزا «7»، برادر كهتر خود ارزاني داشته، او را به لقب نايب الاياله سرافراز فرمود و جناب ميرزا فضل اللّه نصير الملك پسر ميرزا- نصر اللّه عليآبادي مازندراني «8»، وزير سابق مملكت فارس كه شرححال او در سال 1212 گذشت به وزارت فارس برقرار گشته، در ركاب نواب معظم اليه در ماه مبارك رمضان اين سال [1257]:
وارد شيراز جنتطراز گرديد و چون خوانين الوار ممسني هريك به داعيه خودسري ميگذرانيدند
______________________________
(1). برابر با 19 يا 21 مارس 1840.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 342، روضة الصفا، ج 10، ص 255.
(3). برابر با 20 يا 21 مارس 1841 (در ساعت سه و چهل دقيقه از شب يكشنبه 27 محرم) ناسخ التواريخ، ج 2، ص 358.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 342، روضة الصفا، ج 10، ص 255.
(5). برابر با 15 سپتامبر 1841.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 348.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 256.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 256.
ص: 780
و به عنوان دزدي اموال ايلات قشقائي را ميبردند و در قلعههاي كوهي مانند قلعه سفيد «1» و قلعه طوس «2» و كوهستان فهليان و شولستان تمكن داشتند در اواسط زمستان كه هواي آن سامان با روضه جنان برابري داشت، نواب اشرف والا با چهارهزار نفر سواره و پياده و چهار ارابه توپ قلعهكوب براي تنبيه جماعت الوار، از شيراز حركت فرمود و بعد از ورود به صحراي شولستان، خانعلي خان كلانتر طايفه رستم ممسني از قلعه طوس فرار نمود و علي ويس خان كور، برادر او گرفتار گشته، رهسپر آخرت گرديد «3» و علي ويس خان بعد از گرفتاري اموال زيادي نوشته، هر چيزي را در نزد كسي به امانت، قلمداد نمود و بعد از كشتن او حضرت والا نايب الاياله آن كسان را خواسته، مطالبه اموال علي ويس خان را فرمود يكي از آنها عرض نمود كه اگر علي ويس خان مرد درستكار راستگوئي بود، چرا به سياست رسيد و اگر دروغگو و كجرفتار بود، از راه دشمني اين تهمت را بر ما زده كه باعث پريشاني رعيت و بدنامي ايالت باشد و حضرت والا، از آن سخن بيجواب، همه را مرخص فرمود و باقي خوانين ممسني، سر در چنبر اطاعت آورده، مشغول رعيتي شدند.
و چون اهالي كوهگيلويه و بهبهان و رامهرمز و فلاحي و محمره در اداي مال ديوان تسامح نموده بودند، نواب معظم اليه، منصور خان سرتيپ فراهاني را با سرباز فراهان براي وصول ماليات، مأمور فرمود و چون به بهبهان رسيد، ميرزا قواما «4»، والي آن سامان از بهبهان فرار كرده، به جانب اصفهان شتافته، به جناب منوچهر خان معتمد الدوله متوسل گشته، بيارميد و منصور خان سرتيپ در اندك زماني، ماليات نواحي كوهگيلويه و رامهرمز و فلاحي را وصول نمود و آميختگيها را فرونشانيد و شيخ سامر خان، شيخ المشايخ بني كعب، حاكم فلاحي را گوشمالي لايق بداد و بعد از وصول آن اخبار به حضرت شاهزاده آزاده، ايالت و حكمراني كوهگيلويه و بهبهان و رامهرمز و فلاحي از بندر هنديان تا سامان محمره به منصور خان سرتيپ فراهاني ارزاني فرمودند ولي بهرهاي چندان نبرده، در ماه رمضان اين سال [1257]: در قصبه دهدشت كوهگيلويه زندگاني را بدرود نمود و نواب شاهزاده كيهان وساده، بعد از نظم نواحي ممسني، حكومت آن سامان را به ميرزا كوچكياور، عنايت نموده، از فهليان نهضت فرمود و از راه كمارج و خشت و دالكي وارد قصبه برازجان گشته، متمردين نواحي دشتستان را به سزا و جزا، رسانيده، تشريففرماي بندر بوشهر گرديد و چند روزي توقف فرموده، پس براي نظم نواحي دشتي و بندر كنگان و عسلويه و گلهدار، از بندر بوشهر حركت فرمود و از هر ناحيتي عبور نمود، انتظامي بسزا، بداد و حسن خان گلهداري و شيخ جباره خان كنگاني و شيخ خلفان خان عسلوئي را مقيد و مغلول بداشت و باقي مشايخ آن سامان را مورد عنايت بساخت.
و عيد نوروز سنه بارسئيل سال 1258 در هشتم ماه صفر «5» اتفاق افتاد و نواب معظم اليه در اواسط اين ماه چون وارد بلوك خنج گرديد و استحكام قلعه شهرياري «6» را كه شرح آن در
______________________________
(1). اين قلعه را (دژ سپيد) نيز ميگويند. ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قلعههاي كوهي فارس.
(2). در فارسنامه ناصري، گفتار دوم: (قلعه طوس) واقع در قريه مال قايد از ناحيه رستم، بلوك ممسني.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 2، ص 360، روضة الصفا، ج 10، ص 257.
(4). (ميرزا قوام الدين برادر ميرزا منصور خان حاكم كوهگيلويه) روضة الصفا، ج 10، ص 258.
(5). برابر با 21 مارس 1842: (در ساعت نه و چهل و چهار دقيقه از شب دوشنبه 8 صفر) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 27.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 28.
ص: 781
ديل عنوان قلعههاي فارس در گفتار دويم اين فارسنامه ناصري بيايد شنيد، حكم فرمود تا فوج سرباز قراول، چاه اين قلعه را كه از صد ذرع بيشتر عمق و چهار ذرع قطر دارد و آب خوردن اهالي قلعه از آن است از سنگهاي بزرگ و كوچك انباشتند تا متمردين را جاي تمكن نباشد «1» پس نواب والا از بلوك افرز و بلوك قير و كارزين و جهرم و بلوك فسا گذشته، در ماه ربيع اول اين سال، شيراز جنتطراز را از فر قدوم ميمنت لزوم خود مزين داشت.
و در اين سال [1258]: بلوك رامهرمز و بلوك فلاحي از حد بندر هنديان «2» تا بلده محمره «3» از مملكت فارس مفروز گشته، ضميمه نواحي عربستان و شوشتر شده در تحت ايالت جناب منوچهر خان معتمد الدوله درآمد.
و هم در اين سال [1258]: علي خان لاري به دار الخلافه طهران رفته، خطه لارستان و نواحي سبعه «4» را از فارس موضوع بداشت كه هر ساله در عوض ماليات چندين خروار باروت براي تفنگ سرباز و توپخانه مباركه قرار داد.
و چون حبيب اللّه خان «5» امير توپخانه مباركه در آن سال به ايالت كرمان و تنبيه طوايف بلوچ و فتح قلعه بمپور بلوچستان مأمور بود برحسب امر امناي دولت جاويدعدت، علي خان لاري با سههزار تفنگچي مأمور به مصاحبت امير توپخانه گرديد و بعد از ورود به آن سامان و بعد از فتح قلعه بمپور، عود به لارستان نمود و در سال ديگر در شهر لار وفات يافت و چون در ماه مبارك رمضان اين سال، منصور خان سرتيپ فراهاني وفات يافت، نواب اشرف والا، فرهاد ميرزا فرمانفرماي فارس، ايالت كوهگيلويه و بهبهان را به مقرب الخاقان شكر اللّه خان نوري، ارزاني داشت «6» و هم در آن سال مقرب الخاقان فرخ خان كاشاني «7»، پيشخدمت خاصه، اعليحضرت شاهنشاهي، براي وصول صدهزار تومان از وجوه مالياتي، به شيراز آمد و در مدت چند روز، تمامي اين وجوه به توسط كارگزاران نواب معزي اليه تحويل و تسليم مشار اليه گرديد و هم در آن سال مقرب الخاقان سيد حسن خان سرتيب فوج فيروزكوهي «8»، با فوج خود وارد شيراز گرديد و هم در آن سال خان علي خان «9»، كلانتر ايل رستم ممسني كه مدتي در كوه و بيابان سرگردان بود به شيراز آمده، در توپخانه مباركه بيارميد و بعد از چند روزي، مورد عنايت گشته به كلانتري ايل رستم برقرار گرديد.
و در اين سال [1258]: نواب اشرف والا، فرهاد ميرزا ادام اللّه عمره، از حكمراني فارس
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 29.
(2). ناحيهاي است از حوزه بنادر جنوب، حد شمالي و شرقي آن بهبهان، مغرب آن خوزستان و جنوبش خليج فارس- نزديك بندر معشور. (جغرافياي سياسي كيهان) و ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم بلوك فلاحي.
(3). نام قديم خرمشهر.
(4). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 261.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 258.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 258، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 29.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 258.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 258، و ناسخ التواريخ، ج 3، ص 29.
ص: 782
گذشته، روي خاطر را به جانب دار الخلافه گذاشت «1» و تفصيل آن بر اين وجه است كه چون اهالي فارس در سال 1256 از نواب اشرف والا فريدون ميرزا فرمانفرما، شكايت به دربار معدلت- مدار شاهنشاهي بردند و جناب حاجي ميرزا آقاسي ايرواني وزير اعظم از خيرخواهان نواب معزي- اليه بود و هرچه خواست دريدگيهاي كار او را رفو كند، ممكن نشد، او را برخلاف رضا معزول بداشت و هميشه طالب پريشاني فارس بود، بلكه دوباره نواب فرمانفرما را به ايالت فارس برقرار بدارد و چون جناب حاجي ميرزا آقاسي، نواب والا فرهاد ميرزا را از بيشتر شاهزادگان جوانتر و كمتجربتتر ميپنداشت، حكومت فارس را به قصد بيانتظامي، نامزد او فرمود و چون وارد آن مملكت گرديد، با آنكه چند مرحله ديگر از زندگاني را ميخواست تا به سي سالگي رسد، گسيختگيهاي پنجاه ساله فارس را پيوند نموده، طرق و شوارع را از آسيب دزد و بدخواه ايمن فرمود و ماليات ديواني را، بلكه بقاياي سنوات را به وصول رسانيد و سياست را قرين كياست و عزم را ضميمه حزم نموده، گرگ و ميش را در يك آبخور آورد و چون طبعش از طينت پاك سرشته بود، به غبار نفاق و طمع آلوده نبود، گمان طمع و نفاق در كسي نداشت و در زمان حكمراني خود، رشوتي به مردمان دغاكار نداد، پس آنهائي كه زندگاني را از رشوهخواري و نفاقكاري داشتند، در دربار همايوني و حضرت وزارتمآبي قضاياي غير واقعه را درباره نواب نايب الاياله كه دامنش آلوده نبود، گفته، پذيرفته گرديد و گفتهاند:
صم اذا سمعوا خيرا ذكرت بهو ان سمعوا شرا فكلهم اذن «2» و چنان جلوه دادند كه اگر او را به دار الخلافه بخواهند، نيايد و اعليحضرت شاهنشاهي، امتحانا او را بخواست، بعد از اطلاع بيدرنگ و تأني رهسپر دار الخلافه گرديد و بعد از ورود چون تكليف معاودتش نمودند، قبول نفرمود و از مآثر آن شاهزاده در شيراز باغ فرهادآباد است به ميلي صبوي شيراز، درختانش همه نارنج است و در بالاي آن باغ عمارتي ساخته و سقف آن را به پيكرهاي آسماني كه از كتاب صور عبد الرحمن برداشته، زينت دادهاند و جناب ميرزا كوچك وصال شيرازي تاريخ آن سقف را در اين مصراع فرموده است:
«گر جنان در آسمان هان آسمان بين در جنان»
و آينهكاري روضه مقدسه حضرت شاهچراغ سيد مير احمد (ع) و مسجد مخصوص طايفه شيعي مذهب در بلده گلهدار فارس كه مردمش سني مذهب ميباشند.
و عيد نوروز، در روز نوزدهم ماه صفر سال 1259 «3» واقع گرديد و اعليحضرت معدلت شعار، سلطان سلاطين كامگار، محمد شاه قاجار جشن نوروزي را بهسر رسانيد و حكومت مملكت فارس را به مقرب الخاقان ميرزا نبي خان قزويني مازندراني الاصل «4» امير ديوانخانه عدليه عنايت و شفقت گرديده و بشتاب ابر و سرعت باد، وارد گشته، شهر شيراز را مقر ايالت خود قرار داد و چون اين حكومت برخلاف رضاي جناب وزارتمآب، حاجي ميرزا آقاسي وزير اعظم بود، كاري از پيش نبرد و براي اصلاح امورات ملكي در ماه شعبان اين سال با فوجي سرباز و دو ارابه توپ به جانب
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 29 و 38.
(2). هنگاميكه از تو به نيكي ياد شود ناشنوا باشند و چون بدگوئي بشنوند، شنوا گردند. ظاهرا مصراع دوم بايد (و هم و ان سمعوا شرا لهم اذن) باشد (اظهار نظر از دانشمند محترم جناب دكتر جعفر مؤيد شيرازي است).
(3). برابر با 21 مارس 1834: (سه ساعت و دوازده دقيقه از روز سهشنبه نوزدهم ماه صفر).
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 39.
ص: 783
گرمسيرات حركت فرمود و چون به نواحي لارستان رسيد تمام اعيان مملكت فارس مانند جنابان افادت انتسابان مجتهد الزمان آقا لطف علي شيرازي و سلالة السادات آقا مير مؤمن رضوي و جناب حاجي قوام الملك و مقرب الخاقان محمد قلي خان ايلبيگي و ضابط و كلانتران بلوكات و ميرزا- علي اكبر كدخداباشي محلات نعمتيخانه شيراز و حاجي محمد كاظم كدخداي درب شاهزاده به ازدحام تمام، از شيراز حركت نموده، وارد دار الخلافه طهران گشته، زبان را به شكايت جناب ميرزا نبي خان والي مملكت فارس گشودند و اظهار رضامندي از حكومت نواب فريدون ميرزا فرمانفرماي سابق فارس داشتند و چون اعليحضرت شهرياري را رغبتي در ايالت نواب معزي نبود، اعتنائي به سخنان فارسيان نفرمود و مدتي آنان در ششدر حيرت در دار الخلافه بماندند.
و عيد نوروز سنه لويئيل در سلخ صفر سال 1260 «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت، شاهنشاه جهانيانپناه، ايالت مملكت فارس را در اين سال به جناب حسين خان مقدم مراغهاي آجودان- باشي افواج قاهره «2» عنايت داشته، او را به لقب صاحباختياري سرافراز فرمود و جناب معزي اليه تمامي اعيان فارسيان را جز جناب قوام الملك و مقرب الخاقان محمد قلي خان ايلبيگي كه مأمور به توقف در طهران شدند به مصاحبت خود بياورد و چون وارد شيراز گرديد وزارت مملكت فارس را به ميرزا محمد علي مشير الملك وزير سابق فارس كه سالها از عمل ملغي گشته، در كنج قناعت خزيده بود ارزاني بداشت و كلانتري شيراز را به هادي خان بيضائي خلف الصدق حاجي- ميرزا ابراهيم كلانتر سابق شيراز واگذاشت و در صدد مؤاخذه از افعال ناهنجار اشرار برآمد و جماعتي را مانند احمد سلطان كه رئيس اشرار محله اسحق بيگ بود و غلام او را بكشت و هر يكي را دو نيمه كرده، بر طاقهاي ميدان بياويخت و همچنين از هر محله چند نفر شرير را به سياست رسانيد و اهالي شيراز را كه از مزاحمت اشرار در آزار بودند، بياسود و حكم نمود كه چهار شب درب تمام دكانها را تا صبح باز گذاشته، صاحبانش به فراغت بال در خانههاي خود بيارميدند.
و عيد نوروز سنه ئيلانئيل در شب دوازدهم ماه ربيع اول سال 1261 «3» واقع گرديد و مقرب الخاقان، حسين خان صاحباختيار فارس به عرض اولياي دولت قويشوكت رسانيد كه آب رودخانه ششپير كه نزديك به پنجاه سنگ آسيابگردان، آب دارد و از بلوك اردكان و ناحيه دشمن زياري ممسني و نواحي شولستان و ماهور ميلاتي و ناحيه زيدون كوهگيلويه گذشته و در نزديكي بندر هنديان به درياي فارس فرو ريزد و در كمتر جائي به مصرف زراعت رسد و در روزگارهاي پيش، پادشاهان گذشته، نزديك قريه باسكان اردگان، سدي بر اين رودخانه بسته و در مسافت چهارده فرسخ كارواني از زمينهاي پست و بلند به كندن كاريز و ساختن جدول سواره گذرانيده، وارد جلگاه شيراز داشته، چندين برابر بر آبادي و زيادتي زراعت شيراز افزوده بودند و اكنون در بعضي از اين مسافت، بنيان جدولي و مغاك چاهي، باقي است، اگر همت ملوكانه شاهنشاهي شامل حال اهالي شيراز گردد كه آب اين رودخانه به حوالي شيراز برسد،
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1844: (ساعت نه و هشت دقيقه از روز چهارشنبه) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 39.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 42.
(3). برابر با 21 مارس 1845: (در ساعت دو و پنجاه و شش دقيقه از شب جمعه دوازدهم ربيع الاول) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 59.
ص: 784
خيراتي جاريه خواهد شد و اعليحضرت خديو زمان در جواب فرمود، اگر ماليات سالانه مملكت فارس در خرج اين كار رود مضايقت نشود، پس جناب صاحباختيار در تهيه عدة و عدت اين خيال برآمد.
و در اوايل اين سال [1261]: حكومت حومه شيراز و فسا و داراب كه سالها در كف كفايت آقا ميرزا محمد فسائي و آباء و اجداد او بود باقي بگذاشت و حكومت محال سبعه و رودان و احمدي را ضميمه متصرفيهاي او نمود و مقرب الخاقان عزيز خان مكري سرهنگ فوج آذربايجاني را كه آخر كارش به سرداري ممالك ايران رسيده، مأمور به خدمت او نموده، آنها را روانه مقصود فرمود.
و عيد نوروز سنه يونتئيل سال 1262 در شب بيست و سيم ماه ربيع اول «1» اتفاق افتاد، جشن نوروزي را در دار الخلافه طهران پرداخت و در اين سال جناب صاحباختيار چون از انتظام نواحي فارس فراغتي داشت، عزم خود را در آوردن آب رودخانه ششپير «2» به شهر شيراز جزم نمود و چندين هزار نفر عمله از نواحي دور و نزديك بخواست و استادان چاروساز «3» و ساروج- پز و سنگتراش روانه مقصود بداشت و چند فرسخ راه را هموار نموده، جدولي از سنگ و ساروج بساختند و در اين سال ميرزا محمد علي مشير الملك كه هشتاد و اند مرحله زندگاني داشت، بمرد «4» و جناب صاحباختيار، لقب مشير الملكي و منصب وزارت فارس را به ارث و استحقاق در كف كفايت خلف الصدقش جناب ميرزا ابو الحسن خان واگذاشت و مدت سي سال تمام بر مسند وزارت آن مملكت باقي بماند و چون محمد قلي خان ايلبيگي فارس، چند سال مأمور به توقف دار الخلافه بود و در ميانه خانزادگان قشقائي در مخالفت بازگشته، هر كسي در هوسي به خودسري و خود- رائي بودند چنانكه چندين كرت با يكديگر جنگ نمودند و چندين نفر از توابع آنها كشته شدند و حيدر قلي خان خلف الصدق مرتضي قلي خان ايلبيگي نيز كشته گشت و نزديك به آن رسيد كه شيرازه ايلات بگسلد و مقرب الخاقان محمد علي خان ايلخاني و محمد قلي خان ايلبيگي كه در دار الخلافه بودند، هرچه خواستند به ارسال رسل غبار كدورت را از ميانه خانزادگان بردارند مسير نگشت و محمد قلي خان ايلبيگي، بياجازه از امناي دولت از دار الخلافه فرار نموده، در پائيز اين سال [1262]: وارد فارس گرديده، شورش ايلات را فرونشانيد.
و در اواخر آن سال [1262]: جناب حسين خان صاحباختيار، سيد حسن خان فيروزكوهي، سرتيپ فوج فيروزكوه را نايب حكومت فارس نموده، براي تفريغ محاسبات ديواني از شيراز به دار الخلافه طهران برفت و چند ماهي توقف كرده از دربار شاهنشاهي، عنايتها و مرحمتها ديده به لقب جليل نظام الدوله سرافراز گرديد.
و در اين سال [1262]: فتنه جماعت بابي «5» كه خود را تابع ميرزا علي محمد تاجر پسر
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1846: (هشت ساعت و چهل و پنج دقيقه از شب سهشنبه 23 ربيع الاول) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 72.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، رودخانههاي مملكت فارس.
(3). (چارو) همان (سارو) يا (صاروج) يا (صهروج) يا (ساروج) است. (معين)
(4). شرح مفصل احوال او را در گفتار دوم فارسنامه ناصري، در زمره بزرگان محله سنگ سياه شيراز بخوانيد.
(5). رجوع شود به ناسخ التواريخ، ج 3، ص 39، و روضة الصفا، ج 10، ص 309، و فتنه باب، اعتضاد السلطنه با توضيحات عبد الحسين نوائي، و همچنين تاريخ نوجهانگير ميرزا، ص 297 ببعد.
ص: 785
ميرزا رضاي بزار شيرازي ميدانند بروز نمود و چون كتب تواريخ و روزنامهنويسان از كيفيت اين حادثه مشحون است، كتاب فارسنامه را از ايراد آن معاف داشتم كه خداي تعالي دين مسلماني و پادشاه اسلام را قوتي تام و شوكتي تمام عنايت كند و اهالي ضلالت و مردمان متمرد را ذليل و خوار بدارد.
و عيد نوروز سنه قويئيل در چهارم ماه ربيع دويم سال 1263 «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت شاهنشاهي، جشن نوروزي را به رسم عجم گذرانيد و مقرب الخاقان حسين خان نظام الدوله صاحب- اختيار فارس از حضور مبارك همايوني، رخصت انصراف يافته، از دار الخلافه طهران به جانب فارس حركت نمود و چون در پائيز سنه يونتئيل مقرب الخاقان محمد قلي خان ايلبيگي، بياجازه دولتي از طهران به ميان ايلات فارس آمده بود، جناب نظام الدوله براي گوشمال او، وارد بلوك سرحد شش ناحيه گشته، چند روزي در گرمآباد و مدتي در چمن حنا «2» توقف نمود تا به واسطه رسل و رسائل مبلغي وجه نقد به عنوان پيشكش از ايلبيگي دريافت نموده، از جرايم او درگذشت و در ماه شعبان اين سال، وارد شيراز گرديد و همت را بر تعمير مجراي آب ششپير گماشت.
و عيد نوروز سنه پيچينئيل در چهاردهم ماه ربيع دويم سال 1264 «3» واقع گرديد و جناب نظام الدوله، براي آوردن آب ششپير از شيراز به صحراي همايجان اردكان برفت و چند چادرپوش و سراپرده و خرگاه برپا نمود و به جد تمام هر روزه بلكه هر شبه در تفتيش حال استادان بنا و كاريزكنان و عمله بيلدار و كلنگزن بود تا آنكه نزديك به سه فرسخ و نيم جدولي از سنگ و ساروج بساختند و فرسخي بيشتر در صحراي خلار كه زمينش از جدول بالاوزير بلندتر بود، كاريزي به اصطلاح اهل فارس نواندر طوفيات «4» بكندند و آب ششپير را از آن گذرانيدند، پس در پنج فرسخ ديگر در زمين هموار و ناهموار، جدولي وسيع در بعضي از جاها به ساروج اندودند و آب را به صحراي قصر قمشه دو فرسخي شهر شيراز رسانيده، مبذر دوهزار من بذر گندم بلكه بيشتر پاليزي از خربوزه و هندوانه كاشتند و بفرموده نظام الدوله در خارج دروازه باغشاه شيراز هريك از اعيان فارس، باغي احداث نمودند و چهار خيابان از دروازه شهر تا مسافتي به پهناي سي ذرع بساختند و ديوارهاي چهار خيابان را از مبدأ «5» تا منتها با گچ و آجر طاقنما نمودند و بر سر چهارراه آن خيابان، حوض وسيع بنا نهادند و چهار مناره سنگي در چهار كناره آن حوض گذاشتند، پس چندين خيمه و خرگاه و سراپرده در پيرامون آن حوض برپا نمودند و تمثال مبارك شاهنشاه را در صدر بارگاه گذاشتند و در روز چهارم ماه شعبان آن سال [1264]:
تمام اعيان ملت و اركان دولت را به عنوان ضيافت دعوت نمودند و در شب پيش از اين روز آب ششپير را در خندق نهر اعظم انداخته، كه روز چهارم آن ماه، وارد حوض چهارخيابان
______________________________
(1). برابر با 21 يا 22 مارس 1847: (در ساعت دو و سي و چهار دقيقه از روز يكشنبه) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 81.
(2). از دهات بلوك سرحد ششدانگه (ر ك: گفتار دوم همين كتاب).
(3). برابر با 21 يا 22 مارس 1848: (ساعت هشت و بيست و سه دقيقه از روز دوشنبه) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 131.
(4). در متن: (نوآمد رطوفيات) با راهنمائي آقايان علي سامي و دكتر محمد حسين اسكندري تصحيح شد. اين اصطلاح هنوز در ارسنجان فارس بكار ميرود.
(5). در متن: (مبدو).
ص: 786
گردد و در آن روز تمامي بزرگان وارد خيمهها گشته، به آئين حضور پادشاهان رفتار نموده، علما و سادات در پيشگاه تمثال مبارك، هريك به قدر رتبه خود برنشست و ارباب مناصب با لباس نظام و شمشير، و وزراء و ارباب قلم و ضابط بلوكات حاضر گشته، هر نفري وجه نقدي به عنوان پيشكش تقديم حضور مبارك تمثالي نموده، سرهاي خاضع و گردنهاي خاشع به خاك كرياس بارگاه ماليدند و جناب نظام الدوله از جانب سني الجوانب تمثال مبارك، از حال هريك از ملازمين مجلس سامي پرسشي نمود، پس توپخانه مباركه و دو فوج سرباز با طبل و شيپور به استقبال آب ششپير روانه داشتند و چهار جانب حوض را فرش انداخته، چون مردمان سلام ا [ز] حضور تمثال همايون رخصت يافته، در اطراف حوض نشستند و در بين آواز طبل و شيپور كه به استقبال آب رفته بودند، بلند گشته، آب ششپير وارد حوض گرديد، پس طعام حاضر نموده اهل مجلس كه از چهار پنج هزار نفر بيشتر بودند، صرف نمودند و از غرائب آنكه اين مهماني و ورود آب بر اهالي فارس بلكه ممالك محروسه ايران نامبارك افتاد و ديگرباره آن آب به شيراز نيامد و جدولها و قناتهاي آن از مبدأ تا منتها خراب و منطمس گرديد و تفصيل بر اين وجه است كه:
اعليحضرت شاهنشاهي معدلت شعار، شوكتدثار محمد شاه غازي قاجار نزديك به ده سال به مرض نقرس مريض بود و سال به سال بلكه روزبروز بر اشتدادش ميافزود و طبيبهاي ايراني و فرنگي از معالجه عاجز گشته، زبان را به عجز گشودند و در شب ششم ماه شوال اين سال [1264] «1» در قصر جديد، نزديك طهران، روح كثير الفتوح شاهنشاه بيهمال، از حضيض عرصه خاك عروج به اوج افلاك نموده، به ارواح موحدين پيوست و جسد نازنينش را بعد از مدتي نقل به شهر قم نموده، در جوار حضرت معصومه (ع) دفن نمودند.
ولادت باسعادتش در شهر تبريز در ماه ذيقعده سال 1222 اتفاق افتاد و مدت چهل و دو سال زندگاني فرمود و از ميانه پادشاهان باتمكين اين پادشاه سدرهنشين، هرگز دست به منكري و لب به مسكري نيالود و احكام شرع پيغمبر حجازي را تابع و دوستي اوصياي او را طايع بود «2»، در فنون علوم رياضي مرتبهاش عالي و در نوشتن خط نسختعليق، قدرش متعالي، جناب اديب اريب و فاضل اصيل نجيب، رضا قلي خان هدايت تخلص، صاحب روضة الصفاي ناصري در مرثيه آن اعليحضرت تغمده اللّه بغفرانه «3»، فرموده است:
دريغ «4» از محمد شه نامداردريغا از آن دادگر شهريار
شريعت شعار و طريقت لباسحقيقتپژوه و حقيقتشناس
دلي با پرستندگان نرم، داشتتو گفتي به رخ يك جهان شرم داشت
سري كز شرف بر قمر سوده استكنون در دل خاك فرسوده است
به جاويد گيتي، همي زنده باددلش فرخ و جانش پاينده باد
______________________________
(1). برابر با 4 سپتامبر 1848. ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 351: (كه شب سهشنبه بود) و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 137: (در ساعت دو و سي و پنج دقيقه از شب گذشته).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 139، روضة الصفا، ج 10، ص 254.
(3). خداي او را در آمرزش خود بپوشاناد.
(4). در روضة الصفا، ج 10، ص 355: (دريغا).
ص: 787 به فرزند او دهرآباد بادتنش زورمند و دلش شاد باد «1» و كلمه مباركه: «شاهنشه انبيا محمد» را سكه دينار و درهم فرمود و نقش مهر سلطنتش:
محمد شاه غازي صاحب تاج و نگين آمدشكوه ملك و ملت رونق آئين و دين آمد
[وقايع فارس در روزگار ناصر الدين شاه]
و آن اعليحضرت را وقت وفات، پنج نفر پسر بود «2»:
اول: شاهنشاه مالك رقاب سپهر قدر خورشيد ركاب، قطب فلك بختياري، مركز دايره جهانداري، ناصب رايات فتح و ظفر، شاهنشاه معدلت شعار ناصر الدين شاه قاجار «3» خلد اللّه ملكه و طول اللّه عمره و ادام اللّه شوكته كه امروز خسرو آفاق و شاهنشاه آسمان رواق است و والده ماجدهاش مهدعليا و ستر كبري، دختر خجسته اختر امير محمد قاسم خان قاجار قوينلوست. ولادت باسعادتش در ششم ماه صفر سال 1247 «4» اتفاق افتاد.
دويم: شاهزاده آزاده كيهان وساده، قطب فلك عزت و شوكت، مركز دايره عظمت عباس ميرزا ملكآرا.
سيم: شاهزاده معظم مكرم، نور ديده سلطنت، چراغ دوده مكرمت عبد الصمد ميرزا عز الدوله.
چهارم: شاهزاده آزاده، زبده اولاد ملوك نامدار، نقاوه احفاد سلاطين كامگار محمد تقي ميرزا ركن الدوله.
پنجم: شاهزاده آزاده، بدر برج كامگاري و بختياري، ابو القاسم ميرزا.
و اركان دولت خبر واقعه ارتحال شاهنشاهي را به تبريز كه مقر حكمراني حضرت وليعهد گردونمهد بود، رسانيدند، پس به صوابديد منجمان تبريزي، ساعتي مبارك اختيار نموده، در شب چهاردهم اين ماه شوال از همين سال [1264] «5»: آن حضرت در دار السلطنه تبريز، بر تخت سلطنت نشسته، تاج شاهنشاهي را بر سر گذاشت و علما و امرا و بزرگان آن بلد در پيشگاه شاهي حاضر شدند و جلوس مباركش را تهنيت گفتند و اعليحضرت قويشوكت در روز نوزدهم «6» آن ماه با دههزار نفر امير و مأمور به وزارت جناب ميرزا فضل اللّه نصير الملك عليآبادي وزير سابق فارس، از شهر تبريز نهضت فرمود و بعد از طي چند منزل وزارت عظمي و صدارت كبري به جناب ميرزا تقي خان فراهاني كه در اين وقت به منصب امير نظامي برقرار بود، مقرر گرديد و موكب همايون در بيست و يكم ماه ذيقعده آن سال [1264] «7»: وارد طهران گرديد و در شب بيست و دويم آن ماه، شاهنشاه جهانجامه پادشاهي را به ارث و استحقاق درپوشيد و
______________________________
(1). ابيات منقول انتخابي است از اشعار هدايت كه در روضة الصفا، ج 10، ص 355، آمده است. و ر ك: تاريخ نو، جهانگير ميرزا، ص 313، روضة الصفا، ج 10، ص 351، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 137. فرهاد ميرزا در تاريخ فوت او دو ماده تاريخ ساخت كه اولي به عربي بود، (هذا العاقبة للمتقين) و ديگري به فارسي: (محمد پادشاه در قصر جديد مرد) روضة الصفا، ج 10، ص 355.
(2). (و چهار دختر) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 141.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 141.
(4). ر ك: وقايع سال 1247، در همين كتاب، و ناسخ التواريخ، ج 3، ص 145.
(5). برابر با 12 سپتامبر 1848 (چون چهار ساعت از شب چهاردهم شوال سپري شد در دار السلطنه تبريز بر تخت سلطنت جاي كرد.) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 182.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 183.
(7). برابر با 19 اكتبر 1848.
ص: 788
تاج كياني بر سر گذاشت و بر تخت مرصع نشست، حاضران بارگاه تهنيت «1» گفتند و جواب عنايت- آميز بشنفتند و در همين شب جناب وزارتمآب ميرزا تقي خان «2» به لقب جليل اتابك كه معني آن در ذيل عنوان اتابكان فارس، از اين فارسنامه ناصري نگاشته شد، سرافراز گرديد و رتق و فتق امور سلطنتي به خط و خاتم او قرار گرفت در روز يازدهم شوال خبر آن واقعه هايله به شيراز رسيد و جناب حسين خان نظام الدوله صاحباختيار فارس اطلاع يافت «3»، بزرگان فارس را بخواست و واقعه را بگفت و آن روز را تعزيت بداشت و روز ديگر كلمه «السلطان ناصر الدين- شاه» بر درهم و دينار سكه زده و مجلسي براي تهنيت بياراست و از زر و سيم نو، سكه بر مردمان بخشش نمود و پيشكشي لايق از سكه نو و كهنه، انفاذ حضور همايوني بداشت «4» و چون جناب- ميرزا تقي خان امير اتابك با حسين خان نظام الدوله، چنانكه رسم روزگار است، دشمني ديرينه داشت، خدمت او را مانع از قبول گرديد و فرستاده او را بينيل مقصود بازگردانيد «5» و مردم فارس چون از حالت امير اتابك مطلع شدند با آنكه چهار نفر از آنها در هيچ كاري با هم موافق نبودند، در خصومت با نظام الدوله، اتفاق نمودند و يكباره در شورش بر او همدست و همداستان شدند و در اين وقت دو فوج سرباز آذربايجاني و شانزده ارابه توپ و صد نفر توپچي در شيراز در تحت اختيار نظام الدوله بود و عزيز خان مكري «6» كه بعد از اندك زماني به منصب سرداري كل سپاه منصور سرافراز گرديد در شيراز سرهنگ يك فوج سرباز بود و حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك كه شيرازه كار شيراز بلكه اوراق فارس، در كف كفايتش بود، با محمد قلي خان ايلبيگي ايلات مواضعه نمود و در اندك زماني نزديك پانزدههزار نفر جمعيت چريك از ايلات و بلوكات جمعي خود فراهم آورده، به ازدحام تمام وارد صحراي دلگشا، نيم فرسخي مشرقي شيراز گرديد و به اين اندازه چريك حاجي قوام الملك از شهر شيراز و بلوكات متعلقه به خود در شهر شيراز حاضر بداشت و روز ديگر حاجي قوام الملك با شكوهي تمام براي ملاقات ايلبيگي از شيراز درآمد، شب را با يكديگر در خيال تدمير نظام الدوله بسر بردند و روز ديگر حاجي قوام عود به شهر نمود و پيغام براي نظام الدوله فرستاد كه اعيان شهري و بزرگان بلوكات و ايلات در خارج شهر انجمني نموده «7»، براي حركت و توقف شما مشورتي دارند، شما هم در آن مجلس حاضر شويد يا كسي را از خود بگماريد تا انجام كار را بدانيد و نظام الدوله، ميرزا عبد اللّه منشي مازندراني و عزيز خان سرهنگ مكري را به نيابت از خود روانه مجلس شورا بداشت و بعد از حضور آنها، فارسيان گفتند: آن پادشاهي كه نظام الدوله را به حكومت ما فرستاد تاج و تخت را وداع فرمود و ما چه دانيم كه شاهنشاه ايران، نظام الدوله را باز به حكومت ما بدارد يا ندارد، بهتر آن است
______________________________
(1). در متن: (تحنيت).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 185.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 167.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 167. در خصوص اين جريان رجوع شود به سفرنامه ميرزا فتاح خان گرمرودي، از ص 139 تا 172.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 167.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 167.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 168.
ص: 789
كه راه دار الخلافه را برگيرد و ما را به خيال خود گذارد تا رأي شاهنشاهي بر آنچه قرار گيرد «1»، همه در اطاعت شويم و اگر نظام الدوله جز اين كند خود و يارانش هدف تير بلا خواهند بود و حاجي قوام در آن مجلس هيچ سخن نگفت و چون به شهر مراجعت نمود براي نظام الدوله پيام فرستاد كه من خود را آلوده خيانت دولت نميكنم، اگر بتواني ايلبيگي را دفع كن و چون نظام الدوله قوه جنگ با سيهزار نفر نداشت و بياجازه امناي دولت، نميتوانست به جانب دار الخلافه شود جواب پيام را به زمانهسازي داد كه حق همان است كه گفتهايد و در تدارك سفر دار الخلافه هستم، ليكن مواجب سه ماهه اين سرباز و توپچي حاضر كه بايد با من به دار الخلافه بيايند نقد بدهيد و قبض ديواني بگيريد كه در عرض راه آذوقه و سيورسات به ما ندهند، به قيمت عادله ميگيريم و دويست نفر شتر مرا كه راندهايد بازپس دهيد تا بارم را به منزل رساند و هشت روزه مهلت. و در شبي عزيز خان مكري سرهنگ از شهر درآمده، به منزل ايلبيگي رفته، به او بگفت: اين پيغامي كه براي نظام الدوله دادهايد كه بايد به تعجيل برود يا مهياي «2» جنگ باشد با هيچ عقلي سازگار نيست براي آنكه تا اين روز نام نوكري دولت بر سر اوست، اگر او را يا كسانش را كشتيد، لامحاله در مقام مؤاخذه دولتي خواهيد بود، پس مواجب سه ماهه سرباز را بدهيد و به هشت روزه مهلت، نظام الدوله خواهد رفت و ايلبيگي سخنان عزيز خان را پذيرفت «3» و مواجب سه ماهه را نقد، كارسازي داشت و عزيز خان عود به خدمت نظام الدوله نمود و در تدارك محافظت ارگ و عمارات ديواني شدند، چون روز هشتم رسيد «4» و خبري از حركت نظام الدوله نشد، فارسيان از دادن مهلت و رسانيدن مواجب سه ماهه دو فوج سرباز پشيمان شدند و آتش فتنه را افروختند و تفنگچيان شهري نزديك به دوهزار نفر بر فراز بام مسجد وكيل و عمارات بلند شدند و بناي تفنگانداختن را گذاشتند و سربازان آذربايجاني بر پشتبامهاي عمارات ديواني سنگر بسته، به استعداد تمام نشستند و راه آمد و شد ميانه نوكر ديواني و رعيت فارسي بسته شد و روز ديگر اشرار ده محله شيراز متفق گشته، چهار بازار وكيلي را غارت كرده، متاع هندوستان و روم و چين و فرنگستان را به يغما بردند و اهالي كاروانسراهاي وكيلي كه هريك مانند قلعه خداآفرين است در محافظت خود كوشيده از شر اشرار آسوده بماندند و روز ديگر عزيز خان سرهنگ مكري با كمال جلادت كار به جنگ با فارسيان را استوار بداشت و حكم داد تا توپچيان، چهار ارابه توپ در ميدان نعلبندان، روبروي درب مسجد وكيل آورده چند تير گلوله انداختند و چند جاي درب مسجد وكيل كه كلفتي بهاندازه دارد، سوراخ گرديد «5» و سرباز فوج شقاقي آذربايجاني يورش آورده، مسجد وكيل را از تصرف تفنگچيان شيرازي گرفتند و سه نفر سرباز و چهار نفر شيرازي كشته گشت «6» و در مدت دو سه روز اهالي بلوكات و
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 168.
(2). در متن: (محياي).
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 169.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 169.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 170.
(6). در ناسخ التواريخ، ج 3، ص 170، از واگذاري زين العابدين خان پسر قاسم خان قوللر آقاسي خانه خود را به مردم براي رزم سخن رفته است كه در فارسنامه نيست.
ص: 790
ايلات و مردمان شهري بيست و پنج سنگر در برابر عمارات ديواني بازار و مسجد وكيل، ساخته در هريك نزديك به صد نفر نشستند و دوري سنگرهاي فارس از سنگرهاي سرباز نزديك به پنج- شش ذرع رسيد و در ميانه، چندين نفر از دو جانب كشته شدند «1»، پس ريشسفيدان شهري از نظام الدوله درخواست نمودند كه عزيز خان سرهنگ در تكيه حافظيه حاضر گشته، سخن از در مصالحت و مسالمت كنند و چون عزيز خان خواست از شهر به حافظيه رود، چندصد سرباز «2» با خود آورد، اهل شهر را در گمان افتاد كه مقصود عزيز خان به دستآوردن جماعت ريشسفيدان است و الا اين ازدحام چرا، و ريشسفيدان شيرازي براي احتياط در كار، چند نفر تفنگچي با خود بردند و هنوز به حافظيه نارسيده، سربازان دست تطاول را دراز نمودند و در ميانه حافظيه و شيراز، جنگ انداختند و چون آن خبر به شهريان رسيد يكدفعه اهالي سنگرهاي فارس به جانب سنگرهاي سرباز يورش بردند و نظام الدوله حكم داد تا دهان توپها را گشادند و نزديك به چهل نفر از فارسيان هدف گلوله توپ گرديده و ده دوازده نفر سرباز و توپچي از گلوله تفنگچيان فارس كشته گشت و چون آواز توپ و تفنگ به گوش عزيز خان كه اراده گرفتن ريشسفيدان شهري را داشت، رسيد بيتأمل، به شتاب تمام با سرباز خود را به سنگرهاي ديواني رسانيد و جاني تازه در قالب اهالي سنگرها درآمد و چون آن اخبار به جناب امير اتابك رسيد، امير اصلان خان پيشخدمت همايوني «3» را براي خاموشي آتش اين فتنه روانه شيراز بداشت و بعد از ورود او زبانه آتش جنگ فرونشست ولي خاموش نگشت و بعد از اندك وقتي ديگر امناي دولت قويشوكت مقرب الخاقان احمد خان نوائي نايب ايشك آقاسيباشي «4» كه اميري دانشمند بود، مأمور به شيراز فرموده كه بعد از ورود پشت و روي اين فتنه را ديده، مهيج آن را بداند و بعد از ورود احمد خان و اطلاع اعيان فارس مردم شهري و بلوكات دست از ستيز و آويز كشيدند و احمد خان در ميان شيراز در خانه آقا بابا خان بواناتي منزل نمود و مردمان را به وعده و وعيد آرام بداشت.
و در ماه ذيحجه اين سال [1264]: حكومت و فرمانروائي مملكت فارس به نواب- اشرف والا، بهرام ميرزا معز الدوله «5»، عم اكرم شاهنشاهي عنايت گرديد و وزارت او را به مقرب- الخاقان جناب ميرزا فضل اللّه نصير الملك عليآبادي «6» وزير سابق فارس بدادند و مقرب الخاقان محمد علي خان ايلخاني فارس كه نزديك به سيزده سال در دار الخلافه طهران رحل اقامت انداخت در خدمت نواب معزي اليه مأمور به عود شيراز گرديد «7» و نواب معزي اليه و همراهان او در بيست و چهارم ذيحجه «8» از دار الخلافه طهران نهضت نموده در روز نهم ماه صفر سال 1265 «9» وارد شيراز گشته، شوريدگيهاي مملكت را آرامي بداد.
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 170.
(2). (دويست تن سرباز) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 171.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 171.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 171.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 227.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 227.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 227.
(8). برابر با 21 نوامبر 1848.
(9). برابر با 4 ژانويه 1849.
ص: 791
و عيد نوروز سنه تخاقويئيل، در شب بيست و پنجم ماه ربيع دويم سال 1265 «1» واقع گرديد و نواب والا، معز الدوله حكومت بندر بوشهر و مضافات را به شيخ نصر خان پسر شيخ- عبد الرسول خان به ارث و استحقاق واگذاشت.
و هم در اين سال، ميرزا محمد علي خان ناظم الملك شيرازي «2» كه شرح حال او در ذيل عنوان محله بالاكفت شيراز، در بيان سلسله هاشميه در گفتار دويم اين فارسنامه بيايد، از دار الخلافه طهران عود به شيراز نمود و راتق و فاتق بعضي از امورات ديواني گرديد و چون زماني كه شيخ نصر خان بوشهري «3» در طهران توقف داشت وجه نقدي به وام از ناظم الملك گرفته بود و در آن ايام ناظم الملك مطالبه مال المداينه نمود و شيخ نصر خان در اداي آن به تسامح ميگذرانيد، پس ناظم الملك از دربار معدلتمدار تقاضاي حكومت بندر بوشهر را نمود و بعد از رسيدن فرمان مبارك و اجازه حكومت مشار اليه، برادر كهتر خود حاجي ميرزا مهدي خان «4» را نايب حكومت خود نموده، روانه بندر بوشهرش نمود و با او معاهده فرمود كه زمان ملاقات شيخ نصر خان را گرفته، محبوس بدارد و چون شيخ نصر خان از مواضعه ناظم الملك مطلع گرديد، اموال خود را در كشتي گذاشت به جزيره خارك فرستاد و خود با چندين كس تفنگچي در بندر بوشهر براي دفع حاجي ميرزا مهدي خان با خاطري جمع نشست و چند ارابه توپ ديواني كه در ساخلوي بوشهر آماده بود، بر فراز بروج بندر كشيد و چون حاجي ميرزا مهدي خان به منزل برازجان ده فرسخي بوشهر رسيد و از واقعه شيخ نصر خان مطلع گرديد، باقر خان تنگستاني «5» را كه با شيخ، مغايرتي داشت بخواست و باقر خان با هزار تفنگچي وارد برازجان گشته، روز ديگر حاجي ميرزا مهدي خان را برداشته به عزم فتح بندر بوشهر حركت نموده و در هر منزلي فوجي از تفنگچيان دشتستاني به جماعت تنگستاني ميپيوست و چون به صحراي ريشهر فرسخي «6» بوشهر رسيدند، اعوان و انصار حاجي ميرزا مهدي خان به چهارهزار نفر رسيد و روز ديگر براي فتح بوشهر يورش انداختند و توپهاي دولتي كه شيخ نصر خان بر فراز بارو و بروج حصار بوشهر برده بود مانع از نزديكي تفنگچيان گرديد و مدتي بر اين منوال بگذشت و باقر خان تنگستاني كه سالار آن جماعت بود، از فتح بوشهر مأيوس گشته، قاصدي روانه بهبهان بداشت و ميرزا سلطان محمد خان والي بهبهان را براي حمايت خود بخواست و ميرزا سلطان محمد خان با دو ارابه توپ و دوهزار نفر سواره و پياده از بهبهان وارد صحراي ريشهر گرديد و توانائي حاجي ميرزا مهدي خان سهچندان آمد و چون سه جانب بندر بوشهر را آب فراگرفته است و يك جانب آن را حصار كشيدهاند، يورش به جانب بوشهر جز از همين حصار ممكن نيست و آن حصار به توپهاي قلعهكوب استوار بود، فتح بوشهر به درازا كشيد و آن اخبار به توسط چاپار انگليس به دار الخلافه طهران رسيد، امناي
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1849 (در ساعت دو و دوازده دقيقه از شب چهارشنبه 25 ربيع الثاني) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 264.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوكات دشتستان، و ناسخ التواريخ، ج 3، ص 324.
(4). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله بالاكفت شيراز. و ناسخ التواريخ، ج 3، ص 324.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 325.
(6). در گفتار دوم اين فارسنامه آمده است كه ريشهر يك فرسخ و نيم جنوب بوشهر است. (ر ك: بلوكات فارس- دشتستان).
ص: 792
دولت جاويدعدت به ناظم الملك نگاشتند كه برادر خود را از محاصره بوشهر بردارد و بوشهر را به شيخ نصر خان واگذارد و ناظم الملك امتثال نمود و حاجي ميرزا مهدي خان را از بوشهر بخواست و شيخ نصر خان، استقلالي تازه يافت. «1»
و در اواخر اين سال [1265]: ايالت بهبهان و كوهگيلويه را به محمد كريم خان قاجار دادند.
و عيد نوروز سنه ايتئيل در شب ششم جمادي اول سال 1266 «2» اتفاق افتاد و در اوايل آن سال، نواب والا بهرام ميرزا معز الدوله از شيراز به دار الخلافه طهران مسافرت نمود و ايالت فارس به نواب والا فيروز ميرزا نصرت الدوله برقرار گرديد.
و در اوائل ماه محرم اين سال [1266]: سيد يحيي «3» ولد جناب مستطاب اعلام فهام آقا سيد جعفر دارابي الاصل مشهور به اصطهباناتي كه از جانب ميرزا علي محمد باب مردم را دعوت به دين تازه اختراعي او مينمود، چون پدري مانند، آقا سيد جعفر داشت، در هر بلدي وارد ميشد، او را مكانتي تمام ميگذاشتند و در اواخر سال گذشته به ظاهر براي نصيحت و موعظه و بيان مسائل حلال و حرام دين سيد كائنات، جناب خاتم انبيا محمد بن عبد اللّه (ص) و در باطن براي دعوت مردم به دين ميرزا علي محمد باب از بلده يزد وارد قصبه فسا گرديد «4» و آقا ميرزا محمد حاكم فسا او را مكانتي نهاد [و] منزلي لايق بداد و انواع تفقدات را به عمل آورد و هر شبه را به مساهرت و هر روزه را به موعظه، ميگذرانيد تا آنكه مردمي را با خود رام نمود و دعوت خود را آشكار داشت و چون آقا ميرزا محمد بر عقيده او اطلاع يافت او را بخواست و بفرمود كه اهل آن بلوك در مذهب حنيفي راسخقدم و ثابت العقيدهاند، اگر عقايد شما را بدانند، دور نيست كه دست خود را به خون شما بيالايند، بهتر آن است كه رخت از آن بلد بربنديد و به جانب ديگري رويد و واقعه را به شيراز نوشت و چون نواب معز الدوله از شيراز رفته بود و نواب نصرت الدوله، هنوز وارد نگشته، امورات در دست ميرزا فضل اللّه نصير الملك بود، جواب درستي به آقا ميرزا محمد نرسيد، لابد گشته، وجه گزافي براي سيد يحيي به رسم نياز فرستاد و جمعي را گماشت كه در اواخر شب، درب خانه او رفته، او را تهديد به قتل نمودند و سيد يحيي در اواخر ماه صفر سال 66 [12] از قصبه فسا به قصد اصطهبانات برفت «5»، باز اهالي آن بلد، عذر او را بخواستند و ناچار گشته در بلده نيريز كه اشرار آن بر حاجي زين العابدين خان، حاكم خود شوريده بودند، رحل اقامت افكند و اشرار را با خود يار كرده، مطلب را بيپرده بگفت و تمامي اشرار كه نزديك به پانصد تن بودند، در دعوت او درآمدند و خط نسخ بر احكام دين اسلام كشيد و روزبروز بر رونق او افزود، پس قلعه خرابي كه در خارج نيريز بود براي معقل «6» خود اختيار كرده، برج و باروي او را تعمير نمود و رخت را به قلعه كشيد و در جنگ مذهبي با حاجي-
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 326.
(2). برابر با 20 يا 21 مارس 1850 (در ساعت هشت و يك دقيقه از شب پنجشنبه). ناسخ التواريخ، ج 3، ص 327.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 337.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 338.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 338: (سيد يحيي از فسا به آهنگ نيريز بيرون شد).
(6). به معني پناهگاه، قلعه، دژ، كوه مرتفع (معين).
ص: 793
زين العابدين خان يكجهت گرديد و اتباع او هر روزه مردمان بازاري را به عنف در نزد او آورده، مبلغي وجه نقد از او ستانيده، رها مينمودند و بعد از چندي هر كس را ميآوردند اگر داخل در عقد بيعت او نميشد بايد يا مبلغي گزاف به فديه دهد يا مهياي كشتن شود و آن معامله را با چند نفر بسر رسانيد، روزي مردي را نزد او ميبردند، چون از در كرياس گذشت و سيد يحيي را بديد، فورا بمرد و حاجي زين العابدين خان «1» چون كار را بر اين منوال ديد، جمعيتي را فراهم آورده، مستعد جنگ با سيد يحيي گرديد و مردمان سيد يحيي پيشدستي كرده، در نيمه شبي با شمشيرهاي كشيده بر جماعت حاجي زين العابدين خان شبيخون آوردند و بر مرد و زن ابقا نكردند و نزديك صد و پنجاه نفر را بكشتند از جمله علي اصغر خان برادر بزرگ حاجي زين العابدين خان بود كه جسد او را در قلعه برده در مجراي آبي انداختند و سه نفر پسران او را اسير كرده، در قلعه زنجير نمودند و حاجي زين العابدين خان در آن نيمهشب با هزار زحمت بر اسب جل و نمددار سوار شده تا قريه قطرو «2» كه نه فرسخ مشرقي بلده نيريز است بتاخت و صورت واقعه را به جناب نصير الملك نگاشت و اهالي نيريز و دهات آن سامان بعد از فتح نزد سيد يحيي آمده طوعا او كرها دل بر عقيدت او نهادند و اموال خانه حاجي زين العابدين خان و علي اصغر خان و اتباع آنها را كه به غارت برده بودند، در ميانه اصحاب سيد يحيي قسمت كردند و چنان رعب جماعت بابي در دلها افتاده بود كه هرچيز از هركس ميخواستند بيتأني ادا مينمود.
و به گمان مردم ميرسيد كه در اندك زماني بر تمامت فارس بلكه بيشتر فايق آمده، دين و دولت را پايمال حوادث كنند و روزبروز بر شكوه جماعت بابي ميافزود و عدد مرد جنگي آنها كه دست از جانشو، بودند از سههزار نفر بگذشت و اين اخبار به نواب والا نصرت الدوله پيش از ورود او به شيراز رسيد و نواب معزي اليه از چهار منزلي شيراز به جناب نصير الملك نوشت كه مهر علي خان شجاع الملك نوري «3»، سركرده سواران شيرازي به اتفاق مصطفي قلي خان اعتماد- السلطنه قراگوزلو «4» سرتيب و دو فوج سرباز قراگوزلو به تعجيل و شتاب از شيراز براي دفع سيد يحيي حركت كنند و نصير الملك تدارك آن جماعت را ديده با دو ارابه توپ روانه داشت و حاجي- زين العابدين خان، بعد از رسيدن به قريه قطرو، كدخدايان كوهستان و اطراف نيريز را به حمايت خود بخواست و نزديك به دوهزار نفر به امداد او بيامدند و در نزديكي رستاق «5» سه فرسخي نيريز به لشكر شجاع الملك و اعتماد السلطنه پيوسته، به اتفاق وارد خارج بلده نيريز گشته، در برابر قلعه سيد يحيي نشستند و پنج روز بگذشت و از جانبي اقدام به جنگ نشد و در شب ششم سيد- يحيي چند كلمه بر پاره كاغذها نوشته، هر يكي را به گردن يك نفر از بابي بياويخت و گفت اين پاره كاغذ شما را از آسيب گلوله توپ و تفنگ محافظت كند، پس سيصد نفر از آنها را براي شبيخون به اردوي اعتماد السلطنه انتخاب نمود و هر يكي را شمشيري داده، در نيمه شب از قلعه درآمده،
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 339.
(2). (نه فرسخ مشرقي نيريز است) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 340.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 340.
(5). (دو فرسخ ميانه شمال و مغرب نيريز است) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
ص: 794
فريادكنان به جانب اردو تاختند و بيمحابا «1» داخل سنگر اردو شده و چند نفر را كشتند و اعتماد- السلطنه و شجاع الملك را زحمت فراوان دادند و تا طلوع صبح در اردو جنگ نمودند و چندين نفر بابي به سرنيزه و گلوله تفنگ سرباز كشته گشته، بازماندگان عود به قلعه نمودند و در آن زمان شهرت يافت كه صد و پنجاه نفر بابي و سيصد نفر از اهل اردو در آن شب كشته گشت «2» و چون جماعت بابي دانستند كه فايدهاي بر آن پارهكاغذها نبود از عقيده آنها بكاهيد و ده نفر، پنج نفر در اوائل به پنهاني و بعد به ظاهر از لشكرگاه سيد يحيي برفتند و ازدحام او كم گرديد و چون سه روز از اين واقعه بگذشت باز سيد يحيي تداركي ديد و سيصد نفر ديگر را براي شبيخون مقرر داشت و در نيمه شب [با] فرياد و هياهو به جانب اردو برفتند و اهالي اردو دهان توپ را به آنها گشودند و نزديك به پنجاه نفر بابي هدف گلوله توپ و تفنگ شدند ولي بازماندگان با دلي قوي، داخل سنگر اردو گشته، نزديك به صد نفر را بكشتند و اعتماد السلطنه و شجاع الملك پاي مردانگي را فشرده، آنها را از اردو، دور نمودند و در اين واقعه باز جماعتي از اصحاب سيد يحيي او را گذاشته، باز پي كار خود برفتند «3» و مشار اليه چون قلت سپاه خود را بديد از در مصالحه درآمده، خواهان مسالمت گرديد و بعد از آمد و شد رسل و رسائل بعد از پنج روز، سيد يحيي با دوازده نفر از خلص اصحاب، از قلعه درآمده، به احترامي تمام وارد اردو گشته، در چادر اعتماد السلطنه نزول نمود، شبي را به احترام گذرانيد «4» و روز ديگر او را و اصحابش را، مأخوذ داشتند [و] وراث علي اصغر خان آنها را بكشتند و دو نفر پسران سيد يحيي و سي نفر از اصحاب او را با قيد روانه شيراز داشتند و آن سي نفر را بكشتند و دو نفر پسران سيد يحيي را كه هنوز به سن رشد نبودند، روانه بروجرد داشتند [و] به جناب علامي آقا سيد جعفر كه جد آنها بود سپردند.
و نواب نصرت الدوله «5»، بعد از ورود به شيراز، منصب وزارت فارس را به ميرزا ابو القاسم تفريشي كه از نوكرهاي قديمي او بود، واگذاشت و سررشتهداري اين مملكت را به ميرزا- ابو الحسن خان مشير الملك ارزاني داشت و شيخ نصر خان را از بوشهر بخواست، چون وارد شيراز شد، روانه طهرانش داشت [و] حكومت بوشهر و مضافات و دشتستان را به ميرزا حسن علي خان «6» ولد ارجمند حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك عنايت فرموده، او را به لقب دريابيگي سرافراز نمود و چون اين خبر در بندر بوشهر به شيخ حسين خان عموي شيخ نصر خان كه نايب الحكومه بوشهر بود رسيد، جماعتي از اعراب و الوار را با خود يار ساخته، برج و باروي بوشهر را استوار بداشت و چند ارابه توپ بر فراز باستيانها كشيد و چند كشتي آماده بداشت كه اگر كار بر او تنگ گردد، بر كشتي نشسته، فرار كند و چون ميرزا حسن علي خان دريابيگي وارد ريشهر گرديد و از ممانعت شيخ حسين خان «7» مطلع گشت، واقعه را خدمت نواب والا، نصرت الدوله معروض بداشت و نواب-
______________________________
(1). در متن: (مهابا).
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 341.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 341.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 342.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 553، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 342.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 553، ناسخ التواريخ، ج 3، ص 343.
(7). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 342.
ص: 795
معزي اليه، مصطفي قلي خان اعتماد السلطنه را با دو فوج سرباز قراگوزلو كه در تحت اختيار او بودند با دو ارابه توپ روانه بوشهر بداشت و از راه فيروزآباد حركت نموده، وارد ريشهر گشته، به دريابيگي پيوست و چون تمرد شيخ حسين خان را معاينه ديد و دانست كه كارش جز به كوشش و يورش درست نيايد، مكتوبي به اهالي بوشهر كه بيشتر مردمان تجارتپيشه و تبعه دول خارجهاند، نوشت كه چون شيخ حسين خان در فرمانبري دولت قويشوكت تمرد نمود و دفع او بر چاكران دولتي لازم است، و اين كار بيقتل و غارت اهل بوشهر صورت نبندد و هر كس جان خود و مال خود را ميخواهد، به سلامتي از بندر كوچ داده، چند روزي در دهات توقف نموده، تا كار شيخ حسين خان، به يك جانب رسد و الا نوشته نويسيد كه اگر در فتح بوشهر زياني به مال و جان شماها رسد، كسي را در پرسش آن حقي نباشد.
چون اين مكتوب به اهالي بوشهر رسيد، شيخ حسين خان مردم را مشوشخاطر ديد، بزرگان آنها را بخواست كه شما آسوده باشيد كه من با نوكر شاهي جنگ نميكنم و امشب از راه دريا ميروم، پس گمركچيان را بخواست و آنچه وجه گمركي حاضر بود، از آنها گرفته، با عيال بر كشتي نشسته به جانب بصره رفت و روز ديگر ميرزا حسن علي خان دريابيگي و مصطفي قلي خان اعتماد السلطنه، با خاطري جمع وارد بوشهر شدند.
و از وقايع فارس آنكه ميرزا قوام الدين بهبهاني مشهور به ميرزا قوما كه شرح حالش در ذيل عنوان بلوك كوهگيلويه و بهبهان در گفتار دويم اين فارسنامه ناصري بيايد و چندين سال بود كه از كوهگيلويه و بهبهان آواره بود، در سال گذشته بياجازه امناي دولت به بهبهان آمد «1» و محمد كريم خان حاكم را عذر خواسته، روانهاش داشت و چون آن خبر به شيراز رسيد، نواب- بهرام ميرزا معز الدوله رقم ايالت كوهگيلويه و بهبهان را براي ميرزا سلطان محمد خان كه برادرزاده و داماد ميرزا قوما بود فرستاد و ميرزا قوما، اعتنائي به ميرزا سلطان محمد خان ناكرده، ماليات ديواني را صرف تعمير قلعهجات و مواجب نوكر مينمود و ميرزا سلطان محمد خان از اعمال او نارضامند و شكايت او را به شيراز مينوشت و ميرزا قوما، نارينقلعه بهبهان را كه در كناره بلده است تعميري لايق نمود و سيورساتي لايق در آن انبار كرد و تصرفي تمام در نواحي رامهرمز و فلاحي نمود و قلعه چمملا «2» كه از توابع رامهرمز است تعمير نمود و سيورسات فراوان در آن انبار فرمود و موافقتش با ميرزا سلطان محمد خان به مخالفت رسيد و هر روز جمعي از طرفين با هم جنگ كرده، روزي دو سه نفري كشته ميگشت و چون مشايخ اعراب شريفات با ميرزا قوما موافقتي داشتند و سر در اطاعت نواب والا، خانلر ميرزا احتشام الدوله حاكم عربستان نداشتند، نواب- معزي اليه سليمان خان سهام الدوله ارمني «3» برادرزاده منوچهر خان معتمد الدوله را مأمور به نظم فلاحي و اعراب شريفات فرمود و چون تكيه اعراب شريفات، ميرزا قوما بود و سهام الدوله مأمور به تدمير او نبود، مسئله را از امناي دولت سؤال نمود و بعد از اجازه بناي كاوش با اعراب گذاشت و ميرزا قوما براي حمايت آنها با هزار نفر سوار و پياده وارد قلعه چمملا كه در كنار رودخانه كردستان بهبهان و سه جانب او را آب فراگرفته، گرديد و ميرزا محمد رضا خان ولد ارشد
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 344.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 345.
ص: 796
خود را با جمعي از سوار و پياده به امداد اعراب فرستاد و چون برابر اردوي سهام الدوله رسيدند جنگي سخت درانداخت ولي شكست يافت و ميرزا قوما به مدد پسر از قلعه چمملا درآمد، شكست- يافتگان را فراهم آورد و در برابر اردوي سهام الدوله نشيمن نمود و سهام الدوله علي رضا خان بختياري را مأمور به شبيخون به قلعه چمملا نمود و سواران بختياري از آب رودخانه كردستان گذشتند و چند نفر سوار غرق آب فنا شدند و قلعه را محاصره نمودند با آنكه اهالي قلعه نهايت جلادت را نموده، ده نفر از بختياري را هدف گلوله تفنگ نموده، بكشتند و بيست و دو نفر [را] زخمدار كردند، فتوري در حال سواران بختياري نشده، قلعه را به قهر و غلبه بگرفتند و برج و بارهاش را خراب كردند و چند توپ كوچك به دست آوردند و توپ بزرگي كه از زمان نادر شاه در اين قلعه مانده بود، چون بردن آن دشوار بود، آنرا درهم شكستند و ميرزا قوما و ميرزا- محمد رضا خان بعد از فتح قلعه چمملا، بيدرنگ با همراهان خود از سواره و پياده كوهگيلويهاي عود به بهبهان نموده، در نارينقلعه توقف نمود و سهام الدوله با اردوي چهار پنجهزار نفر سواره و پياده از دنبال ميرزا قوما وارد بهبهان گشته، نارينقلعه را محاصره نمود و ميرزا سلطان محمد خان حاكم بهبهان كه از اعمال ميرزا قوما نارضامند بود با چريك كوهگيلويه در اطاعت سهام الدوله درآمد و مدت چهار ماه زمان محاصره شد و هر روزه به گلوله توپ، برج و باروي قلعه را سوراخ مينمودند و چون كار بر ميرزا قوما تنگ شد، در نيمهشبي فرار كرده پناه به قلعه گلاب «1» هفت فرسخ، جنوبي بهبهان برد و شرح آن در ذيل قلعههاي كوهي فارس در گفتار دويم اين فارسنامه بيايد و سهام الدوله، نارينقلعه بهبهان را خراب نمود و چون از حال ميرزا قوما مطلع گشت بيتأمل به مصاحبت ميرزا سلطان محمد خان به جانب قلعه گلاب رفتند «2» و قلعه خداآفرين را محاصره نمودند و مراد علي «3» نام كه از خويشان كلانتر قلعه گلاب بود از ميانه طوائف ممسني عود به قلعه مينمود، در بين راه گرفتار سواران اردو گرديد و چون او را شناختند به حضور سهام- الدوله بردند و سهام الدوله به او گفت سلامتي تو در راهنمائي فتح قلعه است و بس، مراد علي دست بر چشم خود نهاد و كسي را روانه قلعه بداشت و حال خود را به خويشاوندان رسانيد و چند نفر از آنها آمدند و به رسم گروگان در اردو بماندند و مراد علي مواضعه نمود كه چون در نيمهشب، ميرزا سلطان محمد خان بيايد، قلعه را بيمضايقه به تصرف او دهم و به جانب قلعه برفت و به وعده وفا نمود و ميرزا قوما، پياده بگريخته به جانب بلوك ممسني رفت و در بين راه گرفتار سواران لاريجاني كه در اين وقت در خدمت عباسقلي خان سردار لاريجاني «4» از شيراز ميآمدند، گرديد عباسقلي خان سردار او را احترامي بسزا فرموده، به مصاحبت او وارد بهبهان شدند و ميرزا سلطان محمد خان والي را با خود داشته از بهبهان روانه شيراز و از شيراز به طهران برده محبوس گرديد و بعد از سه ماه ديگر به فرمايش جناب امير اتابك، عباسقلي خان، ميرزا قواما را گرفته به دار الخلافه طهران برده، محبوس نمودند و از مرض وبا، وفات يافت و بعد از دو ماه ديگر عباسقلي خان، ميرزا سلطان محمد خان را گرفته، روانه شيرازش داشت، پس عباسقلي خان
______________________________
(1). (قلعه گل و گلاب) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 348.
(2). در متن: (رفتند و آن).
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 348.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 349.
ص: 797
بيمداخلت غير به ايالت كوهگيلويه و بهبهان بپرداخت و هر ناحيتي را به سركردهاي لاريجاني سپرد [و] مشغول عاملي گرديد و محمد باقر خان پسر محمد شفيع خان كلانتر طايفه نوئي از چهاربنيچه «1» ايلات كوهگيلويه، اعتنائي به احكام عباسقلي خان نگذاشت و مدتي بر اين منوال بگذشت و عباسقلي خان مردماني را از سرباز و سوار لاريجاني و چريك كوهگيلويه روانه داشت قلعه پلي نه فرسخ مشرقي بهبهان را كه منزل محمد باقر خان بود به قهر و غلبه گرفتند و او را مقيد داشته، به بهبهان فرستاده، در معرض عقاب درآمده، او را بكشت.
و هم در آن سال [1266]: امر، از مصدر جلال صادر گرديد كه در دار الخلافه طهران و ساير بلاد محروسه ايران بر سر معبرهاي عامه قراولخانه ساخته، در هر يكي چند نفر سرباز براي محافظت منزل نمايند. «2»
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در روز جمعه هفتدهم ماه جمادي اول سال 1267 «3» اتفاق افتاد و سلطان سلاطين عجم، جشن نوروزي [را] به آئين فريدون و جم بسر رسانيد و وزراء و امرا و سركردگان افواج را مأمور ملازمت ركاب ظفر انتساب در سفر اصفهان فرمود و روز غره ماه رجب آن سال «4»، موكب همايون از دار الخلافه طهران نهضت فرموده، از قزوين و ساوه و بروجرد گذشته و در پانزدهم ماه مبارك رمضان «5» دار السلطنه اصفهان را رشك روضه جنان فرمود. «6»
و در روز بيست و دويم آن ماه، نواب والا، نصرت الدوله فيروز ميرزا، حكمران مملكت فارس و محمد قلي خان ايلبيگي، ايلات فارس، وارد اصفهان گشته، مورد عنايت بينهايت شاهنشاهي شدند.
و روز بيست و پنجم ماه شوال آن سال [1267]: موكب همايوني از اصفهان نهضت فرموده از كاشان و قم گذشته، روز هشتم ماه ذيحجه آن سال وارد دار الخلافه طهران گرديد و نواب والا نصرت الدوله فيروز ميرزا، از اصفهان از راه بلوك سرحد شش ناحيه و نواحي كوهگيلويه و دهدشت، وارد بلده بهبهان گرديد و ايالت آن را به مقرب الخاقان مهر علي خان شجاع الملك نوري، عنايت نمود و نواحي آن سامان و بلوك ممسني را نظم داده، از راه كازرون، در اواخر ماه ذيحجه اين سال، عود به شيراز نمود و در ماه همين ذيحجه كتاب تاريخ قاجاريه، تأليف جناب مستطاب، مجموع آداب و علوم، مالك رقاب منثور و منظوم، فهرست صحايف فضايل، ديباچه دفاتر فواضل، مقرب درگاه حضرت خاقاني، ميرزا محمد تقي سپهر تخلص كاشاني «7»، صورت اختتام پذيرفت. «8»
______________________________
(1). چاربنيچه، از تيرههاي ايل عرب حباره و شيباني است، فارسنامه ناصري ج 2، ايلات مملكت فارس. در ترجمه، ص 299 بجاي نوئي، جوي آمده است.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 352.
(3). برابر با 20 يا 21 مارس 1851: (چون از روز جمعه يكساعت و پنجاه دقيقه برگذشت) ناسخ التواريخ، ج 3، ص 352.
(4). برابر با دوم مه 1851.
(5). برابر با 14 ژوئيه 1851.
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 368، روضة الصفا، ج 10، ص 485.
(7). مقصود جلد سوم ناسخ التواريخ است.
(8). در متن: (پزيرفت).
ص: 798
و روز هيجدهم ماه محرم سال 1268 «1» صاحب جلالتمآب ميرزا محمد تقي خان فراهاني امير اتابك وزير ممالك محروسه ايران از وزارت كليه معزول گشته «2»، مأمور به توقف كاشان گرديد و منصب جليل او را به جناب جلالتمآب ميرزا آقا خان نوري، اعتماد الدوله «3» وزير لشكر عنايت نموده، او را صدر اعظم گفتند.
و در ماه صفر اين سال، نواب والا نصرت الدوله براي نظم گرمسيرات فارس از شيراز حركت فرموده، از فيروزآباد و بلوك صيمكان و قير و كارزين و افرز و خنج و نواحي گلهدار و ناحيه بيخفال لارستان گذشته، وارد شهر لار گرديد و مير هاشم عوضي لاري را كه مدتها سر به عصيان كشيده، اعتنائي به حكومت لارستان نداشت، مأخوذ داشته، مقيد فرمود و در ماه ربيع دويم اين سال [1268]: از لار حركت فرموده، به جانب بندرعباس كه سالها در تصرف اهالي مسقط بود و در سالي پنجهزار تومان به عنوان ماليات به حكومت فارس ميدادند و نواب معزي اليه با دو فوج سرباز عرب فارسي به سرهنگي رضا قلي خان عرب و سرباز قشقائي به سرتيپي مقرب الخاقان لطف علي خان ولد محمد علي خان ايلخاني قشقائي، وارد محال سبعه كه نزديك بندرعباس است گرديد و دو روز بعد از ورود در قصبه فرگ، مير هاشم عوضي را بكشت و جنازه او را چهار حصه نموده، هر حصهاي را براي صاحبمنصبي فرستاد، پس در قصبه طارم توقف فرموده، دو فوج سرباز و دو ارابه توپ روانه بندرعباس بداشت و بعد از گفت و شنود، مبلغي بر وجه مقرري افزوده، كماكان بندر و مضافاتش را در تصرف شيخ سيف مسقطي باقي گذاشته، در ماه جمادي دويم اين سال [1268] عود به شيراز نمود.
و عيد نوروز سنه سيچقانئيل در روز بيست و هشتم ماه جمادي اول اين سال [1268] «4»:
اتفاق افتاد و اعليحضرت شهرياري ادام اللّه بقاه سور و سرور نوروزي را به پايان رسانيد و از غرايب امور آنكه طايفه ضاله بابيه «5» كه خود را امت ميرزا علي محمد پسر ميرزا رضاي بزاز شيرازي ميدانند در شهر طهران ازدحامي نموده، كنكاشي چيده به خيال باطل كه ناشي از حماقت و جهالت بود، در فكر رياست و ملكگيري افتادند و در خانه سليمان خان پسر يحيي خان مير آخور تبريزي كه از پروردگان نعمت آن دولت خداداد بود، انجمن نمودند و بعد از اتفاق آراء، قرار دادند كه دوازده نفر، دست از جان شسته، در حوالي نياوران شمران طهران رفته، چون فرصتي يابند، گزندي به وجود مبارك اعليحضرت ظل اللهي رسانيده، آن جماعت در روز يكشنبه بيست و هشتم ماه شوال آن سال «6» دو ساعت از روز گذشته كه اعليحضرت شهرياري براي صيد و تماشا
______________________________
(1). برابر با 13 نوامبر 1851.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 3، ص 379، روضة الصفا، ج 10، ص 498.
(3). ر ك: صدر التواريخ، ص 232 تا 248.
(4). برابر با 21 مارس 1852: (در ساعت هفت و سي و هشت دقيقه از روز شنبه) ناسخ التواريخ، ج 4، ص 27. (در هنگام تحويل سال در بلده شيراز ابري بالا گرفت و تگرگي بباريد كه هريك به مقدار نارنجي بود و بسيار مردم و مواشي را بكشت ... قبايل حومه شهر چون پرده خيمه سپر آن بلا نميتوانست بود مرجل و طبق بر سر ميگذاشتند و حبههاي تگرگ، نحاس را درهم ميشكست و حبه بر سر مردي فرود آمد و هر دو چشمش بيرون افتاد گفتند يك حبه تگرگ را ميزان زدند هزار مثقال برآمد) ناسخ التواريخ، ج 4، ص 50.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 544، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 30.
(6). برابر با 15 اوت 1852.
ص: 799
سوار گشته از كوچههاي تنگ نياوران عبور ميفرمود و معدودي از چاكران پياده ملازم ركاب بودند، سه نفر از آن دوازده نفر بابي، تقدم جسته به هيئت ستمرسيدگان پيش آمدند «1» و مانند كسي كه دست در جيب و بغل براي درآوردن عريضه كند در خود ميپيچيد و نزديك ميآمد و شاهنشاه بيهمال براي تحقيق تظلم آنها، سواره بايستاد و چون نزديك شدند، اظهار تظلم كرده، از سه جانب حمله بردند و به جاي عريضه مكتوب تپانچه آتشفشان از بغل درآورده، يكي از آنها سبقت جسته، تپانچه را به جانب شهريار آفاق رها نمود و گلوله و چارپارهها خطا نموده، به ظاهر، آسيبي نرسانيد و ديگري تپانچه رها كرده، باز در حفظ الهي بماند كه شاطرباشي و نفري از ملازمين ركاب، با دشنه و كارد به جانب آن دو نفر دويدند و به چندين زخم آنها را بكشتند كه بابي سيم، طپانچه را به جانب خديو زمان انداخت و اسب توسني كرده، شخص همايون از محاذات گلوله بر يك جانب شد و گلوله خطا نمود و ده دانه چارپاره در زير پوست كتف نازنين شهرياري، چنانكه استخوان را نخراشد، جاگرفت «2» و ملازمين ركاب چون اين نامرد را بگرفتند و به فرموده شاهنشاهي او را براي مسئله نگاه داشتند و در اين ميانه يك نفر ديگر از دوازده نفر دستگير گرديد و چون آن خبر به شهر طهران رسيد، اهالي محلات برآشفتند كه پيدرپي اخبار سلامتي وجود مبارك شاهنشاهي رسيد و مردمان را آرام نمود و چون از آن دو نفر بابي گرفتار تفتيش حال را نمودند معلوم گرديد كه هفتاد نفر بلكه بيشتر از طايفه ضاله «3» بابيه در خانه سليمان خان «4» مجتمعاند و آلات جنگ براي خروج خود آماده كردهاند پس جماعتي از امرا و اعيان به آن خانه برفتند و سليمان خان و دوازده بابي را گرفتند و باقي بابيه فرار كردند و هريك بعد از ديگري گرفتار شده به سزاي نيت خود رسيدند و آن جماعت بابيه را بعد از صدور احكام شرعيه بر وجوب قتل آنها، اولا سليمان خان را شمعآجين نمودند «5» يعني گوشت بدن او را سوراخها كرده در هر سوراخي شمعي فرو برده، روشن نموده، در شهر و بازار بگردانيدند تا سوزش شمعها به آخر رسيد پس هريك نفر بابي را به جماعتي از بزرگان و اصناف نوكر و كسبه بازار سپرده، به كشتن آنها اقدام نمودند مثلا ملا شيخ علي كه بزرگ ديني طايفه بابيه بود به علما و طلاب علوم ديني داده، او را بكشتند «6» و كذلك باب فعلل و تفعلل.
و روز هفدهم «7» ماه ذيقعده اين سال [1268]: پادشاه اسلاميان پناه، ادام اللّه عمره و شوكته، از نياوران شمران تشريففرماي شهر طهران گرديده، چشم عموم اهالي ممالك محروسه
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 546، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 34.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 550، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 35.
(3). در متن: (ظاله).
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 38.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 40.
(6). در ناسخ التواريخ، ج 3، ص 42، آمده است كه: (ملا شيخ علي كه روز نخست در پاي اسب شاهنشاه از پاي درآمد فرمان رفت تا جسد او را به چند پاره كرده، از دروازههاي شهر بياويختند). در روضة الصفا، ج 10، ص 550 نيز آمده است كه (ملا شيخ علي ترشيزي كه خود را حضرت عظيم لقب كرده و رئيس و پيشواي اين قوم خسيس بود بدست آورده برحسب امر اعلي و فتوي علما حكم به قتل ايشان صادر شد). مشروح احوال او را در فتنه باب اعتضاد- السلطنه، ص 79، بخوانيد.
(7). در متن: (هفتدهم).
ص: 800
ايران را روشن فرمود.
و نواب والا نصرت الدوله فيروز ميرزا، والي مملكت فارس براي نظم نواحي دشتستان و دشتي در ماه ربيع اول، سال 1269 از شيراز حركت فرموده، از راه كازرون و خشت وارد قصبه برازجان گرديد و بعد از نظم نواحي دشتستان، چند روزي در بندر بوشهر توقف فرمود، پس براي نظم محال دشتي از بوشهر نهضت نمود و در بلوك دشتي مدتي، توقف فرمود و نظمي لايق بداد.
و در شب بيست و پنجم ماه رجب اين سال [1269] «1»: پانزدهم ارديبهشت جلالي كه آفتاب در سيزدهم درجه و چهل و شش دقيقه نور بود نزديك به يك ساعت پيش از طلوع صبح صادق در شهر شيراز زلزله شديد بيامد و چندين صد خانه را ويران و چندين هزار را شكسته نمود و چندين هزار نفر در زير عمارات خرابه بماندند و بمردند و بيشتر مساجد و مدارس خراب گشت و عموما محتاج به تعمير گرديد و نواب والا نصرت الدوله در ماه شعبان آن سال از راه فيروزآباد عود نموده، داخل شهر شيراز نگشته، در باغ نو «2»، در سايه درخت و چادر توقف فرمود و استعفاي از حكومت فارس نموده، از امناي دولت جاويدعدت، اجازه رفتن به دار الخلافه نمود و به اصرار زياد او را بخواستند و براي تفريغ حساب، ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك وزير فارس را با خود به طهران برد و ايالت فارس را به نواب اشرف والا مؤيد الدوله طهماسب ميرزا خلف- الصدق غفرانمآب محمد علي ميرزا كرمانشاهي خلف الصدق غفران توأمان خاقان خلدآشيان فتح علي شاه طابثراه عنايت نمودند و در نيمه ماه ذيحجه اين سال 1269 وارد دار الملك شيراز گرديد و وزارت فارس را به ميرزا محمد تقي آشتياني عنايت فرمود و از جانب امناي دولت مبلغ پنجهزار تومان وجه نقد براي مرمت معبرها و كوچههاي محلات شيراز به كدخدايان بداد.
و عيد نوروز سنه بارسئيل در شب بيست و يكم ماه جمادي دويم سال 1270 «3» اتفاق افتاده و چون سال گذشته صيد سويني «4» پسر صيد سعيد خان امام مسقط، شيخ سيف مسقطي حاكم بندر عباس را احضار نمود و بعد از ورود به مسقط وفات يافت و بندرعباس بيحاكم بماند.
نواب والا فيروز ميرزا نصرت الدوله، چند نفر تفنگچي لارستاني و دو دسته سرباز براي محافظت در بندر عباس بگذاشت و حاجي محمد رحيم خان شيرازي «5» ملك التجار كه سالها در بندر بمباي علم تجارت افراشته بود و در آن هنگام در دار الخلافه طهران بود ماليات گمرك خانه بندر عباس و شميل و ميناب را از كارگزاران مأمور ديواني مقاطعه نموده، حكومت آن سامان را قبول كرده وارد بندر عباس گرديد و به حمايت سرباز و تفنگچي ساخلو، اقتداري بهم رسانيد و شيخ- عبد الرحمن قشمي كه ثروتي به نهايت داشت و حاجي محمد رحيم خان را بفريفت كه بندر عباس
______________________________
(1). برابر با 3 مه 1853.
(2). (باغي در شمال شرقي شيراز در ميداني دور از شهر در جنب مصلي) آثار العجم، ص 515، اطلاعات كافي درباره اين باغ را در همان صفحه بخوانيد.
(3). برابر با 21 مارس 1854 (در ساعت هفت و هفده دقيقه از شب يكشنبه) ناسخ التواريخ، ج 4، ص 77.
(4). در متن: (سويتي)، در روضة الصفا، ج 10، ص 575: (ثويني)، در ناسخ التواريخ، ج 4، ص 83: (ثويني)، در حقايق- الاخبار، ص 135: (ثويني).
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 575.
ص: 801
محتاج به سرباز و تفنگچي نيست، پس سرباز و تفنگچي را مرخص نموده، برفتند و بعد از چند روزي صيد سويني امام مسقط، شيخ سعيد برادرزاده شيخ سيف حاكم سابق بندر عباس را روانه بندر نمود و بعد از ورود چند روزي به عنوان پيشكاري حاجي محمد رحيم خان گذرانيد پس در نيمهشبي خان را در كشتي گذاشته او را در جزيره قشم كه چند فرسخ ميانه جنوب و مشرق بندر عباس است در خانه شيخ عبد الرحمن قشمي محبوس بداشتند و شيخ سعيد مسقطي و شيخ- عبد الرحمن به استقلال تمام به امر حكومت پرداختند. و در اين سال نواب والا مؤيد الدوله طهماسب- ميرزا حكمران مملكت فارس مأمور به تسخير بندر عباس و خلاصي حاجي محمد رحيم خان گرديد.
و در ماه صفر اين سال 1271: نواب معظم اليه، ولد ارجمند خود، نواب عبد الباقي ميرزا «1» را نايب الحكومت فرموده به وزارت ميرزا محمد تقي آشتياني در شيراز بگذاشت و مقرب الخاقان، ميرزا بزرگ مستوفي دشتكي شيرازي را پيشكار خود فرموده با سپاه فراوان و چهار ارابه توپ از شيراز حركت نمود و رضا قلي خان سرتيپ فوج عرب و بهارلو را با يك ارابه توپ براي تسخير قلعه كميز «2» كه از توابع بلوك رودان و احمدي است و قرب جواري به مضافات بندر عباس دارد و رئيس غلامرضاي احمدي سر از چنبر اطاعت بيرون داشت از راه فسا «3» و داراب و سبعه روانه فرمود و خود از راه فسا به داراب برفت و ميرزا محمد علي خان ناظم الملك كه حكومت جهرم و داراب را داشت چند روز نواب معظم اليه را خدمتگزاري نمود تا تداركات اردو را به انجام رسانيدند پس نواب والا و تمامت سپاه از داراب حركت فرموده وارد شهر لار گرديد و كربلائي- علي رضاي گراشي كه حكومت لارستان را داشت پذيرائي لايق نمود و نواب والا، مدتي توقف فرمود و به ارسال رسل و رسائل براي شيخ سيف مسقطي و شيخ عبد الرحمن قشمي پرداخت و چون هيچ فايده نديد، مصمم يورش گرديد پس نصر اللّه خان «4» سرتيپ پسر غفرانمآب ميرزا نبي خان، امير ديوانخانه عدليه حاكم سابق فارس را با فوج گلپايگان و يك ارابه توپ و قورخانه، در خدمت شاهزاده نواب ابو القاسم خان ولد ارجمند خود، روانه بندرعباس فرمود و عباس خان شيرازي مشهور به همداني پسر خالوي نواب مؤيد الدوله كه مردي كافي بود بر آنها بگماشت و بعد از دو روز ديگر لطف علي خان سرتيپ ولد محمد علي خان ايلخاني قشقائي را با فوج سرباز قشقائي با يك ارابه توپ در عقب نصر اللّه خان روانه داشت و چون فوج سرباز گلپايگاني، در نيمهشبي تاريك در نيم فرسخي بندر عباس رسيدند و بر سر كوچ منزلي براي نزول خود ميجستند ناگاه «5» لشكر اعراب مسقطي تفنگهاي خود را به جانب سرباز گشودند و چند نفر را بكشتند و سربازها با آنكه شش فرسخ راه را پيموده بودند، باز مردانگي كرده تا غروب آفتاب جنگ نمودند و چهارده سنگر اعراب را گرفتند و جمعي را كشتند و چون شب درآمد، تمامت فوج سرباز و سركردگان شرط محارست را بجاآورده، بتدريج حركت به جانب بندر مينمودند و چون صبح ظاهر گرديد و خود را در كنار خندق بندر عباس بديدند، در همانجا سنگر بسته، نشستند و خبر
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 84.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 576، (دو فرسخ مشرقي ده بارز است). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك رودان و احمدي. (22 ميل شمال ميناب)، ترجمه انگليسي، ص 307، حقايق الاخبار، ص 132.
(3). ر ك: حقايق الاخبار، ص 132.
(4). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 87، روضة الصفا، ج 10، ص 577.
(5). در متن: (كه ناگاه).
ص: 802
آن واقعه را در مدت دو شبانه روز به شهر لار كه سي فرسخ مسافت است، خدمت نواب والا، مؤيد الدوله رسانيدند و بعد از دو روز از اين جنگ، مقرب الخاقان لطف علي خان «1» و فوج سرباز قشقائي در بندر، به فوج گلپايگاني پيوستند و شش شبانه روز در كنار خندق بندر، جنگ پيوسته بود، روز هفتم به بخت بلند اعليحضرت شاهنشاهي تمامت سپاه ظفرپناه، اتفاق بر تسخير كرده، شيپور و طبل را بفراختند، در اول مرتبه فوج گلپايگاني از جانب دروازه مغربي بندر هجوم نموده، چند برج را به قهر و غلبه از اعراب گرفتند و فوج قشقائي از ديگر جانب به ازدحام تمام، يورش انداخته، چند برج ديگر را تصرف نمودند، پس تمامي برجها، در تصرف سپاه شاهي درآمد، پس دروازهها را گشوده، تمامي سپاه وارد بندر گشته، به قتل و غارت پرداختند و شيخ عبد الرحمن و شيخ سعيد و بازماندگان اعراب بر كشتي نشسته به جزيره قشم رسيده، آرميدند و بندر عباس در تصرف سپاه منصور درآمد و بعد از اين فتح چون كشتي تجارتي ايراني از مسقط عبور مينمود، صيد سويني آنرا نگاه ميداشت و چون خبر اين فتح به دار الخلافه طهران رسيد، امناي دولت در برابر اين خدمت، يك قطعه نشان تمثال همايون، مكلل به الماس به نواب والا مؤيد الدوله مرحمت نمودند «2» و براي هريك از سركردههاي سپاه ظفرپناه، به اندازه رتبه، خلعت و نشان انفاذ داشتند و چون هوا رو به گرمي نمود و آن نواحي منتظم گرديد، نواب والا، حكومت بندرعباس [را] به عباس خان، خالوزاده خود بداد و دويست نفر سرباز و هزار تفنگچي لاري و دو ارابه توپ و قورخانه در بندر عباس گذاشته، در شانزدهم ماه شعبان اين سال [1271] «3»:
عود به شيراز فرمود و مصطفي خان بستكي «4» را كه مأخوذ داشته بودند، به شيراز آورد و چون در زمان غيبت نواب والا مؤيد الدوله، نواب اميرزاده عبد الباقي ميرزا، نايب الحكومه در محافظت شهر شيراز و امنيت طرق و شوارع، مساعي جميله به عمل آورده بود، مورد عنايت شاهانه گشته، مخلع گرديد.
و بعد از ورود نواب والا مؤيد الدوله، به شيراز، شروع در آبادي كوچهها و بقاع و تعمير مساجد فرموده، در ظرف سه چهار ماه، خرابي شيراز كه از صدمه زلزلههاي پيدرپي بود، صورت آبادي پذيرفت. «5»
و آقا ميرزا محمد فسائي در آخر [ا] ين سنه بارسئيل، از كارگزاران نواب معزي اليه، وحشت نموده، از فارس به دار الخلافه طهران رفته، در حضرت امامزاده شاهزاده عبد العظيم (ع) توقف نمود و بعد از يك سال و نيم عود به شيراز فرمود و در زمان غيبت آقا ميرزا محمد، حكومت بلوك فسا در قبضه اختيار جناب مستطاب علامي، مجتهد الزماني ميرزا ابو الحسن خان، برادر آقا ميرزا محمد، درآمد و اين جناب نواحي فسا را قسمت نموده، هر ناحيتي را به رئيس اربابداران آن ناحيه واگذاشت و چون صيد سعيد خان امام مسقط، سالها بود كه حكومت نواحي مسقط را به ولد ارشد خود صيد سويني واگذاشته، خود در نواحي سواحل افريقا كه تازه تصاحب نموده بود، توقف
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 576.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 87، روضة الصفا، ج 10، ص 577.
(3). برابر با 4 مه 1855.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 577.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 577.
ص: 803
داشت، اخبار بندرعباس و مضافات آنرا بشنيد، بيتأمل از سواحل، عود به مسقط نمود و چون فصل تموز و گرمي هواي بندرعباس كه نمونهاي از برهوت بلكه از طبقه اول جهنم است دررسيد و سرباز و تفنگچي ساخلوي بندرعباس بعضي بمردند و پارهاي فرار نمودند، امام مسقط پسر ارشد خود، صيد سويني را مأمور به فتح بندرعباس نمود و سه هزار نفر تفنگچي عرب عماني را كه بندرعباس را ييلاق ميشمردند، در كشتي نشانيده، روانه داشت و به محض ورود درخور بندر، عباس خان حاكم و چند نفر بازماندگان سرباز و تفنگچي ساخلو، از بندر فرار كرده، صيد سويني، بيمزاحمت وارد بندر گرديد و فريدون خان توللي شيرازي كه سركرده صد نفر سوار شيرازي مأمور به توقف عباسي بود، با سه چهار سوار بيمار از بندر وارد شيراز گرديد و واقعه را به عرض رسانيد و نواب والا، مؤيد الدوله «1» در خيال تدارك افتاد و فرزند ارجمند خود، نواب- عبد الباقي ميرزا «2» را مأمور به فتح عباسي فرمود و دو فوج سرباز همداني و عرب به سرتيپي عبد اللّه خان صارم الدوله قراگوزلو و رضا قلي خان عرب و چهار ارابه توپ در خدمت نواب معزي اليه از راه فسا و داراب و سبعه،
در ماه صفر سال 1272: روانه مقصود نمود و به فرمان اولياي دولت جاويد عدت، محمد حسن خان سردار ايرواني، والي مملكت كرمان، عبد الحسين خان ميرپنج پسر خود را و امام قلي خان و رستم خان سرهنگ و دو فوج مخبران قراگوزلو همداني و سه هزار خروار غله براي سيورسات، از كرمان، روانه بندرعباس نمود و از نواحي ايسين «3» و تازيان «4» به سپاه نواب عبد الباقي- ميرزا پيوسته، در اوايل ماه ربيع اول اين سال، در نيم فرسخي بندرعباس نزول نمودند و پيغام براي صيد سويني فرستادند كه بيزحمت جنگ و جدال، راه خود را گرفته، عود به مسقط كند و صيد سويني كه مغرور به مال و رجال و استحكام برج و باروي بندر بود، اعتنائي به اين پيغام نفرمود و بيست و پنج ارابه توپ بزرگ و كوچك كه از مسقط آورده بود، بر فراز برج و بارو كشيد و چهار كشتي بزرگ كه در هريك بيست ارابه توپ بود، در برابر بندر بداشت و آماده جنگ گرديد و نواب عبد الباقي ميرزا در روز هشتم آن ماه، آغاز جنگ فرمود و از طلوع صبح تا هنگام غروب آفتاب، بازار پيكار رواج داشت و چون نواب معزي اليه قصد رجوع به اردوگاه نمود «5»، سربازي به راه غلط افتاد و چون خود را پهلوي سنگر دشمن بديد، شروع در دويدن نمود و جماعتي از سربازها كه دويدن او را بديدند به گمان آنكه به حكم يورش ميدود آن جماعت نيز در پي او افتاده، دويدند و چون نواب عبد الباقي ميرزا «6» چنين ديد، آنهم به گمان يورش افتاده، به حمايت سربازان حركت نمود و از جانب قلعه بندر، تنور توپ و تفنگ را گرم نمودند و تا
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 576.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 577، حقايق الاخبار، ص 135.
(3). ايسين: (سه فرسخ شمالي بندرعباس است و اين ناحيه مشتمل است بر شش قريه آباد: ايسين همان قصبه اين ناحيه است ...) فارسنامه ناصري، گفتار دوم، و ر ك: حقايق الاخبار، ص 168.
(4). تازيان: (يك فرسخ در جانب شمال ايسين است). فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(5). در متن: (نمود كه).
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 85.
ص: 804
چهار ساعتي از شب، جنگ، پيوسته بود و دروازه ايسين در تصرف سپاه ظفرپناه درآمد و اعراب مستحفظ دروازه و بارو، فرار كرده، به عمارت ولنديزي كه از ابنيه جماعت ولنديز «1» فرنگستاني و به منزله ارگ بندر است، رسيدند و سرباز در عقب آنها، جمعي را كشته، پارهاي را زخمدار نمودند و دو ارابه توپ و يك ارابه خمپاره فرنگي به دست رستم خان سرهنگ افتاد و سرباز، سه جانب عمارت ولنديزي را احاطه نمود و صيد سويني با جمعي از خواص خود، از درب عمارت ولنديزي كه نزديك دريا بود، درآمده، خود را به كشتي رسانيده، آسوده گشت و نزديك به سيصد نفر عرب در عمارت ولنديزي محصور شدند و روز ديگر، سپاه منصور به قهر و غلبه، ولنديزي را گرفتند [و] تمام آن سيصد نفر را بكشتند، مگر چند نفري كه خود را به دريا رسانيده، غرق شدند و عدد كشتههاي سپاه مسقط از سه هزار نفر بيشتر در شماره آمد و اعرابي كه در شميل و ميناب بودند، احمد شاه خان «2» كلانتر ميناب را با خود به جزيره قشم بردند و نواب عبد الباقي ميرزا، رئيس محمد صالح مينابي «3» را، كلانتر آن نواحي نمود و چون به فرموده نواب والا، مؤيد الدوله، چهارصد نفر تفنگچي تنگستاني كه در جلادت شهرتي دارند، به سرهنگي باقر خان تنگستاني كه آموخته گرمي هوا بودند، از راه دريا، وارد بندرعباس شدند، نواب عبد الباقي ميرزا و سرباز، در ماه رمضان اين سال [1272]: از عباسي حركت فرموده، از راه بستك وارد شهر لار گرديد و خود را در بهشت موعود بديد كه گفتهاند:
«از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است.»
«4»
و چون اين اخبار به دار الخلافه رسيد، از دربار شاهي، خلعتي ملوكانه به ضميمه لقب سرتيپي اول و ايالت لارستان و بندرعباس و مضافات براي اميرزاده، عبد الباقي ميرزا بياوردند. «5»
و هم در آن سال [1272]: نواب والا، مؤيد الدوله، ايالت كوهگيلويه و بهبهان را به فرزند ارجمند خود، نواب لطف علي ميرزا كه در اول سن تميز بود، ارزاني داشت و وزارت او را به ميرزا بزرگ مستوفي كه از اجله سادات دشتكي شيراز است بداد.
و هم در اين سال [1272]: وزير مختار دولت فرانسه «6»، براي اقامت در طهران وارد بوشهر گرديد و از طهران علي خان نصرت الملك سرتيپ پسر رستم خان قراگوزلو، براي پذيرائي او مأمور گشته، وارد شيراز گرديد و نواب مؤيد الدوله، ميرزا علي محمد خان لشكرنويسباشي نوري را براي پذيرائي وزيرمختار، روانه بوشهر بداشت و جناب وزيرمختار و همراهان از بندر بوشهر به جانب شيراز حركت كرده، در ميانه راه، در همهجا، حاكم و كلانتران استقبال و پذيرائي و ضيافت
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 86.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 582، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 87: وقايع سال 1270.
(3). ناسخ التواريخ، ج 4، ص 87: در وقايع سال 1270، روضة الصفا، ج 10، ص 582.
(4). مصراعي است از بيتي از سعدي در گلستان:
حوران بهشتي را دوزخ بود اعرافاز دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است
(5). ناسخ التواريخ، ج 4، ص 87: وقايع سال 1270. حقايق الاخبار، ص 136.
(6). روضة الصفا، ج 10، ص 596: در وقايع سال 1271، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 115: نام اين سفير كنت دوگبينو نويسنده مشهور است.Joseph Arthur Comte de Gobineu متولد 1816، متوفي 1882 كه سه سال در ايران اقامت داشت. از آثار او (تاريخ ايرانيان، طبق آثار شرقي، يوناني و لاتيني) است. ر ك: حقايق الاخبار، ص 153.
ص: 805
را به عمل ميآوردند و علي خان نصرت الملك نزديك به بلده كازرون، وزيرمختار را ملاقات نمود، با يكديگر حركت كرده، روز ششم ماه رمضان اين سال [1272] «1»: به احترام تمام وارد شهر شيراز شدند و نواب والا، مؤيد الدوله تشريفات نسبت به وزيرمختار به عمل آورد و چند روزي در شيراز به احترام تمام گذرانيد، پس به مهمانداري علي خان نصرت الملك سرتيپ قراگوزلو، روانه دار الخلافه طهران گرديد «2» و عيد سعيد ولادت حضرت ولايت مآب، امير المؤمنين علي بن ابيطالب (ع) كه احترام آن از خواص شاهنشاه اسلاميانپناه است و عيد مبارك نوروز سلطاني سنه لويئيل مقارنه نموده، در روز سيزدهم ماه رجب سال 1272 اتفاق افتاد «3» و پادشاه بيهمال لوازم اين دو عيد را به انجام رسانيد.
و چون صيد سويني از بندرعباس فرار كرده، وارد مسقط گرديد و صيد سعيد خان امام مسقط، درك مطلب نمود كه ملكي مثل بندرعباس و مضافات را به زور نتوان نگاه داشت در خيال تدارك افتاد و حاجي عبد المحمد «4» ملك التجار بوشهري را بخواست و او را وانمود كه عبور كشتي تجارتي تجار بنادر فارس، بيمرور از مسقط صورت نگيرد و با اين حالت كه بندرعباس چندين ساله را از تصرف من گرفتهايد، لابد كشتيها و مال التجاره را در مسقط محبوس ميدارم و اين معني باعث خسران در عمل گمركخانههاي بنادر و زيان تجار خواهد بود و تا دولت ايران كشتي جنگي دولتي ندارند، دست تسلطي بر مسقط نخواهند داشت و تا تدارك كشتي كنند چندين سال خواهد گذشت، بهتر آن است كه پاي در ميانه گذاشته به اذن اولياي دولت عليه، كما في السابق بندرعباس را به من واگذارند و مال المقاطعه را دوچندان بلكه بيشتر در هر سالي تسليم كارگزاران ايالت مملكت فارس نمايم، پس به صوابديد حاجي عبد المحمد ملك- التجار بوشهري، صيد سعيد خان امام مسقط شيخ عبد اللّه مسقطي را با يك رشته مرواريد درشت غلطان و چند سر اسب عربي نجدي و تفنگهاي زرنشان و عريضه ضراعتآميز، مشعر بر خدمتگزاري روانه طهران بداشت و حاجي عبد المحمد ملك التجار بعد از ورود به بوشهر، عريضه جداگانه مبني بر خيرخواهي دولت و صلاح حال رعيت به صحابت اميني از خود بعد از ورود شيخ عبد اللّه مسقطي به طهران خدمت امناي دولت عليه فرستاد و امام مسقط بعد از حركت شيخ عبد اللّه و حاجي عبد المحمد بوشهري از مسقط مآلانديشي كرده، حاجي محمد علي مشهور به تاجر كياني را كه منصب وزارت مسقط و بر عمان را داشت و محل وثوق امام مسقط بود با پيشكشي لايق براي جناب جلالتمآب ميرزا آقا خان صدراعظم وزير معظم دولت عليه ايران روانه بوشهر نمود و باز به توسط حاجي عبد المحمد، عريضه به دار الخلافه نگاشت و مكنون خاطر را عرضه داشت و جناب صدر اعظم، استدعاي صيد سعيد خان امام مسقط را معروض دربار شهرياري داشته، مشروط به شانزده شرط قرين اجابت افتاد:
______________________________
(1). برابر با 11 مه 1856.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 597.
(3). برابر با 20 يا 21 مارس 1856: (در ساعت شش و پنجاه و چهار دقيقه از روز پنجشنبه) ناسخ التواريخ، ج 4، ص 306
(4). ماخوذ از حقايق الاخبار خورموجي، ص 164.
ص: 806
صورت قرارنامه حكومت صيد سعيد خان امام مسقط در بندرعباس «1»
چون برحسب امر و اجازه اولياي دولت قاهره خلد اللّه شوكته حكومت بندرعباس و مضافات كه ملكي مختصه دولت عليه ايران است از قرار شروط شانزدهگانه، به كارگزاران جناب جلالتمآب و نبالت و شوكت انتباه، ايالت و بسالت همراه، صيد سعيد خان امام مسقط و عمان واگذار گرديد:
شرط اول: آنكه حاكم بندرعباس بايد مانند ساير حكام فارس در اطاعت فرمانفرماي فارس باشد.
شرط دويم: آنكه همه ساله دوازده هزار تومان «2» به رسم ماليات و دو هزار تومان براي پيشكش جناب صدر اعظم و هزار تومان براي پيشكش فرمانفرماي فارس و هزار تومان به رسم هديه براي مهر علي خان شجاع الملك نوري شيرازي در دو قسط بدهند.
شرط سيم: خندقي كه در دور بندرعباس است پر كنند. «3»
شرط چهارم: مدت بيست سال، اختيار حكومت با جناب امام مسقط و اولاد امجاد او باشد و بندرعباس و مضافات او را معمور به دولت عليه سپارند.
شرط پنجم: بيرق دولتي با چند نفر مستحفظ بيرق و يك نفر تذكرهدار، در عباسي توقف كند.
شرط ششم: آنكه جماعتي از اهالي عباسي و مضافات در اين سه چهار ساله خدمتي به دولت عليه نمودهاند، آسودهخاطر باشند.
شرط هفتم: حاكم عباسي، زياده از ناحيه ايسين و تازيان و بندر خمير و شميل و ميناب و جاشك بپايان كه در زمان شاهنشاهي پادشاه مغفور فتح علي شاه قاجار طابثراه در تصرف امام مسقط بود، زيادهروي نكنند.
شرط هشتم: اگر والي مملكت فارس و حاكم لارستان براي تفرج و شكار به سامان عباسي رود بايد حاكم عباسي مانند ساير حكام بلوكات فارس استقبال و پذيرائي كند.
شرط نهم: اگر حاكم فارس و كرمان، سپاهي براي نظم نواحي بلوچستان روانه كنند، حاكم بندرعباس در دادن سيورسات و لوازم سفر، اغماض نكند و در عوض وجوه ذمگي خود محسوب دارد.
شرط دهم: اگر فرمانفرماي فارس، شكايتي از حاكم بندرعباس نمايد، امام مسقط بدون عدر او را معزول داشته، ديگري را حاكم سازد.
شرط يازدهم: اگر رعاياي لارستان يا سبعه و غيره براي توقف در نواحي عباسي روند به محض اطلاع بايد حاكم عباسي آنها را به اماكن خود، عود دهد. «4»
شرط دوازدهم: اين شروط با جناب صيد سعيد خان و اولاد امجاد اوست، اگر متغلبي مالك مسقط گردد، اولياي دولت عليه را با او قراري نيست. «5»
______________________________
(1). ر ك: حقايق الاخبار خورموجي، ص 165 ببعد، با اندكي تصرف و اختصار، و ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 233.
(2). در حقايق الاخبار، ص 165: (شانزده هزار تومان).
(3). (و پس از اين هم ابدا خندق را حفر نكنند) حقايق الاخبار، ص 165.
(4). ر ك: حقايق الاخبار، ص 166.
(5). ر ك: حقايق الاخبار، ص 167.
ص: 807
شرط سيزدهم: مادام كه نواحي عباسي در تصرف امام مسقط است احدي از مأمورين دول خارجه را در آن جاي راه ندهند مگر براي عبور.
شرط چهاردهم: امام مسقط را حقي نباشد كه نواحي عباسي را به دول خارجه واگذارد.
شرط پانزدهم: بايد عشور كشتي و مال التجاره ايراني كه از مسقط عبور ميكنند در بندرعباس عشور نمايند كه شايد در راه غرق يا حرق شود.
شرط شانزدهم: اموال تجار ايراني كه در آن سه چهار ساله، صيد سويني در جزيره قشم حبس نموده، بايد تسليم حاجي عبد المحمد ملك التجار كرده كه به وكلاي تجار برساند. حرر في العشرين من شهر شعبان المعظم سنه 1272 مطابق سنه لويئيل خيريت دليل «1».
صورت تعهدنامه شيخ سعيد مسقطي حاكم بندرعباس «2»
بنده درگاه آسمان «3» جاه، سعيد بن احمد، خود را از تبعه دولت عليه ايران، دامت شوكتها ميدانم و حكومت بندرعباس و مضافات آنكه به اين بنده درگاه واگذار است، متعهد است كه تنخواه اقساط آن را به وعده خود برسانم و در سرپرستي رعايا و آباداني كمال سعي نمايم و امري كه منافي رأي اولياي دولت قاهره باشد، اقدام نكنم، حرره في بيستم شهر شعبان سنه 1272. و صيد سويني و صيد محمد ولد آن جناب، امام مسقط، اين وثيقهنامه را مهر زدند.
و روز يازدهم ماه رمضان المبارك «4»، قلعه بندرعباس، در تصرف شيخ سعيد درآمد و روز بيست و پنجم آن ماه، جناب صيد سعيد خان امام مسقط، وارد بندرعباس گرديد و سجل شروط شانزدگانه را خاتم نهاده، مهر نمود و خط شيخ سعيد را امضاء فرمود و مال التجاره تجار را بينقصان در جزيره قشم، تسليم حاجي عبد المحمد نمودند و صيد سعيد خان امام مسقط در قبول آن شانزده شرط خرسند بود، مگر آنكه بر زبان آورد كه حضرت آقا محمد شاه، آن زمان كه حكومت بندرعباس را با پدرم صيد سلطان واگذار فرمود، جزيره قشم و جزيره هرموز را خودم مسخر نمودم و طايفه بني معين را از اين دو جزيره بيرون كردم، اگر اين دو جزيره را در وثيقهنامه به نام من مسطور كردندي مرا خوشتر بودي و از اين عبارت امام مسقط معلوم ميشود كه در اين زمان سنين عمرش اقلا از نود سال گذشته بود، القصه امام مسقط عريضهاي از سر اطاعت و ضراعت نگاشته، به ضميمه دوازده هزار تومان زر مسكوك به ضميمه اشياء نفيسه ديگر «5»، به رسم پيشكش، انفاذ دربار معدلت شعار شهريار قاجار، ادام اللّه عمره، به صحابت صيد علي از خويشاوندان خود و شيخ عبد اللّه مسقطي و احمد شاه خان كلانتر ميناب نمود و خود در پنجم شوال راه مسقط را گرفت و فرستادگان از راه بوشهر، به شيراز آمده، در خانه مهر علي خان شجاع- الملك نزول نمودند و روز ديگر نواب والا مؤيد الدوله آنها را خواسته، تفقد فرمود و پيشكشي كه امام مسقط براي نواب معزي اليه و نواب عبد الباقي ميرزا فرستاده بود، رسانيدند و روز ديگر راه دار الخلافه را برگرفته، روانه شدند و بعد از ورود و گذرانيدن پيشكش و ارمغان
______________________________
(1). در حقايق الاخبار، ص 168: (خيريت دليل) ندارد.
(2). از حقايق الاخبار، ص 168، به اختصار.
(3). در متن: (آستان)، با توجه به حقايق الاخبار، ص 168، تصحيح شد.
(4). برابر با 16 مه 1856.
(5). ر ك: حقايق الاخبار، ص 169.
ص: 808
مورد عنايت شاهانه شدند و فرمان مهر لمعان به ضميمه تمثال همايون براي امام مسقط صادر گشته، روانه مسقط گشتند و جناب صيد سعيد خان امام مسقط در ماه جمادي دويم سال ديگر، بعد از نود و اند [سال]، زندگاني را بدرود نمود. «1»
و هم در اين سال [1272]: ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك كه نزديك به سه سال در دار الخلافه طهران براي تفريغ حساب ديواني نواب والا، نصرت الدوله فيروز ميرزا والي سابق فارس اقامت داشت، فراغت يافته به مصاحبت آقا ميرزا محمد فسائي «2»، عود به شيراز نمود و بعد از چند ماهي به وزارت مملكت فارس، متمكن گرديد.
و هم در اين سال: [1272] حكومت بلوكات داراب و جهرم و قير و كارزين و جويم و بيدشهر را از ميرزا محمد علي خان ناظم الملك گرفته به ضميمه نيريز به ميرزا نعيم نوري لشكرنويسباشي دادند.
و هم در اين سال [1272]: ايالت لارستان را به نواب جلال الدين ميرزا ولد الصدق نواب والا، مؤيد الدوله، عنايت گشته، نيابت حكومت او را به مصطفي قلي خان قراگوزلو اعتماد- السلطنه ميرپنج دادند.
و هم در آن سال [1272]: خداكرم خان بوير احمدي كوهگيلويهاي با دو هزار نفر سواره و پياده بر سر ايل بختياري كه قرب جواري با او داشتند، ريخته، معادل هزار خانوار بلكه بيشتر را غارت نمود و آنچه را ديد به قول الوار از مرده مال و زنده مال تصاحب نمود و چون خبر اين واقعه به امناي دولت جاويد عدت رسيد، نواب والا، مؤيد الدوله، آقا ميرزا محمد فسائي را كه مردي كافي و براي هر دشواري وافي بود، با پانصد نفر سوار نظام و دو فوج سرباز قراگوزلو و شيرازي و هزار نفر چريك فسا و بلوكات را مأمور به استرداد اموال بختياري و تدمير خداكرم خان بويراحمدي فرمود و در اوائل فصل پائيز اين سال، مأمورين روانه مقصد شدند و بعد از ورود به صحراي سراب سياه ممسني «3»، خداكرم خان با شمشير و قرآن خدمت آقا ميرزا محمد آمده، تعهد رد اموال بختياري را نمود و پسر خود را به گروگان بسپرد و به زودي نزديك به پنجاه هزار تومان اموال، به كلانتران بختياري سپرده، مخاصمت را به مسالمت تبديل نمود و به توسط خوانين بختياري از جرم خداكرم خان، عفو و اغماض نمودند.
و چون در ماه صفر سال 1273 شهر هرات افغانستان به دست نواب اشرف والا حسام- السلطنه سلطان مراد ميرزا عم نامدار شاهنشاه قاجار ادام اللّه عمره و شوكته، گشوده گشت «4»، وكلاي دولت بهيه انگليس در هر شهري، از ممالك محروسه ايران بودند، رنجيدهخاطر گشته، بناي خروج از بلاد ايران را گذاشتند مثل اينكه وزيرمختار آنها از دار الخلافه طهران بيرون رفت و اخبار حركت جهازات جنگي دولت بهيه انگليس چون به بوشهر رسيد، كپيتان جونس «5» باليوز مقيم بوشهر در روز يازدهم ماه ربيع اول «6» اين سال نامهاي به ميرزا حسن علي خان دريابيگي
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 239.
(2). او از سال 1271 در تهران اقامت داشت.
(3). همان سرآب بهرام در ناحيه بكش ممسني است. (ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم)، كه در حدود 30 ميلي شمال كازرون است. (ترجمه انگليسي، ص 319، ح 108). در متن: به جاي سياه، (سپاه) آمده است.
(4). (شهر هرات در 25 صفر گشوده شد) ناسخ التواريخ، ج 4، ص 203.
(5).Captain Jones
(6). برابر با 9 نوامبر 1856.
ص: 809
حاكم بوشهر نگاشت كه امروز از دولت خود مأمور به خروج از بوشهر هستم و بعضي از اثاث منزل خود كه بردن آنها صعب است در منزل شما به وديعه ميگذارم، دريابيگي مسئول او را قبول نمود و اشياء را بياورده، تحويل بدادند «1» و باليوز روز هفدهم «2» آن ماه به وداع دريابيگي آمده، مراجعت به منزل خود نمود و بيرق دولت خود را فرود آورده، از بوشهر بيرون رفته، وارد كشتي گشت و از اين كار خاطر اهالي بوشهر آشفته و پريشان گرديد و روز بيست و يكم اين ماه سه كشتي جنگي انگليس وارد خور يعني لنگرگاه بوشهر گرديد و تا روز چهارم ربيع دويم «3» سي كشتي جنگي درخور بوشهر آمده، لنگر انداخت و چندين كشتي ديگر در نواحي بصره و بغداد براي خريدن غله و علوفه و گوسفند روانه شدند و سردار كل كشتيهاي جنگي دولت بهيه انگليس «اترم» «4» بود و سپاه آنها دوهزار و دويست و هفتاد نفر توپچي و سرباز لندني كه آنها را سفيدپوست گويند بود و سه هزار و چهارصد نفر سرباز هندي و سه هزار و هفتصد و پنجاه سپاه چريك و خدمتكار بود و هزار و صد و پنجاه سر اسب سواري و چهارصد و پنجاه سر گاو ارابهكش براي كشيدن كالسكه و از جهازات مزبور «5»، هشت كشتي آتشي دولتي بود و هفت كشتي آتشي كه از تجار اجاره داشتند و از اين ازدحام گويا شهري بر روي دريا آباد گرديد و چون ورود كشتيهاي جنگي دولت انگليس بياخبار سابقه بود، امناي دولت عليه ايران، سپاهي براي دفع آنها، در بندر بوشهر حاضر نداشتند مگر آنكه محمد علي خان «6» سرتيپ فوج قراچهداغي با دو سه دسته سرباز در بوشهر توقف داشت [كه] در روز پنجم ماه ربيع دويم «7» وفات يافت و سربازها بيسردار بماندند و رستم خان برادرش تكفل سربازها [را] نمود و مهدي خان سرهنگ فوج نهاوندي در بوشهر بود و فوجي كامل نداشت و در آن وقت مهدي خان و دريابيگي صورت واقعه را خدمت نواب والا مؤيد الدوله نگاشتند كه سپاه انگليس در كشتيهاي بادي و آتشي درخور بوشهر يك فرسخي ايستاده، آماده جنگ ميباشند و ما را نه سپاهي به اندازه و نه جنگ را از جانب دولت اجازت است، نواب والا به تدارك كارزار پرداخت و محمد قلي خان ايل [خاني] «8» فارس و لطف علي خان سرتيپ فوج قشقائي «9» برادرزاده ايل [خاني] با فوج سرباز و هزار نفر سوار قشقائي و چهار ارابه توپ روانه نواحي دشتي فرمود كه متوقف گشته، وقت ضرورت حاضر باشند و در روز هشتم ماه ربيع دويم، شجاع الملك مهر علي خان نوري شيرازي به عزم رزم انگليس از شيراز، خيمه بيرون زده در باغ جهاننما «10» نقل مكان نمود و فوج سرباز خاصه و فوج سرباز چهارم و نيمهاي از فوج سرباز شيرازي و صد نفر سوار غلام ديواني و چهار ارابه توپ و يك ارابه خمپاره و قورخانه به سرداري شجاع الملك، بعضي از راه كازرون و بعضي از فيروزآباد روانه بوشهر شدند و
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 719، حقايق الاخبار، ص 197، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 246.
(2). در متن: (هفتدهم).
(3). برابر با 2 دسامبر 1856.
(4).Outram . ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 719.
(5). در متن: (مذبور).
(6). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 247، روضة الصفا، ج 10، ص 720، حقايق الاخبار، ص 199.
(7). برابر با 3 دسامبر 1856، ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 247.
(8). در متن: خانگي.
(9). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 720، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 248.
(10). ر ك: آثار العجم، ص 517: در حدود تكيه حافظيه.
ص: 810
سردارهاي سپاه انگليس نامه به دريابيگي نگاشتند «1» كه كشتيهاي جنگي و توپهاي دولت انگليس در كنار بوشهر حاضر و در قوت بازوي آنهاست كه اين شهر را چون خاكستر نموده به باد فنا دهند و از امروز تا فردا صبح مهلت داديم كه زنان و اطفال و ارباب حرفه و اهل بازار اين شهر بيرون شوند، اگر بمانند به شرط اطاعت و فرود آوردن بيرق دولت ايران، سالم بمانند و چون مطيع شوند ما را به مال و عيال آنها كاري نيست و بايد خزانه و قورخانه و آلات جنگ دولتي را مطابق ثبت دفتري تحويل دهند و شرط ديگر آنكه سپاهي كه از دولت ايران در بوشهر است بايد طبل و بيرق و شيپور خود را به ما سپارند و تمام سركردگان شمشير و نشان خود را به ما سپرده، هرجا خواهند روند كه ما را با دولت ايران مخاصمت است نه با بندگان خداي بزرگ و چون دريابيگي نه اجازه رزم داشت نه مرد جنگ، در ششدر حيرت بماند و مهدي خان «2» سرهنگ را روانه بهمني يك فرسخي بوشهر كه جز ديوار خاكريزي و خندقي خشك نداشت، روانه داشت و باقر خان تنگستاني با چهارصد نفر تفنگچي را به بوشهر بخواست و مهدي خان پيغام براي باقر خان فرستاد كه بايد به قلعه بهمني شوي كه من برج خلعتپوشان ربع فرسخي بوشهر را محافظت كنم «3» و باقر خان اطاعت نمود و روز ديگر براي دريابيگي پيغام فرستاد كه اگر مهدي خان مرا به بوشهر راه داده بود، در شب گذشته ده سنگر در كناره بوشهر آماده نموده بودم و لشكر انگليس در روز نهم ربيع دويم «4» در هليله «5» دو فرسخ جنوبي بندر بوشهر از كشتيها پياده گشتند و سي ارابه توپ چهار پوند و پنج پوند و شش پوند و نه پوند «6» بر لب دريا آوردند و هشت فوج سرباز هندي و سندي و بلوچ و عرب و انگليس در هليله نشستند و روز دهم را توقف كرده، شب يازدهم شش فوج سرباز و سي ارابه توپ به جانب قلعه بهمني روانه گرديد و در وقت سحر به كنار قلعه رسيدند و باقر خان و پسر رشيدش احمد خان تنگستاني و شيخ حسين عرب دموخ چاه كوتاهي «7» ملاحظه كمي خود و بسياري دشمن ناكرده، در پشت خاكريز قلعه استوار نشستند و چون هوا روشن شد شروع در جنگ نموده از جانب دريا گلوله توپهاي شصت پوندي باريدن گرفت و از خشكي گلوله سي ارابه توپ را به جانب قلعه رها كرده، آتش جنگ مشتعل گرديد و تفنگچيان تنگستاني مردانه ايستاده، بناي تفنگاندازي را نموده و از طلوع صبح تا نيمه روز جنگ برپا بود و از جانبين فتوري نشد و چنان به هم نزديك شدند كه جماعت تنگستاني كار از تفنگ گذرانيده با شمشير و كارد با سرباز انگليس حمله نموده، جماعتي از انگليسها را بكشتند، شماره كشتهها به هفتصد و چهل نفر رسيد «8» به علاوه پنجاه نفر مرد مهندس و سردار و جراح انگليس معروف كشته گشت و بسياري زخمدار شدند و چون توپچيان كشتيهاي جنگي
______________________________
(1) و (2) و (3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 721.
(4). برابر با 7 دسامبر 1856.
(5). از مضافات بوشهر در بلوك دشتستان- ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در حدود 9 كيلومتري جنوب شرقي بوشهر، در روضة الصفا، ج 10، ص 722: (حليله) دو فرسخي بوشهر، در ناسخ التواريخ، ج 4، ص 250: (حليله).
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 722.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 722، و ناسخ التواريخ، ج 4، ص 250.
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 722، و ناسخ التواريخ، ج 4، ص 251.
ص: 811
انگليس، مردانگي ايراني را بديدند، توپهاي كشتيها را بر آن مردم قليل بسته، گلولهها را رها نمودند و هفتاد [و] دو نفر از مردم تنگستاني، هدف گلوله توپ دريائي گرديد و احمد خان كه مبارزتي بنهايت مينمود كشته گشت و باقر خان به سوگواري پسر نشست و بازماندگان متفرق گشته، قلعه بهمني در تصرف انگليسها درآمد و دو شبانه روز در آن قلعه و اطراف آن بماندند و اترم سردار انگليس براي دريابيگي پيغام فرستاد، يا در اطاعت درآ، يا آماده جنگ باش، در جواب گفت اجازه جنگ را ندارم، مهلتي دهيد تا شجاع الملك با سپاه ايراني در رسد «1» و از جنگ و صلح سخن گويد، سردار وقعي بر اين جواب ننهاد و در وقت سحر با اردو رو به سوي بوشهر نهاد و محمد خان دشتي و محمد حسن خان برازجاني كه با تفنگچيان خود در برج خلعتپوشان «2» و سنگر كناره برج «3» ربع فرسخي بوشهر توقف داشتند و چند نفر توپچي و سه ارابه توپ در آنجا حاضر بودند كه اترم سردار انگليس با سي ارابه توپ و هشت فوج سرباز دررسيد و قصد انهدام برج نمود و از گلوله توپ انگليس دو نفر توپچي ايراني متلاشي گرديده، باقي توپچيان به جانب بوشهر شدند و محمد خان دشتي و محمد حسن خان برازجاني و محمد رضا بيگ زيارتي «4»، با اتباع خود فرار نمودند بعضي خود را به آب دريا انداخت [ه] و پارهاي به بوشهر رسيدند و سرباز قراچهداغي كه مستحفظ برج و باروي شهر بودند چون چنين ديدند، از برجها فرود آمدند و ميرزا حسن علي خان دريابيگي سراسيمه گشته، خود را در غرقاب بلا بديد و در اين وقت بيرق دولت ايران را انداختند و محمد رضا بيگ زيارتي و چهار سوار به جلادت تمام از دروازه بوشهر درآمده، از ميانه سپاه انگليس گذشتند و محمد رضا بيگ دو نفر سوار انگليس را كه در عقب او تاخت نمودند، به شمشير بكشت و جماعت سواران نظام انگليس او را هدف گلوله نمودند و سي و پنج گلوله به اعضاي او رسيده، كشته گشت «5» و محمد خان دشتي به دستياري حمالان «6» دشتي در زورقي نشسته از دريا به جانب دشتي برفت و محمد حسن خان برازجاني «7» دو روز پنهان گشته به تغيير لباس خود را به برازجان رسانيد «8» و چون بندر بوشهر در تصرف انگليسها درآمد و اترم سردار حكم نمود كه سپاه ايراني تفنگ خود را درب دروازه به قراول انگليس سپرده، از پي كار خود روند و هر كس ناخوش يا زخمدار است در بندر بماند [و] بعد از معالجه برود و چون سرباز مرخص از بوشهر به قريه برازجان رسيدند از محمد حسن خان مطالبه نان و علف نمودند، در جواب گفت در چنين روزي نتوانم چيزي تحميل بر رعيت كنم و آن بيچارهها راه كازرون را گرفته، چون وارد شدند، ميرزا علي محمد خان پسر حاجي قوام كه در آن وقت حاكم كازرون بود،
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 251، روضة الصفا، ج 10، ص 723.
(2). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 251، روضة الصفا، ج 10، ص 723.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 251، روضة الصفا، ج 10، ص 723.
(4). در روضة الصفا، ج 10، ص 723: (زيادتي)، اما همان (زيارتي) درست است كه (زيارة) نام چند ده از دشتستان و سرچاهان و دشتي است. ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، و حقايق الاخبار، ص 200.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 253، روضة الصفا، ج 10، ص 724.
(6). و كذا في الاصل شايد تحريفي از ملاحان باشد.
(7). در روضة الصفا، ج 10، ص 724: (برازگاني).
(8). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 724.
ص: 812
مردمي كرده سيورسات بداد و بزرگان آنها را ضيافت نمود «1» و مال سواري به آنها بخشيده، روانه شيرازشان داشت و اترم انگليس شحنه و داروغه در بندر گذاشت و حكم نمود كه اهالي بازار، دكان و كاروانسراها را باز كرده، مشغول معاملت شوند و ميرزا حسن علي خان دريابيگي و مهدي خان سرهنگ و ميرزا رضاي كارپرداز را در كشتي نشانيده، روانه بندر بمباي نمودند «2»، پس هفتصد گاو و دو هزار گوسفند و پانصد جلد «3» خرما كه از بصره خريده بودند وارد بوشهر نمودند و اترم سردار انگليس كلماتي را بر صفحهاي نگاشته و مهر خود را بر او زده از دروازه بوشهر بياويخت كه «4»: شهر بوشهر را در چهار ساعت به زور بازوي سپاه بري و بحري انگليس به نام نامي حضرت ملكه معظمه مسخر داشتم و چون بيرق ايراني را فرود آوردند، بيرق انگليس را [ا] فراشتم و كشتيهاي انگليس كه در درياها تردد دارد براي اعلام مردم روي زمين، زينت نمودند به تاريخ يازدهم ماه ديسمبر هزار و هشتصد و پنجاه و شش عيسوي نگاشته گرديد.
و نيز بر صفحه ديگر نگاشتند و از دروازه آويختند: اول: آنكه چون شهر بوشهر در تحت حكومت انگليس درآمد بايد مردمش به قانون حكومت انگليس رفتار كنند، دويم: چندانكه حكمي صادر نگشته، اهل معاملت و تجارت از زحمت عشور معاف باشند، سيم: آلات جنگ در نزد هر كس باشد، ضبط خواهد شد و بياذن دولتي هيچ مسكري را خريد و فروش نكنند، چهارم: جز مسكرات همه چيز از بندر بيرون برند و درآرند، پنجم: خريد و فروش كنيز و غلام جايز نيست و همه آزادند، ششم: هر كس در آن شهر است اگر بخواهد در زير حمايت دولت انگليس خواهد بود، هفتم: جز مردم سپاهي و پليس بايد بيحربه باشند و مسافرين چون به دروازه آيند، آلات حرب خود را سپرده، داخل شهر شده بعد از فراغت آنچه را به دروازه سپرده است، بگيرد و از پي كار خود برود. هشتم: هر كس در حمايت دولت انگليس است بايد به قواعد كيش و مذهب خود، عبادت خداي تعالي نمايد، نهم: هر كس در آن شهر مديون است بيضامن از دروازه بيرون نرود «5»، القصه سرداران انگليس در بندر بوشهر توقف نمودند و دو فوج سرباز در ميانه شهر گذاشتند و روزي دو هزار نفر مزدور گرفته «6» به بستن سنگرها و حفر خندق مشغول شدند و شصت ارابه توپ در سنگرها گذاشتند و از دو جانب بوشهر كه آب دريا فراگرفته، كشتيهاي بزرگ بازداشتند و دهان توپها را به جانب معبرها بداشتند، پس به جمعآوري غله و علوفه حكم دادند و خلعت براي كدخدايان و كلانتران دهات دشتستان و دشتي فرستادند و روز شانزدهم ماه ربيع دويم «7»، خبر گشودن بوشهر به دست سپاه انگليس
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 254، روضة الصفا، ج 10، ص 725.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 725، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 255.
(3). ظرف حصيري خرما.
(4). متن كامل اين فرمان را در حقايق الاخبار، ص 202 و 203، روضة الصفا، ج 10، ص 726 و 727، و ناسخ التواريخ، ج 4، ص 256 و 257، بخوانيد.
(5). ماده نهم به صورت كامل چنين است: (معاصي جزئيه را به قانون عسكري مكافات دهند و اگر جرمي بزرگ باشد حكم آن با سردار جنرال صاحب است ...) حقايق الاخبار، ص 203.
(6). در منابع مختلف: (دو فوج سرباز در شهر بازداشتند كه كس بياجازت از دروازه بيرون نشود ... و هر روز دو هزار تن از مردم بوشهر به مزدوري انگيختند تا در حفر خندق و بنيان سنگر بكار باشند ...) روضة الصفا، ج 10، ص 727، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 257، حقايق الاخبار، ص 203.
(7). برابر با 14 دسامبر 1857.
ص: 813
به نواب والا مؤيد الدوله رسيد و در آن وقت شجاع الملك و همراهان او براي رزم با انگليس از شيراز حركت كرده در درچنار راهدار «1» دو فرسخي شيراز بود و نواب معزي اليه به او فرستاد كه از راه فيروزآباد بر جناح تعجيل به جانب بوشهر رود و حكم فرمود كه رضا قلي خان سرتيپ فوج عرب كه در كازرون بود، در اطاعت او شود و نيز حكم فرمود كه محمد قلي خان ايلخاني «2» با سوار و فوج قشقائي كه در نواحي دشتي توقف داشت به شجاع الملك ملحق گردد و واقعه را به طهران اظهار داشت و خود در جمعآوري سپاه و آمادگي سيورسات كوشش نمود و از آن خبر هيچ لغزشي براي اهالي فارس نگشت، حاجي قوام الملك و بزرگان فارس در خدمت نواب مؤيد الدوله رخصت مدافعه با سپاه انگليس را بخواستند كه از جان و مال در راه دين و دولت دريغ نداريم و به مصلحت وقت، استدعاي آنها قرين اجابت نيامد، پس بزرگان فارس مقرر داشتند كه به وسيلههاي ديگر در راه دين و دولت كوشش كنند و حاجي قوام الملك و مقربان حضرت شاهنشاهي، آقا ميرزا محمد فسائي «3» و حاجي محمد هاشم خان امير ديوانخانه عدليه و آقا ميرزا نعيم نوري شيرازي هريك به قدر رتبه خود تعهد مقداري غله و علوفه براي سپاه منصور كرده، به عهد خود وفا نمودند و مصطفي قلي خان اعتماد السلطنه مير پنج با دو فوج سرباز قراگوزلو و چهار ارابه توپ در بندر كنگ «4» فرسخي بندر لنگه توقف داشت كه در بيستم ربيع اول كشتي جنگي انگليس كه دريابيگي و همراهان او را از بوشهر به بندر بمباي ميبردند چون به محاذات اردوي مير پنج رسيد، چندين گلوله توپ رها كرده، اردو از برابر كشتي خود را در پشت تلي رسانيده، آرام گرفتند و به مشاورت امناي دولت، سپهسالاري و سرداري كل سپاه ظفرپناه را در كف كفايت جناب فخامت نصاب امير الامراء ميرزا محمد خان قاجار سركشيكباشي «5» گذاشتند و مقرب الخاقان فضل علي خان امير تومان قراباغي «6» را كه در لشكركشي عديل نداشت و مردي سالخورده جنگ ديده بود به مصاحبت او روانه بوشهر داشتند و روز چهارم جمادي اول اين سال «7» چهار ارابه توپ و شش فوج سرباز و بسياري از سواره شاهسون و شكي و نانكلي و ساير طوايف از طهران به جانب بوشهر حركت نموده، در ماه جمادي دويم اين سال [1273]: وارد شيراز گرديدند و چون زمان بارندگي و برف و باران بود به اجازه و اذن علما، در عمارات مساجد نزول نمودند و محمد ابراهيم خان سهام الملك نوري سرتيپ با سه فوج سرباز اصفهاني به اردوي اعلا پيوست و چون مقرب الخاقان مهر علي خان شجاع الملك «8» از
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 727، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 259، حقايق الاخبار، ص 203. مرحوم فرصت الدوله مينويسد: (از دروازه كازرون بيرون رفته مقدار دو فرسنگ گذشته به كاروانسراي چنار رسيدم كه آنرا چنار راهدار نيز ميگويند و بنايش از مرحوم محمد قلي خان ايلخاني است و قريب به آن سرا پلي است) آثار العجم، ص 272.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 727.
(3). در روضة الصفا، ج 10، ص 728، از او نام برده نشده است.
(4). به ضم اول، قصبه بندر لنگه، سمينار خليج فارس، ص 138 و 139.
(5). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 729، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 262.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 729، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 263.
(7). برابر با 30 دسامبر 1856.
(8). همان مهر علي خان شجاع الملك است. ناسخ التواريخ، ج 4، ص 265.
ص: 814
فيروزآباد گذشت، چند روز در منزل فراشبند توقف نمود و ايلخاني با هزار نفر سوار و فوج سرباز قشقائي به سرتيپي لطف علي خان قشقائي به اردوي شجاع الملك پيوست، پس با حشمت تمام به جانب بوشهر حركت نمودند و روز هفتم جمادي اول وارد صحراي ننيزك «1» چند فرسخي برازجان شدند و ايلخاني با سواران خود در همين ننيزك توقف نمود و شجاع الملك به برازجان آمده، اردو برپا نمودند [و] نزول فرمود و از بزرگان سپاه منصور كه در برازجان رحل اقامت انداخته بودند، ميرزا سلطان محمد خان والي كوهگيلويه و بهبهان و محمد قلي خان جوانشير سرتيپ فوج خاصه و لطف علي خان سرتيپ «2» قشقائي و رضا قلي خان سرتيپ فوج عرب بودند و در شب چهاردهم اين ماه، رضا قلي خان عرب و دو ارابه توپ و چهارصد نفر سرباز عرب براي آوردن آذوقه، از اردو بيرون رفت و سيصد نفر سرباز قشقائي و يك ارابه توپ به او پيوست و از قريه چاهكوتاه «3»، غله فراوان حمل كرده، به اردو رسانيدند و مدت يك ماه، شجاع الملك در برازجان بماند و اقدامي در جنگ نكرد و محمد صادق خان نوري كه قلاوز «4» لشكر ايراني بود، خبر فرستاد كه سپاه انگليس از بوشهر و از چاه كوتاه گشته «5» قصد برازجان را دارند «6» كه شبيخون آورند و شجاع الملك با سران سپاه مشورت نمود كه در شبيخون بر لشكر انگليس تقدم جوئيم و بعد از اتحاد آراء، سه فوج سرباز و پانصد نفر سواره و دوازده ارابه توپ، وقت غروب آفتاب از برازجان به جانب چاه كوتاه كه چهار فرسخ است روانه شدند، چون فرسخي رفتند چنان باراني باريد كه آلات جنگ آنها از توپ و تفنگ و قورخانه تر گشته، از كار بيفتاد و از كوه و صحرا آب سيلابي جاري شد كه زمين پست و بلند را يكسان نمود و راه گم گرديد و در همين وقت از جانب باقر خان تنگستاني خبر رسيد كه سردار انگليس با سپاه خود به قصد شبيخون اردوي شما، آمدهاند و شجاع الملك براي محافظت اردو مراجعت نمود و بعد از چند ساعت لشكر انگليس به جاي آنها رسيده، اتراق نمودند و روز ديگر محمد قلي خان ايلخاني دو نيزهسر از سربازان انگليس، روانه اردوي ايراني نمود «7» و پيغام فرستاد كه بايد پاي مردانگي را در جنگ با دشمن فشرده، تساهل ننمود و شجاع الملك و سران سپاه، سكونت را بر حركت ترجيح ميدادند كه دشمن بيايد، او را بهتر دفع كنيم، پس بنه و احمال اردو را بيرون فرستاده، سبكبار گشته، چند فرسخ از برازجان به جانب دالكي رفته، در انتظار ورود دشمن نشستند و سپاه انگليس تا برازجان آمده به جاي لشكر ايراني نشستند و بازمانده از قورخانه آنها را تصرف نمودند و شجاع الملك نامهاي به ايلخاني نوشت كه در شب دوازدهم جمادي دويم «8» از منزل ننيزك كه جاي توقف اردوي ايلخاني بود به جانب برازجان بيايد و در نيم فرسخي لشكر
______________________________
(1). ننيزك:)Nanizak( دهي در فاصله هفت و نيم ميلي برازجان و 25 ميلي بوشهر. ترجمه انگليسي فارسنامه، ص 328، و ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(2). ر ك: حقايق الاخبار، ص 204، روضة الصفا، ج 10، ص 734.
(3). روستايي در 14 ميلي جنوب غربي برازجان.
(4). واژهاي است تركي به معني مقدمه لشكر، دليل راه، جاسوس و مستحفظ اردو، قراول.
(5). به معني دور زده.
(6). ر ك: حقايق الاخبار، ص 204، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 266.
(7). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 735.
(8). برابر با 7 فوريه 1857.
ص: 815
انگليس كمين كند و چون آواز توپ ايراني به گوش ايلخاني رسد، شجاع الملك از جانب شمال و ايلخاني از جنوب آغاز شبيخون كنند و جاسوسهاي لشكر انگليس از اين معاهده ايلخاني و شجاع الملك آگاه گشته، سردار خود را خبر نمودند و سردار تدبيري نمود كه پيشدستي كرده، توپي را رها كنند تا ايلخاني به گمان توپ ايراني، از جانب جنوب به قصد شبيخون دررسد و عرصه بوار و دمار گردد و شجاع الملك پيش از غروب آفتاب با سههزار نفر سوار و پياده و هشت ارابه توپ از جانب دالكي براي شبيخون به سمت برازجان حركت نمود و غافل از آنكه دشمن از روز گذشته از قصد او باخبر است و به استعداد تمام نشسته است «1» و چون پاسي از شب گذشت، بانگ توپ از اردوي انگليس بلند گشت و چون شجاع الملك بانگ توپ را شنيد، دانست كه تدبير او بيفايده افتاد و ميدانست كه ايلخاني از شنيدن بانگ توپ به جانب لشكرگاه انگليس بيخبر خواهد تاخت و خود را در معرض هلاك خواهد انداخت و براي آنكه ايلخاني را آگاه كند به ايلغار تاخت نمود و چون نزديك لشكرگاه انگليس رسيد، دو سه تير توپ براي اعلام ايلخاني رها نمود و سپاه انگليس از بانگ توپ ايراني گمان كرده كه لشكري بيكران از جانب شيراز به آنها رسيده است و به اين خيال آنچه قورخانه از لشكر ايراني در تصرف داشتند، آتش زدند [و] از برازجان به جانب بوشهر حركت نمودند و محمد حسن خان كلانتر برازجان را با خود داشته، با خود بردند «2» و در نزديكي قريه چاهكوتاه، سپاه ايراني از دنبال آنها دررسيد و سه ساعت تمام جنگ نمودند و ايلخاني از جانب منزل ننيزك بيامد و از جانب ديگر لشكر انگليس حمله نمود و در آن شب تاريك جمعي از دو جانب به گلوله توپ و تفنگ و شمشير كشته گشت و سپاه انگليس از راه متعارف بوشهر، منحرف گشته، از راه شيف «3» كه چند فرسخ به بوشهر نزديكتر است حركت نمودند و در اين شب براي اعلام سپاه كه در بوشهر توقف داشتند، توپها را پيدرپي رها مينمودند و چون اثري از امداديان ظاهر نگشت از راه شيف خود را در كناره كشيدند و نزديك به صبح جماعتي از سپاه بوشهر آمده، به آنها پيوستند و آنچه مشهور بود، اترم سردار انگليس پنج ارابه توپ و دو فوج سرباز به امداد فرستاد و چون صبح شد، معلوم گرديد كه دوري سپاه انگليس و لشكر ايراني كه در تلال و وهاد «4» ايستاده بودند به اندازه يك تير پرتاب توپ، بيش نبود و شماره لشكر انگليس به يازده فوج سرباز و هزار نفر سوار نظام و هشتصد نفر توپچي ميرسيد و بيست و پنج ارابه توپ داشتند و اين همه ازدحام براي آنكه در پستي و بلندي زمين بودند به نظر لشكر ايراني نميآمدند «5» و ايرانيان مغرور گشته، بياجازه سركردگان به جانب لشكر انگليس تاختند و چون بر فراز بلنديها و تلها رسيدند، خود را در ميان درياي آتش ديده، دست از جان شسته، يورش نمودند «6» و ايلخاني و سواران قشقائي كه بيباكتر بودند، چند نفر از سوار نظامهاي دشمن را
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 736، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 268.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 737، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 268.
(3). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 269- (از مضافات بوشهر دشتستان.) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(4). جمع وهده به معني زمين پست و هموار، جاي مطمئن و هموار. (معين)
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 269، روضة الصفا، ج 10، ص 738.
(6). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 738.
ص: 816
كشته، به چابكي عود به جاي خود نمودند و فوج سرباز عرب و قشقائي و فوج شيرازي و افواج خاصه قراگوزلو و توپچيان ايراني، چون دلاوري سواران قشقائي را ديدند، بيقاعده بر لشكر انگليس تاختند و توپچيان انگليس، توپهاي آتشبار را به جانب سپاه ايراني رها نمودند و ايرانيان چون چيره گشته بودند به جاي خود مانده، بسياري از آنها هدف تير بلا شدند «1» و انگليسها كه به شماره چهار پنج برابر ايراني بودند از هر جانبي با توپ بر ايرانيان تاختند و آنها را درهم شكستند و چون سپاه ايراني به هزيمت رفت، انگليسها آنها را تعاقب ناكرده، راه بوشهر را گرفته، از پي كار خود رفتند و آنچه شنيده شد در اين آمد و شد لشكر انگليس از بوشهر به برازجان، نزديك به هزار و پانصد نفر از سوار و سرباز تلف گرديد و از ايراني به پانصد ششصد نفر رسيد «2»، العلم عند اللّه العالم، و سپاه انگليس در تعجيل به جانب بوشهر، بسياري از احمال و اثقال خود را در راه ريخته، گذشتند و اهالي دشتستان آنها را تصاحب نمودند و سپاه ايراني از صحراي برازجان و دالكي گذشته، در صحراي خشت اردو برپا نموده، متوقف شدند و ايلخاني با فوج سرباز قشقائي و سوار عود به ننيزك كه مقر اولي او بود، نمود و چون اخبار در كازرون به نواب والا مؤيد الدوله رسيد، به تعجيل با چهارصد نفر تفنگچي كازروني و خشتي از صحراي خشت گذشته، وارد قريه دالكي گرديد و ايلخاني را از ننيزك احضار فرمود و توپخانه را كه در دالكي انداخته بودند به ايلخاني سپرده به ننيزك رسانيده ننيزك را لشكرگاه ايراني، قرار دادند و مهر علي خان شجاع الملك، اردو را از خشت، عود به دالكي «3» داده، از برازجان گذشت [و] در منزل ننيزك به اردوي ايلخاني ملحق گرديد و تمام اين واقعات در ماه جمادي دويم اين سال اتفاق افتاد و مقرب الخاقان فضل علي خان امير تومان قراباغي آذربايجاني با سواران افشار و نانكلي و غلام نظام در روز پنجم ماه رجب «4» آن سال وارد ننيزك گشته، به اردوي اعلا پيوستند و امير الامراء ميرزا محمد خان قاجار سردار كل عساكر منصور [ه] ايراني از شيراز حركت كرده، از راه فيروزآباد در روز دوازدهم ماه رجب آن سال وارد ننيزك گرديد، پس بزرگان ايراني را بخواست و در باب جنگ با انگليس مشاورت فرمود، پس از اتفاق آراء مختلفه، پيمان دولتي را در ميان گذاشته، به سوگند مسلماني استوار داشتند كه تا جان در بدن دارند در دفع سپاه انگليس بكوشند و خوانين دشتستان و دشتي را در اين پيمان و سوگند با خود همداستان نمودند و حاجي محمد هاشم خان خشتي و حسين خان دشتي «5» كه هميشه در اداي ماليات ديواني تسامح و تكاهل مينمودند، در اين وقت به رضا و رغبت تمام ماليات گذشته و سال آينده را بتمامه تسليم خزانهدار اردو نمودند و در عهده گرفتند كه آنچه غله در آن نواحي باشد، نيمهاي را براي صرف معيشت رعيت و نيمه ديگر را تسليم سيورساتچيان اردو نمايند و معادل سههزار نفر تفنگچي دشتي و دشتستاني و خشت و
______________________________
(1). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 270، روضة الصفا، ج 10، ص 739.
(2). در روضة الصفا، ج 10، ص 740: (گويند از لشكر ايران زياده از 280 تن بقتل نيامد)، و چنين است در ناسخ- التواريخ، ج 4، ص 273.
(3). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 741، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 273.
(4). برابر با اول مارس 1857.
(5). ر ك: ناسخ التواريخ، ج 4، ص 275، روضة الصفا، ج 10، ص 742.
ص: 817
تنگستان به قيد داوطلب به سركردگي باقر خان تنگستاني و حاجي محمد هاشم خان خشتي و حسين خان دشتي و علي محمد خان زيراهي و سهراب خان شبانكاره در ننيزك حاضر گشته، در كناره نشستند «1» و ميرزا سلطان محمد خان بهبهاني با آنكه چند سال از ايالت كوهگيلويه معزول و در شيراز توقف داشت به فرمايش نواب مؤيد الدوله نزديك به هزار و پانصد نفر سوار و تفنگچي كوهگيلويه را فراهم آورده، به اردوي اعلي پيوست و در ميانه خبر رسيد كه چند نفر بيسر و پا از رعاياي دشتي براي طمع، در معامله با سپاه انگليس كه قيمت هر چيزي را سه چهار برابر ميدادند، اراده بوشهر را نمودهاند، نواب والا مؤيد الدوله شصت نفر سوار روانه فرموده، آنها را گرفته، بياوردند و معلوم داشتند كه دوهزار قطعه مرغ و خروس و ده وقر هندوانه داشتهاند «2»، نواب والا شش نفر از آنها را بكشت و اموال آنها را به سوارها بخشيد و بعد از اجتماع سپاه ظفرپناه ايراني در منزل ننيزك، چون هيچ خبري از لشكر انگليس نرسيد، در روز غره ماه شعبان «3» اين سال، فضل علي خان امير تومان و سليمان خان ميرپنج افشار با فوج قراچهداغي و فوج چهارم قراگوزلو و فوج چهارمحال اصفهان با شش ارابه توپ و سوار افشار و شاهسون و نانكلي و مكري و ايلخاني «4» با سواران قشقائي به سركردگي علي قلي خان و سهراب خان و داراب خان و قباد خان قشقائي برادرزادگان ايلخاني و فوج قشقائي، با چهار ارابه توپ تا نزديك قريه چغادك «5» چهار فرسخي بوشهر برفتند و چندانكه داو جنگ طلبيدند، جوابي از جانب لشكر انگليس نشنيده، عود به ننيزك نمودند.
و عيد نوروز سنه ئيلانئيل در شب بيست و چهارم ماه رجب اين سال [1273] «6»: اتفاق افتاد و چون هواي ننيزك گرم گشته، خبري از جنگ و صلح با انگليس در ميانه نبود، بزرگان لشكر ايران اردو را به استحكام تمام بجا گذاشته، خود با معدودي از خواص در منازل كوه كيسهكان «7» برازجان كه شرح آن در ذيل كوههاي فارس در گفتار دويم اين فارسنامه ناصري بيايد، رفته، هريك بر سر چشمه در سايه درختي و آفتابگرداني توقف نموده در انتظار خبر جنگ و صلح نشستند و چون امر مصالحه در ميانه دولت عليه ايران و دولت عليه انگليس در شهر پاريس در روز هفتم ماه رجب آن سال [1273] «8»: به توسط جناب فخامت نصاب، فرخ خان امين الملك كاشاني، به انجام رسيد و نتيجه آن عهدنامه، عود سپاه ايران از شهر هرات و رجوع لشكر انگليس از بندر بوشهر بود و بعد از وصول اين عهدنامه، سپاه انگليس از بوشهر به هندوستان و لشكر ايران از هرات به دار الخلافه طهران عود نمودند و سپاه ايراني كه در ننيزك
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 742، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 275.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 742، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 275.
(3). برابر با 27 مارس 1857.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 742، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 276.
(5). در حقايق الاخبار، ص 209: (چغاوك). ر ك: جلد دوم همين كتاب چغادك از نواحي تنگستان دشتستان.
(6). برابر با 19 يا 21 مارس 1857.
(7). كيسهكان: كوه بزرگي مشرقي قصبه برازجان دشتستان به مسافت سه فرسخ افتاد، هواي تابستان سر اين كوه مانند هواي تابستان بلوك خفر و فساست (فارسنامه ناصري گفتار دوم،- كوههاي مملكت فارس).
(8). برابر با 3 مارس 1857، و ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 744، حقايق الاخبار، ص 213 تا 226. متن قرارداد، روضة- الصفا، ج 10، ص 745 ببعد.
ص: 818
توقف داشت، در اواخر ماه ذيقعده اين سال [1273]: عود به شيراز نموده، هريك به جانب وطن مألوف خود شتافتند مگر سليمان خان افشار كه براي نظم نواحي كوهگيلويه، مأمور بهبهان گرديده، بعد از ورود به صوابديد نواب لطف علي ميرزا والي بهبهان پسر نواب والا مؤيد الدوله در جرح و تعديل امورات كلانتران كوهگيلويه پرداخته، به اندك زماني شوريدگيها را آرام نمود و در ماه شوال اين سال [1273]: مهر علي خان شجاع الملك شيرازي نوري به منصب امير توماني و محمد قلي خان ايلخاني قشقائي «1» به لقب و نشان اميرپنج سرافراز شدند و هم در آن ماه جناب ميرزا شفيع صاحب ديوان در طهران وفات يافت «2» و بنابر شايستگي و لياقت ميرزا فتح علي خان مستوفي ولد الصدق حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك شيرازي كه به حسب و نسب معروف و به حسن كفايت موصوف بود، به لقب جليل صاحب ديوان اختصاص يافت «3» و در ديوان اعلي به جاي خط و مهر ميرزا شفيع صاحب ديوان خط و مهر گذاشت.
و هم در آن سال [1273]: ميرزا محمد حسين وكيل پسرعم مؤلف اين فارسنامه ناصري كه از چهل سال بيشتر به آن لقب سرافراز بود، وفات يافت و لقب او را به ميرزا علي محمد خان پسر ديگر حاجي قوام الملك عنايت فرموده، او را ميرزا علي محمد خان وكيل گفتند.
و هم در آن سال [1273]: ايالت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را از مملكت فارس موضوع داشت [ه] به احمد خان عميد الملك نوائي داده، او را دريابيگي گفتند. «4»
و هم در آن سال [1273]: ميرزا حسن علي خان دريابيگي سابق بوشهر كه در جنگ انگليس مأخوذ گشته، او را به بندر بمباي برده بودند، مرخص گشته، به احترام تمام وارد شيراز گرديد.
و چون محرم سال 1274 دررسيد در شيراز و توابع فارس، وباي عام شايع گشته، جماعتي رهسپر سفر آخرت شدند و نواب والا طهماسب ميرزا مؤيد الدوله با اهل و عيال از شيراز حركت كرده در قريه پس كوهك «5» چهار فرسخ ميانه شمال و مغرب شيراز كه هوائي خنك و آبي سرد دارد، توقف فرمود و در اين ايام وبا، نصر اللّه خان لاري والي سابق لارستان كه براي اداي ماليات ديواني، در توپخانه مباركه شيراز محبوس بود فرار كرده، در نواحي لارستان و سبعه توقف نمود و اهالي آن سامان به ملاحظه آنكه اباء و اجداد او به ايالت سبعه و لارستان برقرار بودهاند، سر در اطاعت او آورده، ميرزا لطف اللّه مستوفي شيرازي، حاكم سبعه را عذر خواسته، او را روانه شيراز داشتند و نصر اللّه خان علم خودسري را در محال سبعه برافراشت و چون آن اخبار به نواب مؤيد الدوله رسيد، حكومت سبعه را به رضا قلي خان عرب فارسي سرتيپ فوج بهارلو و اينالو و عرب ارزاني داشته، او را با دو ارابه توپ و فوج سرباز از شيراز براي دفع نصر اللّه خان روانه سبعه فرمود و علي نقي خان قراگوزلو، سرتيپ فوج سرباز درگزين و جعفر قلي خان سرتيپ توپخانه مباركه را مأمور به نواحي لارستان نمود و چون آن جماعت از
______________________________
(1). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 773.
(2). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 772.
(3). ر ك: حقايق الاخبار، ص 226، روضة الصفا، ج 10، ص 772.
(4). ر ك: روضة الصفا، ج 10، ص 773، حقايق الاخبار، ص 232، در ذكر وقايع 1274.
(5). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
ص: 819
عهده دفع نصر اللّه خان برنيامدند، نواب والا، مؤيد الدوله، ولد ارجمند خود عبد الباقي ميرزا را كه كياستي قرين سياست داشت براي نظم نواحي سبعه و لارستان مأمور فرموده با يك فوج سرباز آذربايجاني و دو ارابه توپ در جمادي دويم اين سال [1274]: حركت كرده، از راه سروستان و فسا و داراب وارد قصبه فرگ شده، در باغ عليآباد، رحل اقامت انداخت و رضا قلي خان سرتيپ، با فوج عرب در قلعه خرابه بهمني كه بر فراز تلي بلند، دو فرسخ ميانه جنوب و مشرق فرگ است، سنگر بسته، توقف داشت و علي نقي خان قراگوزلو، با فوج سرباز درگزين، از لارستان آمده در ناحيه بيخو «1»، توقف نمود و چون نصر اللّه خان، خود را غرق درياي غضب شاهنشاهي ديد، از سمت طارم حركت كرده، جمعيت خود را متفرق نموده، در كوهستان ناحيه فين «2» پنهان گرديد و نواب اميرزاده عبد الباقي ميرزا، به گمان آنكه نصر اللّه خان از نواحي سبعه گذشته، به جانب لارستان رفته است، از ناحيه فرگ وارد شهر لار گرديد.
و عيد نوروز سال يونتئيل در شب يكشنبه پنجم ماه شعبان اين سال [1274] «3»:
اتفاق افتاد و در اين سال ميرزا عبد الوهاب خان شيرازي به لقب و منصب نايب وزارت دول خارجه سرافراز گرديد.
و هم در آن سال [1274]: مفتول تلگراف «4» را از شهر طهران براي امتحان به خارج شهر كشيده، بعد از آزمايش حكم به اجراي تلگراف از طهران به بندر بوشهر صادر گرديد.
و هم در اين سال [1274]: روز پانزدهم ماه شعبان را كه روز ولادت باسعادت امام دوازدهم، حضرت صاحب الامر (ع) است برحسب امر شاهنشاه دينپناه، خلد اللّه ملكه، عيد مذهب اثنيعشري مقرر گرديد كه هر ساله مانند عيد مولود حضرت ختميمآب (ص) و عيد مولود حضرت مولي الموالي علي بن ابيطالب (ع) جشن دولتي در شهرهاي ايران مجري بدارند.
و هم در آن سال [1274]: نصر اللّه خان لاري كه در كوهستان فين متواري بود، به شجاع الملك پيغام فرستاد كه اگر كفيل كارهاي من شوي، بعد از اطمينان به شيراز خواهم آمد و شجاع الملك، شير خان نوري را براي استمالت او روانه فين داشته او را وارد شيراز نمود و مبلغ هزار تومان مواجب ديواني براي او برقرار نمود.
و در روز بيستم ماه محرم سال 1275 «5» به موجب دستخط مبارك اعليحضرت شاهنشاهي، جناب صدر اعظم و اقوام و عشيره آن جناب از تمام مناصب ديواني و دولتي معزول شدند «6» و شش نفر وزير كافي براي رتق و فتق امورات مهمه ملكي و دولتي، در دربار معدلتمدار مقرر نمودند،
يك قوم را ز تارك برداشتند تاجيك قوم را جواهر بستند بر جبين
______________________________
(1). از دهات خنج. (ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم)، 2- از دهات بيونج سبعه. (فارسنامه ناصري، گفتار دوم).
(2). از نواحي سبعه (فارسنامه ناصري، گفتار دوم).
(3). برابر با 21 مارس 1858.
(4). (عمل تليگراف كه از غرائب صنايع روزگار است به اهتمام شاهزاده علي قلي ميرزاي اعتضاد السلطنه و به تعليم و متصديگري موسيو را كرشش معلم توپخانه به انجام رسيد.) حقايق الاخبار، ص 236، و ر ك: ديوان سروش اصفهاني قصيده در وصف دستگاه تلگراف.
(5). برابر با 30 اوت 1858.
(6). ر ك: حقايق الاخبار، ص 237 ببعد، صدر التواريخ، ص 233 تا 248، مخصوصا ص 241.
ص: 820
و در شيراز، ميرزا نعيم نوري پسرعم جناب صدر اعظم و مهر علي خان شجاع الملك و حاجي هاشم خان امير ديوانخانه عدليه فارس برادرزادگان آن جناب را مأخوذ داشته، از هر يك مبلغي وجه نقد به عنوان جرايم از سوء سلوك گرفته، آنها را خانهنشين نمودند.
و عيد نوروز سنه قويئيل خيريت دليل در شانزدهم ماه شعبان اين سال [1275] «1»:
اتفاق افتاد و در همين ماه شعبان، نواب اشرف والا، طهماسب ميرزا مؤيد الدوله از حكمراني فارس معزول گشته، فرمانفرمائي آن مملكت را به نواب اشرف والا، سلطان مراد ميرزا، حسام السلطنه، عم حقيقي اعليحضرت همايوني عنايت فرمودند و در شب غره رمضان اين سال، خبر عزل و نصب به شيراز رسيد و نواب مؤيد الدوله، نواب اميرزاده عبد الباقي ميرزا، حكمران سبعه و لارستان و بنادر و سواحل درياي فارس را كه در گلهدار توقف داشت و نواب لطف علي ميرزا والي بهبهان و كوهگيلويه را از بهبهان احضار به شيراز فرمود و نواب اشرف والا، حسام السلطنه، در اواخر ماه شوال آن سال [1275]: وارد شيراز گرديد و نواب اشرف- مؤيد الدوله بعد از خبر عزل، مدت سه ماه در باغ نو «2» كه از نصف يك ميل در جانب صبوي شهر شيراز است به فراغت بال توقف نمود.
و هم در اين سال [1275]: ايالت مملكت يزد به ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان شيرازي، عنايت نمودند.
و هم در اين سال [1275]: ميرزا شفيع شيرازي كه منشي رسائل جناب صدر اعظم بود به منصب استيفاي ديواني برقرار گرديد.
و هم در اين سال [1275]: نواب والا حسام السلطنه، وزارت فارس را به ميرزا محمد حسين همداني كه از نوكرهاي قديم او بود، واگذاشت و دست ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك شيرازي را از وزارت كوتاه نمود و چون استشمام مخالفتي از مشير الملك نمود، او را گرفته، حبس فرمود و معادل هيجدههزار تومان به جريمه خيانت از او گرفته، روانه طهرانش داشت.
و هم در اين سال [1275]: حكومت لارستان و نواحي سبعه و بندر عسلويه و بندر لنگه را به ميرزا حسن علي خان دريابيگي ارزاني داشتند و ايالت كوهگيلويه و بهبهان را به ابراهيم خان قاجار جويني خراساني كه مردي سالخورده بود، دادند و نايب او را ميرزا سلطان محمد خان بهبهاني نمودند و نواحي دشتي و دشتستاني و بندر بوشهر را به حسن خان قراداغي آذربايجاني تفويض نمودند و حكومت جهرم و قير كارزين و اصطهبانات را به محمد علي خان تبريزي، پسر خالوي نواب حسام السلطنه، عنايت نمودند و مشار اليه، آقا قلي برادر خود را ضابط آن نواحي نموده، در قصبه جهرم متوقف گرديد و حكومت كازرون به مير حيدر خان طالش مقرر گرديد و ضابطي سامان گلهدار و اسير و علا مرودشت و بندر عسلويه به ميرزا علي محمد خان پسر ميرزا نعيم نوري برقرار شد و چون در اوائل پائيز اين سنه باقر خان گلهداري از ميرزا علي محمد خان تمكيني نداشت، او را معزول و حكومت گلهدار و نواحي را به نواب نوذر ميرزا نواده مرحوم حسين علي ميرزا فرمانفرماي سابق فارس دادند. و در اواخر
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1859.
(2). (در شمال شرقي شيراز، در ميداني دور از شهر در جنب مصلي است) ر ك: آثار العجم، ص 515 و 516.
ص: 821
سنه گذشته، احمد خان كلانتر طوائف بهارلو و نفر وفات يافت و ميانه طوايف بهارلو، شقاق و نفاق فوق العاده بروز نمود كه از مال و جان و عرض يكديگر اغماض نداشتند و ايل اينالو كه قرب جواري با ايل بهارلو داشتند، شوريده گشته، نواحي داراب و سبعه و طرق و شوارع را پايمال حوادث نمودند و نواب والا حسام السلطنه، حكومت داراب را به نواب مهدي قلي ميرزا و ايل بهارلو و نفر و اينالو را به نواب جعفر قلي ميرزا، پسران نواب والا حاجي محمد ولي ميرزا عم حقيقي نواب حسام السلطنه ارزاني فرمودند [و] قلع و قمع طوايف بهارلو و اينالو و آبادي نواحي را از آنها درخواست فرمود و بعد از ورود شاهزادگان به نواحي داراب، بعضي از طوايف بهارلو را استمالت نموده، در قيد اطاعت درآمدند و بعضي به حالت تمرد باقي مانده، اعتنائي به حكومت نداشتند، با جماعت موافق، طايفه مخالف را مقهور داشته، چهل نفر از بهارلو را اسير كرده، روانه شيراز نمودند و در شيراز بيست و چهار نفر آنها را كشتند و شانزده نفر را روانه طهران داشته، محبوس شدند.
و در اين سال [1275]: موكب همايون شاهنشاهي، از دار الخلافه طهران نهضت فرموده «1»، از راه قم و همدان تشريففرماي مملكت كردستان گشته، سه روز در شهر «سننده» «2» مشهور به «سنه» اقامت فرمود و چون والي كردستان از عهده توقعات ملازمين ركاب مستطاب همايوني برنيامد و جماعتي رنجيدهخاطر شدند و شمس الشعراء سروش «3» شاعر اصفهاني اين چند بيت را فرمود:
در شهر سنه اردو روزي دو اقامت كردوالي سنه سينه آماج ملامت كرد
چون طبل ميان خالي بانگ است همه واليعرضه چو نبودش هيچ، عرض قد و قامت كرد
از بند بلا جستيم وز قحط و غلا، رستيم
پس موكب والا، از كردستان حركت فرموده، از نواحي گروس گذشته روز دويم ماه ذيحجه آن سال در چمن سلطانيه نزول اجلال نمود.
و ايام عاشوراي سال 1276 دررسيد و اعليحضرت شاهنشاه قويشوكت ادام اللّه بقاه، در چمن سلطانيه تعزيهداري خامس آل عبا (ع) را به احسن وجه به پايان رسانيدند و روز سيم ماه صفر آن سال، شهر تبريز مقر نزول جلال گرديد، پس موكب اعلي از تبريز به مراغه و از مراغه به جانب طهران نهضت فرموده روز بيست و دويم ماه ربيع اول آن سال وارد دار الخلافه طهران شدند.
و عيد نوروز سنه پيچينئيل در بيست و هفتم ماه شعبان اين سال [1276] «4»: اتفاق افتاد و نواب اشرف والا، حسام السلطنه، نواب والا اسد اللّه ميرزا، خواهرزاده خود را در شيراز جنتطراز، نايب الحكومه فرموده، او را نايب الاياله گفتند و خود به قصد نظم دشتي و دشتستان
______________________________
(1). ر ك: حقايق الاخبار، ص 250.
(2). سنندج امروزي كه قبلا سنه و سنهدژ هم خوانده ميشد. ر ك: تذكره جغرافياي تاريخي ايران، بار تولد، ص 215.
(3). پسر ميرزا محمد علي متولد 1228 در اصفهان، شاعر در خدمت ناصر الدين شاه بود و صلات فراوان از او ميگرفت و پس از فوت قاآني شاعر مقدم دربار شد و به خطاب (خان) و (شمس الشعرا) ملقب شد و در سال 1285 درگذشت.
از آثار او علاوهبر قصائد و فتحنامهها و مثنويات كتابي است به نام شمس المناقب و روضة الانوار ...
(4). برابر با 21 مارس 1860.
ص: 822
از شيراز حركت كرده، از راه كازرون و برازجان وارد بندر بوشهر گرديد و نواحي را نظم كامل بداد.
و از واقعات اتفاقيه جنگ حاجي رضاي قاسي «1» و ملا علي اكبر است. حاجي رضا پسر قاسي- نام از طوايف الواري است كه زمان غفران توأمان كريم خان وكيل، از لرستان فيلي به شيراز آمده، توطن نمودهاند و ملا علي اكبر پسر ملا محمد علي نام، برادر مادري جناب غفرانمآب، شيخ ابو تراب امام جمعه شيراز است كه نااهل گشته، سلسله امام جمعه را از خود بيزار مينمود و حاجي رضا و ملا علي اكبر در ايام فترت، هريك جمعي از اوباش را گرد آورده، مرتكب پارهاي از كارهاي ناشايست بودند و به قاعده كليه كه فرمودهاند:
جان گرگان و سگان از هم جداست «2»
، هميشه در كاوش يكديگر بودند و در ماه رمضان اين سال كه نواب اشرف والا، حسام السلطنه، در بندر بوشهر تشريف داشت، حاجي رضا و ملا علي اكبر در مسجد نو شيراز، كار از گفتگو گذرانيده، به مجادله رسانيدند و اعوان هريك با شمشير و تفنگ حاضر گشته، چند نفر از دو جانب سرشكسته و زخمدار گرديد و تا سه روز آن مخمصه برپا بود و عقلاي شهري نتوانستند آن فتنه را خاموش كنند تا آنكه حاجي رضا به وسايط و وسائل خود را بيتقصير قلم داده، خدمت نواب اسد اللّه ميرزا نايب الاياله، متظلم گشته، در قهوهخانه حكومتي، توقف نمود و ملا علي اكبر به حال خود باقي بود و نواب نايب الاياله، ملا علي اكبر را از حاجي قوام الملك بخواست و حاجي قوام الملك از عهده برنيامده، خود را معذور داشت و نايب الاياله، حاجي قوام الملك را معذور ندانسته، شكايت او را به نواب والا، حسام السلطنه نگاشته، او را منشأ فتنه دانستند و بعد از چند روز ديگر، ملا علي اكبر هم به منزل نواب نايب الاياله پناه برد ليكن فايده نديد و نواب حسام السلطنه، حكومت بوشهر و دشتي و دشتستان را به نواب سليمان ميرزا، خلف غفرانمآب فريدون ميرزا فرمانفرماي سابق فارس، عنايت فرموده، به تعجيل تمام از راه بلوك دشتي و فيروزآباد در ماه شوال اين سال [1276]: عود به شيراز نمود و بعد از ورود به سعايت نواب اسد اللّه ميرزا كه باعث شوريدگي شهر شيراز در فتنه ملا علي اكبر و حاجي رضا، حاجي قوام الملك، بود براي آنكه تزلزلي در بنيان حكومت انداخته، خود را محل حاجت حاكم قرار دهد و نواب حسام السلطنه «3»، حاجي قوام الملك را، طوعا او كرها، روانه دار الخلافه طهران فرمود و چون نواب حسام السلطنه، مشير الملك وزير فارس را بعد از چند ماه از ورود به شيراز محبوسا روانه طهران نموده، وزارت را به ميرزا محمد حسين همداني داده بود و در آن روزها، حاجي قوام را روانه طهران داشته بود، در خيال افتاد كه آن دو نفر فارسي در طهران اسباب عزل او را فراهم آورند، لابد گشته ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك را از طهران خواسته، بعد از ورود به شيراز، كليه امور وزارت فارس را در كف كفايت او گذاشت.
و هم در اين سال [1276]: ايالت لارستان، به نواب مهدي قلي ميرزا مقرر گرديد و چون مصطفي خان بستكي سالها بود به حصانت كوهستان بستك مغرور گشته، اعتنائي به حكومت
______________________________
(1). ر ك: حقايق الاخبار، ص 307 ببعد.
(2). مصراعي است از مثنوي مولوي در دفتر چهارم:
جان گرگان و سگان از هم جداستمتحد جانهاي شيران خداست
(3). ر ك: حقايق الاخبار، ص 308.
ص: 823
لارستان نداشت و مهدي قلي ميرزا بعد از ورود به شهر لار در خيال تنبيه مصطفي خان افتاده، با فوجي سرباز و جمعي تفنگچي و دو ارابه توپ از شهر لارستان به جانب بستك حركت نمود و چون به صحراي باغ رسيد معلوم داشت كه مصطفي خان گردنه انوه را سنگر بسته به تفنگچي استوار داشته، راه عبور را بسته است و گردنههاي ديگر نواحي بستك را به طوايف فرامرزي و لاري محفوظ داشته است و چون نواب معزي اليه از مداخله در نواحي جهانگيريه و بستك مأيوس گرديد، خود با يك نفر سوار از اردو خارج گشته، چون به گردنه انوه رسيد به مستحفظين راه گفت، من مردي امينم، از جانب شاهزاده براي مصالحه آمدهام و چون به تفنگچيان فرامرزي رسيد باز همان سخن را عنوان نموده، چون به دروازه بستك رسيد، براي مصطفي خان پيغام داد كه من شاهزاده مهدي قلي ميرزا هستم كه به مهماني آمدهام، چون مصطفي خان حقيقت واقع را دانست از دروازه درآمده، ركاب شاهزاده را بوسيده، او را وارد خانه خود نمود و ضيافتي كه لايق چنين مهماني بود، به انجام رسانيد و مهر اسم خود را به شاهزاده سپرد كه آنچه بخواهي از نقد و جنس حواله بده كه مجري است و شاهزاده بزرگمنشي كرده، ديناري را نخواسته، عود به شهر لار نمود و مصطفي خان بعد از چند روز پيشكشي لايق روانه داشت و خود در شهر لار، خدمت شاهزاده رسيد، با نيل مقصود عود به بستك نمود.
و هم در اين سنه [1276]: امام مسقط حكومت بندرعباس و نواحي را به حاجي احمد خان پسر حاجي محمد علي تاجر مشهور به كياني وزير مسقط و بر عمان بداد.
و چون ماه محرم سال 1277 دررسيد، اعليحضرت اقدس شهرياري، ادام اللّه بقاه، ايام عاشورا را به تعزيهداري اهل بيت نبوت گذرانيدند و در ماه ربيع اول اين سال چندين مفسده و شوريدگي در مملكت خراسان اتفاق افتاد و امناي دولت جاويدعدت، اصلاح آن امور را جز از نواب والا حسام السلطنه ندانستند و در اوايل ماه ربيع اول نواب معظم اليه، از فارس احضار به طهران گشته، مأمور به ايالت خراسان گرديد و روز دوازدهم ماه جمادي اول اين سال از شيراز به جانب طهران حركت نمود و مقرر فرمود كه حاجي محمد كاظم كدخداي محله درب شاهزاده شيراز و حاجي ميرزا احمد كدخداي محله ميدان شاه شيراز كه هريك در خدمت نواب معظم اليه سمتي مخصوص داشتند، تدارك سفر خراسان را ديده، روانه مقصد شوند و چون به خراسان رسيدند حاجي محمد كاظم را كلانتر شهر مشهد مقدس و حاجي ميرزا احمد را امير ديوانخانه عدليه خراسان فرمود و در ماه ربيع اول همين سال فرمانفرمائي مملكت فارس باز به نواب اشرف والا، طهماسب ميرزا مؤيد الدوله، حكمران سابق، عنايت گرديد «1» و نواب معظم اليه ولد ارجمند خود، نواب والا، اميرزاده عبد الباقي ميرزا را نايب الحكومه فرموده، در اواسط ماه ربيع اول اين سال وارد شيراز گرديد و نواب اشرف والا مؤيد الدوله در اوائل ماه جمادي اول آن سال كلمه العود احمد را گفته، وارد شيراز جنتطراز شدند و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان و گلهدار و اسير و علامرودشت و بندر كنگان و بندر عسلويه را به فرزند ارجمند خود عبد الباقي ميرزا و ايالت كوهگيلويه و بهبهان را به مهر علي خان شجاع الملك نوري و نواحي لارستان و سبعه را به ميرزا حسن علي خان دريابيگي پسر جناب حاجي قوام الملك و ضابطي بلوك فسا را به ميرزا محمد علي جابري انصاري اصفهاني و داراب را به طهماسب قلي خان قزويني عنايت
______________________________
(1). ر ك: حقايق الاخبار، ص 271.
ص: 824
فرمود و بندرعباس كماكان در تصرف حاجي احمد خان مسقطي برقرار بماند و شجاع الملك بعد از ورود به بهبهان به سوگند و ميثاق قرآني، ميرزا سلطان محمد خان طباطبائي حاكم كوه- گيلويه و بهبهان را كه ابا عن جد به ايالت آن نواحي برقرار بود به تهمت و افتراء دولتي كه دامنش از آن تهمت پاك بود، براي طمع در اموال او، مأخوذ داشته، روانه شيرازش داشت و بعد از ورود او را روانه طهران نمودند و اين خيانت و بدعهدي بر شجاع الملك نامبارك آمده، بعد از آن سال به حكومت و ايالتي نرسيد.
و عيد نوروز سنه تخاقويئيل خيريت دليل در وقت غروب آفتاب روز هشتم ماه رمضان المبارك «1» اتفاق افتاد و ايالتهاي مملكت فارس به قانون سال گذشته برقرار بماند.
و در آن سال [1277]: نواب اشرف والا طهماسب ميرزا مؤيد الدوله، فرمانفرماي فارس، پل مستحكمي بر رودخانه پرواب «2» مشهور به رودخانه سيوند مرودشت در دوازده فرسخ ميانه شمال و مغرب شيراز براي آسايش قوافل بساخت.
و هم در آن سال [1277]: معادل ششهزار تومان وجه نقد، برحسب امر اعليحضرت ظل اللهي خلد اللّه ملكه صرف تعمير عمارت ديواني شيراز گرديد.
و هم در اين سال [1277]: ميرزا محمد علي شيرازي كارپرداز مهام خارجه فارس به لقب خاني سرافراز گشته، او را ميرزا محمد علي خان گفتند.
و چون ايام عاشوراي محرم سال 1278 آمد، اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان پناه ادام اللّه بقاه براي گرمي هوا در ييلاق طهران تشريف داشتند و تعزيهداري اهل بيت عصمت را به اختصار گذرانيده در ماه صفر آن سال در شهر طهران تعزيهداري را به وجه كمال به انجام رسانيدند.
و عيد نوروز سنه ايتئيل خيريت دليل در شب بيستم ماه رمضان «3» واقع گرديد و در اين سال عميد الملك احمد خان نوائي، نواحي بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را از مملكت فارس موضوع داشته، به ايالت و حكومت آن سامان برقرار گشته، در ماه ذيقعده آن سال وارد بندر بوشهر گرديد.
و در اواخر ماه ذيحجه آن سال [1278]: حضرت اسعد اشرف ارفع امجد اكرم افخم اجل اعظم، شاهنشاهزاده كامگار، مظفر الدين ميرزا ادام اللّه تعالي اقباله العالي به ولايتعهد دولت قويشوكت، جاويدعدت عليه ايران، صانها اللّه تعالي عن حوادث الزمان، سرافراز گرديد.
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل خيريت دليل در غره ماه شوال اين سال 1279 «4» اتفاق افتاد و در اول اين سال، نواب اشرف والا، مؤيد الدوله طهماسب ميرزا و حاجي علي اكبر قوام الملك و ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك و محمد قلي خان ايلخاني و ميرزا محمد رضاي مستوفي از شيراز
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1861.
(2). (رودخانه پرواب بلوك مرودشت، آبش شيرين و گواراست، رودخانه كمين چون به قريه سيوند مرودشت رسيد رودخانه پرواب گشته در زير قريه عماده، ده ناحيه خفرك سفلي از بلوك مرودشت به رودخانه رامجرد پيوسته رودخانه كربال گردد.) فارسنامه ناصري، گفتار دوم، رودخانههاي فارس.
(3). برابر با 20 يا 21 مارس 1862.
(4). برابر با 21 يا 22 مارس 1863.
ص: 825
به دار الخلافه طهران احضار گشته، در اواخر ماه شوال اين سال وارد طهران شدند و بعد از چند روزي، ايالت مملكت فارس به حضرت اسعد اشرف ارفع امجد والا، شاهنشاهزاده اعظم، سلطان مسعود ميرزا يمين الدوله ظل السلطان ادام اللّه ايام سعادته، عنايت گرديد و پيشكاري و وزارت كل فارس در عهده جناب محمد ناصر خان ظهير الدوله قاجار قرار گرفت و در ماه ذيحجه اين سال 1279 فرمانفرماي فارس و پيشكار و فارسيان از دار الخلافه، روانه شيراز شده در اواخر همين ذيحجه وارد گشته بساط معدلت را گستردند و حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك به نيابت توليت آستانه مباركه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه سرافراز و برقرار شده از طهران روانه مقصد گرديد و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را به احمد خان عميد الملك نوائي باقي گذاشتند.
و در اين سال [1279]: سيم تلگراف از حد رودخانه ارس آذربايجان تا بندر بوشهر امتداد يافت.
و عيد نوروز سال سيچقانئيل خيريت دليل در دوازدهم ماه شوال 1280 «1» اتفاق افتاد و جناب ظهير الدوله، از وزارت فارس معزول گشته، جناب ميرزا محمد قوام الدوله فراهاني عراقي وزير مملكت فارس شده، در ماه ذيقعده اين سال وارد شيراز گرديد.
و در اين سال [1280]: امناي دولت جاويدعدت، ايالت نواحي كوهگيلويه و بهبهان را به نواب اشرف والا، احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا ولد الصدق حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا، عم حقيقي اعليحضرت شاهنشاهي ادام اللّه بقاه عنايت فرموده به مصاحبت جناب قوام الدوله وارد شيراز شدند و چون در سنه گذشته ميرزا سلطان محمد خان والي سابق بهبهان از عسرت معيشت و پريشاني، بياذن اولياي دولت از شيراز فرار كرده، كوهگيلويه و بهبهان را تصاحب نموده بود، قوام الدوله او را اطمينان داده به شيراز آمد و مواجب و مرسومي لايق در حق او برقرار نموده، او را آسوده بداشت.
و در ماه ربيع اول اين سال 1281 نواب اشرف والا، احتشام الدوله از شيراز به جانب كوهگيلويه و بهبهان حركت فرمود و اسد خان سرتيپ با فوج سرباز قشقائي و علي خان و محمد صادق خان مراغهاي آذربايجاني «2» سركردگان سيصد نفر سوار مقدم آذربايجاني در خدمت نواب معظم اليه حركت نمودند و بعد از ورود به خوبي كردار و نرمي گفتار، دلهاي پراكنده الوار كوهگيلويه را متفق فرموده، كسي را در كار كسي مداخلتي نداد و اگر در يك طايفه دو نفر نقيض بودند، بعد از ملاحظه حسن سلوك، يكي را معزول نموده، مدد معاشي براي او معين ميداشت كه بيشتر شرارت و نافرماني مردم از پريشاني معيشت برخاسته است و به اين وسيله در اندك زماني تمام شوريدگيهاي الوار به آرامي رسيد و بلوكات را مانند حومه بهبهان و ناحيه زيدون و بلوك ليراوي كه از سوء سلوك حكومت، اهالي آنها پراكنده بودند، به استمالت و وعده تخفيف از ماليات و منال مقرري ديواني و دادن تقاوي و مساعده بيشتر از متفرقه را جمع نموده، مشغول رعيتي و زراعت شدند و در آخر اين سال مبلغي از وجوه ديواني را كه
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1864.
(2). در متن: (آذربايجان).
ص: 826
به خرج بلوكات رفته بود از كيسه خود به خزانه عامره رسانيده، طلبكار از محل گرديد. فارسنامه ناصري ج1 826 صورت تعهدنامه شيخ سعيد مسقطي حاكم بندرعباس ..... ص : 807
عيد نوروز سنه اودئيل خيريت دليل در بيست و سيم ماه شوال [1281] «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت شاهنشاه ممالك عجم، جشن نوروزي را به اكمل وجوه به پايان رسانيدند و مملكت فارس در ظل اقبال حضرت اسعد امجد والا شاهنشاهزاده اعظم ظل السلطان منتظم و اهالي آن در مهد آسايش بودند.
و چون ماه محرم سال 1282 «2» آمد، اعليحضرت قويشوكت ظل اللهي ادام اللّه تعالي عمره العالي در راه رضاي خداي متعال مشغول تعزيهداري جناب خامس آل عبا (ع) گرديدند و روز بيست و پنجم اين ماه به جانب فيروزكوه نهضت فرموده و در همين ماه حاجي ميرزا علي اكبر قوام الملك شيرازي كه به شرف نيابت توليت آستانه رضويه علي صاحبها الف ثناء و تحيه سرافراز و برقرار بود، بعد از گذشتن از هشتاد مرحله زندگاني در مشهد مقدس به رحمت ايزدي پيوست و لقب قوام الملكي به خلف الصدقش ميرزا علي محمد خان شيرازي ارزاني گرديد و خلف الصدق ديگرش ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان به ايالت شوشتر و دزفيل «3» و نواحي عربستان عجم برقرار گرديد و ميرزا حسن علي خان دريابيگي به لقب جليل نصير الملكي نايل و سرافراز گرديد.
و هم در اين سنه [1282]: نواب اشرف والا، احتشام الدوله والي كوهگيلويه و بهبهان براي نظم ايلات و وصول ماليات پشتكوه و فرار از گرمي هوا، در اول برج جوزا از بهبهان با فوج قشقائي و سواره مقدم آذربايجاني حركت نموده، در صحراي طسوج «4» از نواحي چرام پشتكوه كه چشمههاي گوارا و هوائي خنك در دامنه كوه اشكر «5» و ساورز «6» كه بيشتر اوقات پر از برف است رحل اقامت بينداخت و به اين وسيله نظمي كامل در ايلات پشتكوه داده شد و در ماه صفر اين سال بزرگان و اعيان فارس از فحاشي و بدزباني جناب ميرزا محمد قوام الدوله وزير فارس و اهالي حرفت و بازار شيراز از سوء سلوك گماشتگان جناب معزي اليه رنجيدهخاطر بودند، شورش عام نموده، گرد خانه و منزل قوام الدوله را گرفته، كار به تير و تفنگ كشيد تا آنكه عقلاي شهري از قبيل جناب حاجي شيخ يحيي امام جمعه و جناب حاجي شيخ محمد حسين شيخ الاسلام و جناب ميرزا حسن علي خان نصير الملك حاضر گشته غوغاي مردم را فرو نشانيدند و جناب قوام الدوله مايه اين فساد را ميرزا علي خان بيگلربيگي شيراز دانسته به عرض امناي دولت رسانيده او را مقصر دولتي قلم داد و در اين فتنه حاجي رضاي قاسي بهيچ وجه مداخلتي نداشت، ليكن مشير الملك ميرزا ابو الحسن خان شيرازي كه در اين وقت در طهران توقف داشت و كينه ديرينه از ميرزا علي خان بيگلربيگي و حاجي رضاي قاسي در دل داشت، عواقب اين غوغا و فتنه را به اقبح وجهي به عرض امناي دولت رسانيده، حكم قتل اين دو نفر از مصدر جلال
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1865.
(2). برابر با 20 ژوئن 1865.
(3). همان (دزفول) است.
(4). (طسوج همان تسي است). فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(5). (كوه اشكر كوهگيلويه، كوه بزرگي است ميانه قريه طسوج ناحيه چرام و قريه پيچاب ناحيه باوي كوهگيلويه.) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(6). ساورز: (ميانه طسوج ناحيه چرام كوهگيلويه و ديلگان ناحيه بويراحمد كوهگيلويه است.) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
ص: 827
در عهده نواب اشرف والا حسام السلطنه صادر گرديد و ميرزا محمد قوام الدوله فراهاني از وزارت فارس معزول گرديد و حضرت اسعد والا، شاهنشاهزاده اعظم، ظل السلطان براي انجام كار عروسي از شيراز به جانب دار الخلافه طهران نهضت فرمود و حكمراني مملكت فارس به نواب اشرف والا حسام السلطنه، سلطان مراد ميرزا برقرار گرديد.
و روز چهاردهم ربيع دويم سال 1282 «1»، نواب اشرف والا حسام السلطنه و ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك از طهران به جانب فارس حركت نمود و بعد از ورود به اصفهان اعلام نامه به نواب اشرف والا احتشام الدوله كه علاوهبر برادرزادگي نسبت دامادي داشت مرقوم فرمود كه حسب الامر امناي دولت جاويدعدت بر ايالت كوهگيلويه و بهبهان برقرار هستيد و كارهاي ولايتي را به كاركنان خود واگذاشته، محض ملاقات تا هرجا ممكن شود با عيال آمده باشيد و نواب معظم اليه از كوهگيلويه به شيراز آمده «2»، عيال خود را كه صبيه مرضيه حضرت حسام السلطنه بود در شيراز گذاشته در بلوك مشهد ام النبي خدمت نواب حسام السلطنه رسيد و چون حاجي رضاي قاسي دامن خود را از لوث فتنه قوام الدوله پاك ميدانست با اطمينان خاطر در دامنه تخت جمشيد به استقبال رسيده، از حضرت والا كمال تفقد و ملاطفت را ديده با خاطري شاد از تخت جمشيد بالا رفت، چون وارد سراپرده شاهزاده گرديد، او را گرفته، به طناب خبه نموده، جنازه او را دو شب و روزي از تخت بياويختند و اموال ظاهري و اثاث البيت او را به مأموريت محمد قاسم خان بيضائي به غارت بردند و نواب والا روز نوزدهم اين ماه وارد شيراز گرديد و بعد از تفتيش از حال ميرزا علي خان بيگلر بيگي معلوم نمود كه به مرضي مبتلا گشته كه قابل علاج نيست اگرچه چند روزي در بستر ناتواني بماند و نواب معظم اليه از كشتن او گذشته، به حال خود واگذاشت و حضرت معظم اليه وزارت فارس را به ميرزا ابو الحسن مشير الملك واگذاشت [و] او را مطلق العنان فرمود و ايالت سبعه و لارستان را به شاهزاده مهدي قلي ميرزا پسرعم خود عنايت نمود و ضابطي كازرون را به شاهزاده سليمان ميرزا برادرزاده خود بداد و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را به شاهزاده اسد اللّه ميرزا نايب الاياله خواهرزاده خود ارزاني داشت و ايالت نواحي كوهگيلويه، كما في السابق بر نواب اشرف والا احتشام الدوله، سلطان اويس ميرزا برقرار بماند و نواب احتشام الدوله در ماه رجب اين سال [1282]: از راه كازرون و ممسني وارد بهبهان گرديد و چون از قديم در بلده بهبهان آب جاري نبود و در خارج دروازه صبوي بهبهان سه حوض آبانبار بزرگ ساخته بودند كه آنها را از آب مزرعه جداول حومه بهبهان پر كرده و جماعت سقا، با مشك به خانهها ميبردند و چون فصل تابستان و پائيز كه وقت احتياج زراعت به آب است ميرسيد، رعاياي جداول مانع از آمدن آب در آبانبارها ميشدند و در سالي سه چهار ماه، اهالي بهبهان به آب تلخ و شور چاه خانهها گذران داشتند و چون در سنه گذشته، نواب والا، احتشام الدوله اين ماجري را دانست در فكر آمدن آب مستمري براي بلده بهبهان افتادند و بعد از ملاحظه پستي و بلندي زمين از رودخانه كردستان دو فرسخ تا بلده بهبهان، معلوم گرديد كه ممكن است قنات و جدولي حفر كرده، آب رودخانه
______________________________
(1). برابر با 6 سپتامبر 1865.
(2). حقايق الاخبار، ص 308: (نواب والا روز هجدهم جمادي الاولي سال مذكور وارد شيراز شد).
ص: 828
كردستان كه در گوارائي سيمين دجله و فرات است، در آن قنات و جدول انداخته از دروازه قيلي وارد شهر گشته، تمام شهر بهبهان را سيراب كرده، از دروازه شمالي بيرون رفته، اراضي ديمكاري را فاريابي نمايند و در اين سنه [1282]: نواب اشرف والا، حسام السلطنه، در خدمت امناي دولت تكرار اين مطلب را نموده، اتمام عمل را در عهده نواب والا، احتشام الدوله قرار دادند و چون در بهبهان مقني و آلات حفر قنات نبود، نواب معظم اليه زمان عبور از كازرون، سه نفر مقني را انتخاب فرموده به بهبهان آوردند و نواب والا حسام السلطنه، حاجي محمد كاظم شاعر آشفته شيرازي مشهور به كدخدا را كه سالها به كلانتري شهر مشهد مقدس برقرار بود و اطلاعي كامل در اجراي قنات داشت، مأمور به توقف در بهبهان فرمود و حاجي محمد كاظم با دوازده نفر مقني ماهر كاردان كازروني در ماه شعبان اين سال وارد بهبهان گشته، مشغول حفر قنات و جدول گرديد و در مدت سه سال بيشتر به انجام رسانيده آب را از دروازه قيلي بلده بهبهان وارد نموده، از دروازه شمالي بيرون نمود و نام اين قنات را قنات ناصري گفتند و چون در سال 1286 نواب والا احتشام الدوله از كوهگيلويه به دار الخلافه طهران برفت، كارگزاران امور ديواني بهبهان، آب اين قنات را از دم كت ضميمه قنات مزرعه قنوات نموده، مبلغي بر مال و منال اين مزرعه افزودند و تمام جدول قنات ناصري را عاطل و باطل نموده، بلده بهبهان را كما في السابق در سه چهار ماه تابستان محتاج به آب شور و تلخ نمودهاند.
و عيد نوروز سنه بارسئيل خيريت دليل در شب سيم ماه ذيقعده «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت قويشوكت، شاهنشاه جهانپناه خلد اللّه ملكه، جشن نوروزي و مراسم سلام خاص و عام را گذرانيده، درباره هريك از چاكران خاصه، عنايتي مخصوص مبذول فرمودند و در اواخر ماه ذيقعده اين سال، موكب همايون به عزيمت سفر مازندران از طهران نهضت نمودند و روز عيد اضحي را در شهر ساري مازندران نزول اجلال فرمودند و روز سيزدهم اين ماه تشريففرماي بلده اشرف مازندران گشته باغ شاه عباسي را منزلگاه نمودند و بعد از دو روز به تماشاي صفيآباد كه حضرت شاه صفي صفوي در بالاي كوه بلندي ساخته است و مشرف بر مواضع است تشريففرما شدند و روز شانزدهم ذيحجه اين سال در كنار عباسآباد چهار فرسخي شهر اشرف نزول فرمودند و عباسآباد، نام درياچهاي است كه حضرت شاه عباس جنتمكان سدي محكم از سنگ و ساروج در جلوي دره فراخي بسته كه آبهاي زمستانه در پشت اين سد محكم انبار گشته به سوراخهاي متعدد هر يكي بر زبر ديگري متدرجا در اوقات زراعت، چند قريه را آب دهد و روز بيست و يكم اين ماه، موكب اعلي تشريففرماي فرحآباد شده، در كنار درياي مازندران نزول اجلال فرمود و روز ديگر در كشتيهاي كوچك نشسته به تماشاي سفاين دولت روس كه براي پذيرائي موكب اعلي حاضر بودند، تشريففرما شدند و روز بيست و چهارم از فرحآباد نهضت فرموده روز بيست و ششم شهر بارفروش مازندران را محل نزول اجلال نمودند و روز بيست و هشتم شهر آمل را.
و روز غره ماه محرم سال 1283 «2» وارد سوله «3» ده گشته، عزيمت عود به طهران را فرموده،
______________________________
(1). برابر با 19 يا 21 مارس 1866.
(2). برابر با 16 مه 1866.
(3). واقع در 27 ميلي شمال غربي آمل.
ص: 829
روز بيست و سيم اين ماه، وارد ييلاق شمران شدند و روز دهم جمادي دويم اين سال در دار الخلافه نزول اجلال فرمودند و در اين سنه ايالت و حكومتهاي نواحي فارس كما في السابق باقي بماند و در طليعه صبح روز دويم ماه شعبان اين سال، در بلده بهبهان تا چهار فرسخ در اطراف تگرگي باريد كه دانههاي بزرگ آن از نارنج بزرگتر بود و در زمستان اين سنه نرخ غله و مأكولات در شيراز و نواحي آن گران گشته، اهل بازار شيراز و عوام الناس شكايتمند گشته، ارامل و ايتام و زنان ياوهگو را با خود موافق داشته، در ميدان و درب عمارت ديواني جمع گشته از خدمت نواب والا حسام السلطنه، استدعاي ارزاني و فراواني نان و مأكولات را نمودند، نواب معظم اليه، قدغن فرمود كه آنچه غله ديواني در انبار آماده باشد، چندين خروار براي جيره و عليق سرباز و سوار دولتي ذخيره كرده، مابقي را به نيمه قيمت عادله وقت به جماعت خباز قسمت نمودند و چون چهل پنجاه روز گذشت و اندكي تسعيرات ترقي نمود، باز مردم شهري شورش نموده، ازدحام كرده، غوغائي از گرسنگي نمودند، در اين روز مردم را آرام كرده متفرق شدند، بعد از دو سه روز ديگر بر ازدحام و شورش افزوده، درب عمارات ديواني، بناي هرزهگوئي را گذاشتند، نواب والا براي عوام كالانعام پيغام فرستاد كه من در مملكت فارس ملكي ندارم كه غله در انبار كنم، آنچه غله ديواني بود به خبازها داده، معاش چند مدتي را گذرانيديد و بحول اللّه تعالي آنچه اشتر و استر بارگير از خود دارم و آنچه بتوانم از راه دور و نزديك كرايه نمايم و از اطراف و جوانب غله را خريده، بيوجه كرايه به شما خواهم رسانيد و امروز مردم را به اين نحو ساكت فرمود و روز ديگر چندين سر استر و شتر و الاغ فراهم آورده بعضي را روانه گرمسيرات و بعضي را بجانب اصفهان براي تحصيل غله روانه فرمود و چون سه چهار روزي گذشت باز مردم شهري ازدحام نموده، درب عمارت ديواني ازدحام نموده به فرياد بلند ميگفتند به حكومت حسام السلطنه كه باعث گراني نان شده است، راضي نيستيم، بايد از اين شهر برود و شخص محترمي كه در خدمت نواب معظم اليه بود، عرض نمود تمام اين فتنه از ميرزا علي خان بيگلر بيگي «1» است و نواب والا، اعتنائي به سخن او نكرده، چند نفر از مردم غوغائي را طلبيده، فرمودند، براي آسايش شما بارگير به اطراف فرستاده [ام] اين دو سه روزه غله فراوان ميشود و به اين فرمايش مردم را متفرق فرمود و چون قدري غله از اطراف وارد شيراز گرديد [و] به جماعت خباز بيوجه كرايه، دادند و روز ديگر باز ازدحام مردم برپا گشته، به آواز بلند ميگفتند نه غله و نه نان ميخواهيم و نه حكومت حسام السلطنه باز آن شخص محترم عرض نمود: مكرر عرض كردهام كه مايه اين فتنه، ميرزا علي خان بيگلر بيگي و ساير سلسله و اولاد حاجي قوام الملك است يكي از دو كار بايد بفرمائيد يا آنكه توپ را از چهارپاره پر كرده به جانب اين مردم خالي كنند يا آنكه ميرزا علي خان بيگلر بيگي را احضار فرموده، اسكات آنها را در عهده او قرار دهيد، نواب والا فرمودند: اين مردم نادان مطالبه نان را از من دارند، دور از مروت است كه به چهارپاره آنها را هلاك كنم و بيگلر بيگي با آنكه مريض بستري است، بايد بيايد و بيگلر بيگي با حالت مرض و ناتواني حاضر گرديد و بعد از شنيدن فرمايشات از عمارت ديواني درآمد و مبلغي وجه نقد از كيسه خود به مردمان فقير قسمت نمود و تعهد كرد كه هر روزه به قدر احتياج نان را به اهالي شهر برسانم و روز ديگر در چندين
______________________________
(1). ر ك: حقايق الاخبار، ص 308.
ص: 830
مواضع دكه نانپزي مهيا نمود و نان را ارزان و فراوان نمود و چون غله و مأكولاتي كه نواب حسام السلطنه از جوانب خواسته بود، به قيمت ارزان به اهالي شهر شيراز قسمت فرموده، سال قحط را به ارزاني بسر رسانيدند و در اوائل سال آينده ميرزا علي خان بيگلر بيگي، در عين عنفوان جواني زندگاني را بدرود نمود.
و عيد نوروز سنه توشقانئيل خيريت دليل شب پنجشنبه چهاردهم ماه ذيقعده «1» واقع گرديد و روز پانزدهم ماه ذيحجه آن سال [1283]: موكب همايون اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان پناه به عزم زيارت ارض اقدس و مشهد مقدس، از طهران نهضت فرمود.
و روز نهم و دهم و يازدهم ماه محرم سال 1284 در بلده دامغان براي تعزيهداري بر اهل بيت نبوت صلوات اللّه عليهم رحل اقامت انداختند، پس از دامغان حركت فرموده، روز چهاردهم ماه صفر اين سال موكب مسعود وارد شهر مشهد مقدس گرديد و در وقت مرور از صحن عمارات رضويه، محض احترام امام همام و حرمت سيد انام و حفظ شعار اسلام، جيقه مكلل به الماس كه خاصه سلطنت كبري است از تارك مبارك برداشته به رسم پيشكش تقديم آستانه رضويه علي صاحبها الف ثنا و تحيه فرمود و روز هيجدهم ماه ربيع اول اين سال، آستان عرش نشان رضويه را وداع نموده، به عزم طهران از راه قوچان و بجنورد از شهر مشهد نهضت فرمود و روز پانزدهم جمادي دويم اين سال: [1284]، شهر طهران به مقدم مبارك خسرو آفاق متبرك گرديد.
و چنانكه در وقايع سال 1272 لويئيل نگاشته گرديد، حكومت بندرعباس و شميل و ميناب، از جانب اولياي دولت قاهره ايران، دامت شوكتها، به جناب صيد سعيد خان، امام مسقط مرجوع گرديد كه در سالي مبلغ شانزدههزار تومان به رسم مال و منال ديواني، انفاذ دار الخلافه نمايد يا به حكومت مملكت فارس رساند و چندين سال بر اين منوال گذشت و نوبت امامت مسقط به صيد سالم پسر صيد سويني پسر صيد سعيد خان رسيد، وكلاي صيد سالم به اضعاف مضاعف از ماليات مقرره، از رعاياي آن نواحي بازيافت مينمودند و چون امناي دولت جاويدعدت بر اين معامله مطلع شدند، نواب اشرف والا، حسام السلطنه را از شيراز مأمور فرموده كه: بندر عباس و نواحي آن را از وكلاي امام مسقط گرفته، تصاحب نمايد و اگر از در ممانعت درآمده كه مدتي از زمان اجاره باقي مانده است و تا اين زمان نگذرد، بندرعباس و نواحي آن را واگذار نخواهم نمود، در جواب آنها بگوئيد به موجب قراردادي كه با مرحوم صيد سعيد خان امام سابق مسقط گذاشته شده است كه حاكم بندرعباس اولا در تحت اطاعت فرمانفرماي مملكت فارس بوده، از اوامر و نواهي او تخلف نكند، ثانيا كه در اخذ ماليات جور و اجحاف را روا ندارد و حاكم بندرعباس در اين چند ساله، جور و تعدي را درباره رعايا، از حد گذرانيده و اعتنائي به حكومت فارس نداشته، عريضه نفرستاد [ه] و اظهار بندگي ننموده است و اگر از در منازعت درآيند به قهر و غلبه، بندر و نواحي آنرا از تصرف وكلاي صيد سالم گرفته، به شخص اميني بسپارند و نواب اشرف والا، حسام السلطنه در اواخر ماه رمضان اين سال [1284]:
به قصد تصاحب بندرعباس، از شيراز حركت فرموده، از راه سروستان و بلوك فسا، وارد بلده داراب گشته، توقف نمود و نواب مهدي قلي ميرزا، والي لارستان را، احضار فرموده،
______________________________
(1). برابر با 19 يا 21 مارس 1867.
ص: 831
فتح بندرعباس را از او بخواست و نواب مهدي قلي ميرزا، عود به لار نمود و جماعتي از كدخدايان و بزرگان لارستان و سبعه را حاضر كرده، با آنها قرار داد كه جماعتي از شماها به عنوان شكايت از من، وارد بندرعباس گشته، در منازل مختلفه، منزل نمائيد و جماعتي ديگر متدرجا از عقب آنها به عنوان استمالت از جانب من داخل بندر شويد و مرا خبر كنيد و بعد از ورود آن جماعت در بندرعباس، نواب مهدي قلي ميرزا با دو نفر سوار چون به نواحي بندرعباس رسيدند به مستحفظين طرق و شوارع ميگفت: جلودار قافله هستم، به تعجيل ميروم كه بار تجارتي را در بندر آماده داشته تا زمان رسيدن شترهاي قافله، معطلي نداشته باشم و با اين تدبير از قراولخانهها گذشته، وارد بندرعباس گرديد و جماعتي كه پيش از او، در بندرعباس، در انتظار نشسته بودند، بعد از اطلاع با او موافقت نموده، بيسؤال و جواب وارد عمارت ولنديزي كه نشيمنگاه حكومتي است، داخل شد و گماشتگان امام مسقط طوعا او كرها، در اطاعت درآمده، تمكين نمودند و بعد از دو سه روز از توقف نواب اشرف والا در داراب چندين عريضه از كلانتر و كدخدايان ايل بهارلو و اينالو رسيد كه اظهار شكايت و نارضامندي از ميرزا علي محمد خان قوام الملك كرده، استدعا نموده بودند كه اميني از جانب نواب اشرف والا تا ايزدخواست چند فرسخي شهر داراب كه قشلاق ماست روانه فرموده، تا اجحاف و تعدي قوام الملك را مسجل داشته، تمامي كدخدايان، شرفياب حضور مبارك شويم و نواب معظم اليه، حاجي ميرزا احمد شيرازي، ايشك آقاسيباشي را روانه فرمود و چون به منازل آنها رسيد و آنها را مطمئن نمود كه با او به داراب آمده، قرار كار خود را با قوام الملك بگذارند و چون مشير الملك كه وزير و پيشكار فارس بود و با قوام الملك كدورت دائمي داشت و دانست كه اگر جماعت بهارلو به داراب بيايند، لامحاله، نواب والا، آنها را طوعا او كرها به قوام الملك خواهد سپرد، پس به تعجيل تمام، آدمي روانه ايزدخواست نمود كه اگر كدخدايان بهارلو به داراب بيايند، آنها را گرفته به قوام الملك خواهند سپرد و جماعت بهارلو، بعد از رسيدن گماشته مشير الملك، آمدن خود را از امروز به فردا انداختند و نواب والا بعد از اطلاع بر واقعه فرمود: ايل بهارلو را كه سر از اطاعت پيچيدهاند، در عقب خود نميگذارم و تا آنها را قلع و قمع نكنم به بندرعباس نميروم، قوام الملك تعهد نمود كه آنها را يا استمالت ميكنم يا دفع و رفع مينمايم و چون از نواب مهدي قلي ميرزا، خبر رسيد كه بندرعباس در تصرف من درآمد، نواب والا حسام السلطنه، از داراب حركت فرموده، از فرگ و طارم سبعه گذشته، روز سيم ذيقعده اين سال وارد بندرعباس گرديد و عمال و گماشتگان صيد سالم امام مسقط را كه در بندر بودند، خواسته، اظهار التفات درباره آنها فرمود كه مقصود ما، استرداد بندر و نواحي آن از امام مسقط نيست و تا زماني كه از اجاره باقي است در تصرف امام مسقط خواهد بود، نهايت آنكه بايد جور و تعدي را از رعاياي بندر و نواحي آن موقوف داشته، حاكمي كه پسنديده ما باشد، تعيين كنند و بهمين مضمون نوشتهاي به صيد سالم و باليوز دولت بهيه انگليس كه حامي و جانبدار امام مسقط بود فرستادند و مدتي گذشت و جوابي نرسيد.
و عيد نوروز سنه لويئيل خيريت دليل در روز بيست و پنجم ماه ذيقعده «1»، اتفاق افتاد و اعليحضرت شهرياري خلد اللّه ملكه، مقرر فرمودند كه براي اجراي احكام دولتي، هر هفته از
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1868.
ص: 832
هر ماه از هر سال را به تفصيل قسمت كرده، مواظبت نمايند: روز شنبه: براي انعقاد سلام خاص و عام، روز يكشنبه: براي ديوان مظالم و ملاحظه عرايض ديوانخانه عدليه، دوشنبه: روز تعطيل از كارها، روز سهشنبه: براي اجراي بروات ديواني و فرامين دولتي، روز چهارشنبه: مختص محاسبات خزانه عامره و كتابچههاي دستور العمل ممالك محروسه ايران، روز پنجشنبه: مخصوص عرايض وزراء جنگ و دول خارجه، روز جمعه: روز عبادت معبود بحق و فراغت از جميع كارهاي ديگر.
و چون نواب اشرف والا حسام السلطنه، مدتي در بندرعباس بماند و جوابي از امام مسقط و باليوز انگليس نرسيد، حكومت كليه بندرعباس و شميل و ميناب و تمام آن نواحي را ضميمه حكومت لارستان و سبعه فرموده، به نواب مهدي قلي ميرزا عنايت نمود و از بندرعباس حركت كرده از شهر لار گذشته، وارد بلده جهرم شدند و ميرزا علي محمد خان قوام الملك كه در زمان توقف نواب والا، حسام السلطنه در داراب تعهد نظم ايلات بهارلو و اينالو را نمود، بعد از حركت نواب معظم اليه، از داراب به سمت بندرعباس، قوام الملك چون از استمالت ايل بهارلو مأيوس گرديد جمعيتي از چريك بلوك داراب و نوكرهاي خود فراهم آورد كه [به] تهديد آنها را در اطاعت خود درآورد، چون جماعت بهارلو در پنهاني، از مشير الملك مأمور به نافرماني از قوام الملك بودند، در خيال ستيزهكاري برآمده، در برابر قوام الملك ايستادند، بعد از اندك مجادله، قوام الملك، صلاح خود را در جنگ نديده، عود به شهر داراب نمود و چون از حمايت مشير الملك، مأيوس بود، در جانبداري نواب حسام السلطنه فايده نميديد كه گفتهاند: اذا عاداك الوزير لاينفعك الامير، كارهاي خود را گذاشته، به جانب طهران شتافت و نواب حسام السلطنه كه در اين وقت در بندرعباس توقف داشت، از اين فقره مطلع گرديد، حكومت داراب را به ميرزا علي اكبر خان فسائي حاكم بلوك فسا كه اباعن جد به ضابطي نواحي داراب برقرار بود، عنايت فرمود و حكومت ايل بهارلو و اينالو را ضميمه آن نمود و قوام الملك چون وارد طهران گرديد و كيفيت حكومت ميرزا علي اكبر خان را شنيد، مبلغي به رسم پيشكش به امناي دولت عليه داده، روي آنها را با خود داشت و عليرغم ميرزا علي اكبر خان داماد مشير الملك، مبلغ دوازدههزار تومان بر اصل ماليات بلوك فسا كه هشتهزار و صد و شصت تومان بود، بيفزود و حكومت اين بلوك را ضميمه داراب و ايل بهارلو و اينالو نموده، فرمان مبارك همايوني در اين باب صادر نمود و چون ميدانست كه مشير الملك مهما امكن دست از اخلال كارهاي او، كوتاه نخواهد نمود، براي تقويت و اصلاح امور خود، حاجي ميرزا زمان خان، عموي جناب فرخ خان امين الدوله كاشاني را به مصاحبت خود از طهران حركت داده، در بلده جهرم، خدمت نواب والا، حسام السلطنه رسيدند و حكومت داراب و فسا و ايل بهارلو و اينالو را از ميرزا علي اكبر خان گرفته، به جناب قوام الملك دادند و چون معادل چهار خمس تمام املاك بلوك فسا ملك موروثي اجدادي ميرزا علي اكبر خان و بني اعمام او بود، و آنچه را قوام الملك بر اصل ماليات بلوك فسا افزوده بود، ضرر و خسران ميرزا علي اكبر خان و بني اعمام او بود، لهذا ميرزا علي اكبر خان بيتأمل، به تعجيل تمام از جهرم راه طهران را گرفته، بزودي وارد دار الخلافه گرديده، اظهار تظلم و بياعتدالي در ماليات بلوك فسا نمود و بعد از يك سال توقف در طهران، امناي دولت جاويدعدت مبلغ هشتهزار تومان از بيستهزار تومان كه ماليات بلوك فسا، قرار داده بودند از جزء جمع فسا موضوع داشته، اصل ماليات را دوازدههزار
ص: 833
تومان مقرر داشتند و ميرزا علي اكبر خان را به لقب خاني و منصب وكالت فارس سرافراز فرموده، او را ميرزا علي اكبر خان وكيل گفتند و حكومت بلوك فسا در حق او عنايت گرديد. و نواب والا حسام السلطنه از طريق جهرم وارد شيراز گرديد.
و چون محرم سال 1285 رسيد، اعليحضرت خديو زمان، شاهنشاه معدلت توأمان، ادام اللّه تعالي عمره و شوكته براي مزيد احترام دين و دولت، ايام عاشورا را به تعزيهداري خانواده نبوت و طهارت گذرانيد و نواب والا حسام السلطنه ايالت لارستان و سبعه و نواحي بندرعباس را از نواب مهدي قلي ميرزا گرفته به نواب اسد اللّه ميرزا نايب الاياله دادند و حكومت بندر بوشهر را از اسد اللّه ميرزا نايب الاياله گرفته به ميرزا حسن علي خان نصير الملك عنايت نمودند و ساير حكومتها به حال خود باقي بماند و چون مدتي از آن سنه گذشت و نواب اسد اللّه ميرزا به مقر حكومت خود رسيد، عريضه از صيد سالم امام مسقط و نوشتهاي از پلي «1» صاحب باليوز دولت انگليس، خدمت نواب والا، حسام السلطنه آوردند و مضمون اين دو عريضه اولا:
معذرت از تعويق در جواب رقم مبارك خواسته، عذر خود را در گرفتاري اغتشاش بر عمان و طغيان اهالي اين سامان قرار دادند و پلي صاحب باليوز دولت انگليس در طي عريضه نوشته بود، اگر نواب اشرف والا اذن دهند اين بنده، حاجي احمد خان را كه وزيرزاده مسقط و ايراني الاصل است با خود آورده، در شيراز شرفياب گشته، كار بندرعباس [به] او واگذار شود كه رعايا، شكايت از جور و اجحاف «2» عامل نداشته باشند و نواب والا حسام السلطنه پلي صاحب باليوز دولت انگليس و حاجي احمد خان را از بوشهر بخواست و بعد از ورود آنها [را] مقضي المرام فرموده، عود نمودند و اين گفت و شنودها تا ماه جمادي دويم اين سال [1285]: به درازا كشيد و چون نواب اسد اللّه ميرزا نايب الاياله [و] والي لارستان و سبعه و نواحي بندرعباس از واقعه استرداد سامان عباسي مطلع گرديد، از ايالت لارستان و سبعه استعفا نموده، عود به شيراز نمود و ايالت او را به نواب سليمان ميرزا برادرزاده نواب والا، حسام السلطنه، ارزاني كردند و چون بزرگان مسقط صيد سالم را در تحت حمايت دولت انگليس ديدند، بعد از اتحاد آرا بر صيد سالم شوريده، خانه او را محاصره نمودند و صيد سالم از دروازه غير متعارف خود را با عيال به كشتي رسانيده، از مسقط وارد بندرعباسي گرديد و بعد از چند روزي كه صلاح خود را در توقف ندانست از بندر به جزيره قشم كه از توابع و مضافات بندرعباسي است رفته، رحل اقامت انداخت و كارگزاران دولت بهيه انگليس، دست از جانبداري صيد سالم امام مسقط كشيده، حمايتي از او ننمودند، بلكه حاجي احمد خان را كه از جانب صيد سالم، حاكم نواحي عباسي بود، احضار به بندر بمباي نموده، دستور العمل حكومت نواحي عباسي را به او داده، مراجعت نمود و چون خبر خرابي كارهاي امام مسقط و توقف او در جزيره قشم و رفتن حاجي احمد خان به بندر بمباي به نواب والا حسام السلطنه رسيد، مأموري روانه بندرعباس فرمود كه هيچكس از نواحي عباسي، ديناري به صيد سالم ندهد و چون حاجي احمد خان از اين حكم مطلع گرديد، از بندر عريضهاي خدمت نواب والا حسام السلطنه، فرستاد كه اگر در سابق
______________________________
(1).Lewis Pelly متولد 1825، متوفي 1892، در فاصله سالهاي 1858 تا 1860، در ايران بود ابتدا دبير اول و سپس شارز دافر انگليس در ايران بود.
(2). در متن: (اجحاف از).
ص: 834
به نوكري امام مسقط مأمور نواحي عباسي بودم، اكنون از نوكري او گذشتم و خود را نوكر و مأمور نواب اشرف والا ميدانم [و] آنچه صيد سالم از وجوهات اين نواحي از من ميخواست بيشتر و بهتر به شما ميدهم، نواب والا، استدعاي او را قبول فرموده حكم حكومت او را مرقوم نموده، روانه داشتند. و در اين سال تمام نواحي فارس منتظم و اهالي آن به آسايش گذرانيدند.
و عيد نوروز سنه ئيلانئيل خيريت تحويل: در روز شنبه ششم ماه ذيحجه «1»، ده ساعت و نيم و چهل و سه ثانيه از روز گذشته، اتفاق افتاد و در پيشگاه حضور مبارك اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان پناه، خلد اللّه ملكه، جشن نوروزي به پايان رسيد و روز چهاردهم اين ماه، خبر عزل نواب اشرف والا، حسام السلطنه، سلطان مراد ميرزا، از حكومت مملكت فارس، از دار الخلافه طهران به شيراز رسيد و اين خبر را در روز نوزدهم اين ماه از شيراز به بلده بهبهان رسانيدند و روز بيست و سيم اين ماه، نواب اشرف والا، احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا والي نواحي كوهگيلويه و بهبهان به عزم مسافرت به مملكت كردستان كه مقر حكومت والد ماجدش، نواب اشرف والا معتمد الدوله فرهاد ميرزا عم حقيقي اعليحضرت شاهنشاهي، خلد اللّه ملكه بود، از بلده بهبهان حركت نموده، از راه رامهرمز و شوشتر و دزفول و خرمآباد فيلي و بروجرد و نهاوند و كرمانشاهان وارد سنندج بلده كردستان گشته، در مهد آسايش غنود.
و چون محرم سال 1286 رسيد، اعليحضرت شهريار معدلت شعار، ايام عاشورا را به تعزيهداري اهل بيت نبوت (ص) گذرانيدند و فرمانفرمائي مملكت فارس را به حضرت اسعد اشرف ارفع والا، شاهنشاهزاده اعظم سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان ادام اللّه بقاه عنايت فرمودند و وزارت و پيشكاري حضرت معظم اليه به جناب جلالتمآب حاجي محمد قلي خان آصف الدوله قاجار، برقرار گرديد و در ماه صفر اين سال وارد شيراز شدند و حكومت كوهگيلويه را به امير الامراء العظام ابو الفتح خان صارم الدوله، خلف الصدق امير كبير خان بابا خان سردار ارزاني فرمودند و ايالت لار و حكومت بوشهر و دشتي و دشتستان كما في السابق با ميرزا حسن علي خان نصير الملك شيرازي باقي گذاشتند:
و هم در اين سال [1286]: ايالت و حكمراني اصفهان را به استقلال به جناب جلالتمآب، ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان شيرازي كه در سال گذشته به وزارت و پيشكاري آن مملكت برقرار بود، عنايت و مرحمت فرمودند و در اوايل ماه جمادي اول اين سال تا اوايل ماه رجب، وباي عام در شيراز و بلوكات فارس بروز كرده، جماعتي را هلاك نمود.
و موكب همايون شاهنشاهي روز بيستم ماه شوال «2» اين سال، به عزم سفر گيلان نهضت فرموده، روز يازدهم ماه ذيقعده «3» اين سال شهر رشت، محل نزول اجلال گرديد و روز غره ذيحجه اين سال «4» از شهر رشت نهضت فرموده روز پانزدهم اين ماه، دار الخلافه طهران به فر قدوم ميمنت لزوم، موكب همايون زينت يافت و حكومت بندرعباس مانند سال گذشته در عهده حاجي احمد خان باقي بود و تمام مملكت فارس از فرط اهتمام حضرت اسعد اشرف والا
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1869.
(2). برابر با 20 ژانويه 1870.
(3). برابر با 12 فوريه 1870.
(4). برابر با 4 مارس 1870.
ص: 835
ظل السلطان، ادام اجلاله، قرين انتظام و اهالي آن در مهد آسايش به دعاي دوام دولت ابد پيوند مشغول بودند.
و عيد نوروز سنه يونتئيل خيريت دليل شب هيجدهم ماه ذيحجه «1» اتفاق افتاد و عيد نوروز و عيد غدير در روز دوشنبه موافق آمد و سلام خاص و عام كه از لوازم اين دو عيد مبارك است در محضر شاهنشاه زمان ادام اللّه بقاه منعقد گرديد.
و چون ماه محرم سال 1287 دررسيد اعليحضرت شهريار معدلت مدار خلد اللّه ملكه به رسم سالهاي گذشته، ايام عاشورا را به تعزيهداري و سوگواري بر اهل بيت طهارت گذرانيدند و حضرت اسعد اشرف والا، ظل السلطان ادام اللّه عمره بر حكمراني و فرمانفرمائي مملكت فارس و جناب حاجي محمد قلي خان آصف الدوله به وزارت و پيشكاري حضرت معظم اليه، باقي بماندند و تغييري در حكام و بلوكات فارس ندادند و از امورات اتفاقيه كه از صدر دولت اسلام دامت شوكتها تا اين زمان گوشزد نگشته است اين است كه شاهنشاهان ممالك ايران بغير از زمان خصومت و جنگ با سلاطين روم مسافرت به عراق عرب كه از ممالك روم شمردهاند، نكنند «2» و اول شهرياري كه از روي مسالمت و صفا به عزم زيارت قبور منوره ائمه هدي (ع) وارد عراق عرب بيقصد تملك گشته، اعليحضرت قويشوكت، شاهنشاه اسلاميان پناه، ظل اللّه، ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه ايام سلطنته و شوكته ميباشد كه روز بيستم ماه جمادي دويم اين سال [1287] «3»: از دار الخلافه طهران كه مقر سلطنت و شاهنشاهي است، نهضت فرمودند و روز سيزدهم ماه رجب «4» اين سال شهر همدان، از فر قدوم ميمنت لزوم مزين گرديد.
و از غرايب اتفاقات كه نواب اشرف والا، احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا حكمران همدان فرمودند آن است كه، پيش از ورود موكب همايون، مرد تاجر شوشتري در همدان وفات يافت و به تقريبي قاضي همدان اموال او را تصاحب نمود و وارث او را محروم بداشت و چون از جانب حكومت مطالبه ايصال ماليه، به وارث شد، جناب قاضي به عذرهاي غير موجه متعذر گرديد و چون موكب اعلي تشريففرماي همدان شدند و دو سه روزي گذشت، روز پانزدهم اين ماه، علما و اشراف همدان شرفياب حضور مبارك گشتند و چون نوبت معرفي از جناب قاضي رسيد، اعليحضرت اقدس شهرياري روحنا فداه فرمودند: قاضي همدان ايشانند «5» و اين فرمايش اشاره [بود] به حكايتي كه شيخ سعدي (عليه الرحمه) در كتاب گلستان فرموده است كه قاضي همدان را حكايت كنند كه با نعلبند پسري سرخوش بود و نعل دلش در آتش، روزگاري متلهف و پويان و مترصد و جويان و برحسب واقعهگويان:
______________________________
(1). برابر با 20 يا 21 مارس 1870.
(2). ر ك: سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 2.
(3). برابر با 17 سپتامبر 1870، و ر ك: سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، به قلم خود او، از انتشارات كتابخانه سنائي.
(4). (روز يكشنبه ... عيد مبارك مولد حضرت امير المؤمنين) سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 30.
(5). ناصر الدين شاه خود در وقايع روز سهشنبه پانزدهم رجب، (ص 32) اين داستان را چنين نوشته است كه: (علماي همدان را معرفي ميكردند شخصي ريشبلند را گفتند قاضي است، گفتم قاضي همدان است، علما و سايرين خنديدند، خود قاضي هم خنديد. كنايه از قاضي همدان كه سعدي در گلستان نوشته است.) شايد حكايت را بعد از وقوع اين ماجرا ساخته باشند.
ص: 836 از ياد تو غافل نتوان كرد به هيچمسركوفته مارم نتوانم كه نپيچم چون اين معامله به سمعش رسيده، زايد الوصف رنجيده، دشنام بيتحاشي دادن گرفته و سقط گفتن، سنگ برداشت و هيچ از بيحرمتي فرونگذاشت، قاضي با خود گفت، همانا از وقاحتش بوي سماحت ميآيد و پادشاهان سخن به صلابت گويند و باشد كه در نهان صلح جويند:
انگور نوآورده ترش طعم بودروزي دو سه صبر كن كه شيرين گردد اين بگفت و بر مسند قضا بازآمد ... الي آخر حكايت ... و چون شب شد، جناب قاضي به پاي خود به منزل من آمد و از فرمايش اعليحضرت شهرياري روحنا فداه سؤال نمود به او گفتم گويا كيفيت معامله شما با ماليه تاجر شوشتري به عرض همايوني رسيده باشد و اراده انتقام را دارند، قاضي از اين سؤال و جواب سخت بترسيد و روز ديگر اموال تاجر را به وارث او بداد.
القصه: موكب اعلي روز دهم ماه شعبان «1» شهر كرمانشاهان را از فر قدوم مزين فرمود «2» و روز بيست و يكم ماه شعبان «3» بلده خانقين را كه اول خاك عراق عرب است و در اين روز مدحت پاشا، والي «4» بغداد، با ساير پاشايان نواحي عراق عرب و چندين هزار نفر سواره و سرباز رومي براي پذيرائي موكب همايون اعلي شرفياب حضور مبارك شدند و روز بيست و هشتم ماه شعبان شهر بغداد از فر قدوم موكب همايون مزين گرديد و اهالي بغداد دقيقهاي از دقايق خدمتگزاري را فرونگذاشتند و اعليحضرت اقدس شهرياري در باغي كه شايسته بود، نزول اجلال فرمود و روز بيست و نهم شعبان «5» عزيمت زيارت حضرت كاظميين (ع) نمودند و اهالي بلده كاظميين «6» (ع) و خدام آستانه مباركه، امامين همامين (ع) موكب اعلي را استقبال نمودند و در سفرنامه شاهنشاهي به عتبات عاليات كه به قلم سعادت رقم مبارك است چنين مرقوم است: «وارد روضه مقدسه كاظميين (ع) شديم، از بهشت جزئي و از رحمت الهي، آيتي است» «7» و در وقت مراجعت به بغداد در بقعه امام اعظم ابو حنيفه فاتحه خواندند و روز سلخ ماه شعبان با ملتزمين ركاب بر كشتيهاي بخار «8» سوار گشته، به عزم زيارت قبر جناب سلمان فارسي رضي اللّه عنه و ديدن مدائن خراب، تشريف بردند و روز چهارم رمضان از بغداد انتهاض فرموده، آستانه مباركه كاظميين (ع) را زيارت نمودند «9» و علما و سادات و خدام آستانه مباركه به حضور مهر ظهور رسيده، هريك به قدر مرتبه مورد عنايت ملوكانه شدند و روز پنجم اين ماه تشريففرماي قريه مسيب «10» شده، در كنار شط فرات، سراپردههاي شاهنشاهي را برپا نمودند و روز ششم «11» را توقف فرموده، در اين روز علما و
______________________________
(1). برابر با 5 نوامبر 1870.
(2). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 76.
(3). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 96: (روز سهشنبه) برابر با 16 نوامبر 1870.
(4). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 97.
(5). (چهارشنبه) سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 111.
(6). مدفن امامان موسي الكاظم (ع) و محمد جواد (ع) هفتمين و نهمين امام شيعيان اثني عشري.
(7). اشاره به بيتي است از سعدي در مطلع غزل:
اي از بهشت جزوي و از رحمت آيتيحق را به روزگار تو با عنايتي
(8). در متن: (تجار).
(9). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 125.
(10). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 130.
(11). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 132.
ص: 837
مجتهدين كربلاي معلي به حضور مبارك شهريار معدلت شعار رسيدند و روز هفتم «1» به جانب كربلا نهضت فرموده، عصر اين روز از دروازه موسوم به دروازه نجف وارد بلده كربلا شدند و اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان پناه از درب صحن مقدس، پياده گشته، با كمال خضوع و خشوع به نزديك روضه مطهره حسينيه علي صاحبها الف ثناء و تحيه شده، قطرات اشك از تذكر مصيبتهاي وارده بر اهل بيت عصمت طاهره از چشم مبارك شاهنشاهي جاري گرديد، پس به لوازم آداب زيارت پرداختند و بعد از فراغت از زيارت به جانب بقعه منوره حضرت عباس (رض) رفتند و روز دوازدهم «2» اين ماه موكب همايون به عزم زيارت آستانه مباركه علويه علي صاحبها الف صلوات و تحيه نهضت فرموده، روز سيزدهم «3» وارد خارج نجف اشرف شدند و شرح اين ورود در كتاب سفرنامه شاهنشاهي به اين عبارت مرقوم است «4»: «چون نزديك به دروازه نجف اشرف شديم از كالسكه پياده گشتيم با همه نوكرها و پاشايان پياده رفتيم تا وارد نجف اشرف شديم، گوش جانم نداي: إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً «5» را ميشنيد و زبان دلم رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ «6» ميسرود كه اين خاك پاك و ارض مقدس را بايد از عرش خدا جزوي و از جنت موعود آيتي شمرد كه وطن جان و منزل دل است، روح و راحتي را ملاحظه كردم كه در طاقت بيان نيست»، پس با نيتي پاك تقبيل آستانه و درگاه مولي الموالي امير مؤمنان را نمودند و بعد از اداي لوازم زيارت از روضه مقدسه بر سر مقبره شاهنشاه رضوان جايگاه، سلطان سعيد، آقا محمد شاه شهيد «7»، طابثراه توجه فرموده، اداي فاتحه را نمودند، پس پياده تا دروازه تشريففرما شدند و روز چهاردهم اين ماه، منزل اردوي اعلي را در كنار درياي نجف قرار دادند «8» و روز پانزدهم اين ماه، اعليحضرت شهرياري قبر جناب مسلم ابن عقيل و ساير قبور بزرگان دين را زيارت نموده عود به منزل فرمودند و روز نوزدهم اين ماه اعليحضرت شاهنشاه خلد اللّه ملكه، لوازم زيارت وداع آستانه مباركه را به عمل آورده، به جانب كربلاي معلي، نهضت فرموده «9»، روز بيستم وارد شدند و سه روز اقامت نمودند «10» و روز بيست و چهارم به عزم بغداد روانه شدند و روز بيست و هفتم «11» به زيارت آستانه مباركه كاظميين (ع) مشرف گشتند و روز دويم ماه شوال «12» به عزم قصبه سرمنرآي انتهاض فرمودند و روز ششم «13» وارد قصبه سرمنرآي شده به لوازم زيارت آستانه مباركه عسكريين (ع) پرداختند و روز هشتم «14»
______________________________
(1). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 134.
(2). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 147.
(3). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 149.
(4). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 151. در خصوص اين سفر رجوع شود به خاطرات سياسي امين الدوله، ص 26.
(5). قسمتي از آيه 12 سوره طه: (... اكنون در وادي مقدس پا نهادي).
(6). قسمتي از آيه 80، سوره اسراء: (خداوندا مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان).
(7). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 153.
(8). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 154.
(9). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 169.
(10). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 170 تا 175.
(11). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 181.
(12). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 188.
(13). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 197.
(14). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 203.
ص: 838
شوال به عزم دار الخلافه طهران نهضت فرمودند و روز غره ذيحجه اين سال [1287] «1»:
شهر طهران به فر قدوم ميمنت لزوم شاهنشاهي مزين گرديد.
و هم در اين سال [1287]: خداي متعال ولدي ارجمند و پسري سعادتمند به شاهنشاه- زاده اعظم حضرت اسعد اشرف والا، سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان فرمانفرماي مملكت فارس ادام اللّه بقاه در شهر شيراز عنايت فرموده، او را نواب والا سلطان حسين ميرزا جلال الدوله گفتند.
و هم در اين سال [1287]: اين بنده گنهكار ايزد متعال مؤلف اين فارسنامه ناصري به عزم اداي حجة الاسلام و زيارت آستانه مقدسه حضرت خير الانام و قبور ائمه بقيع عليهم الصلوة و السلام روز نوزدهم ماه شوال «2» از شيراز حركت كرده، از دو فرسخي شيراز تا نيم فرسخ به كاروانسراي ميان كتل كه نزديك به چهارده فرسخ است، همهجا در ميان برف و يخ رفتيم و روز بيست و سيم اين ماه وارد كازرون شدم و روز بيست و هشتم اين ماه به بوشهر رسيديم و روز پانزدهم ذيقعده بر جهاز آتشي «3» سوار شده، روز بيستم اين ماه وارد شهر مسقط گرديدم و روز بيست و ششم اين ماه وارد شهر عدن شدم و روز سيم ماه ذيحجه به بندر جده رسيدم و شش ساعت از شب هشتم گذشته، وارد مكه معظمه شدم و بعد از اداي اعمال حج، روز بيست و هشتم اين ماه ذيحجه به عزم مدينه طيبه از مكه معظمه بيرون رفتيم و روز عاشوراي ماه محرم سال 1288 به مدينه طيبه رسيده، لوازم زيارت آستانه نبوي و ائمه بقيع صلوات اللّه عليهم را به عمل آورده روز هفدهم اين ماه، از مدينه طيبه به عزم عود به جده روانه شدم و روز بيست و هشتم اين ماه وارد جده گشتم و روز چهاردهم ماه صفر اين سال از جده بر كشتي آتشي نشسته، روز نوزدهم وارد بندر حديده «4» شدم و روز غره ماه ربيع اول به مسقط رسيدم و روز هفتم اين ماه وارد بوشهر گشتم و روز بيست و پنجم اين ماه به سلامتي عود به شيراز نمودم. «5»
و عيد نوروز سنه قويئيل در بيست و نهم ماه ذيحجه «6» اتفاق افتاد و اعليحضرت ظل اللهي، شاهنشاه معدلت شعار ناصر الدين شاه قاجار، ادام اللّه بقاه ايام عاشوراي ماه محرم سال 1288 را به تعزيهداري اهل بيت طهارت (ص) گذرانيدند.
و در اين سال [1288]: جناب حاجي محمد قلي خان آصف الدوله، پيشكار و وزير مملكت فارس، از شيراز احضار به طهران گرديد و وزارت اين مملكت و پيشكاري حضرت اسعد اشرف والا، ظل السلطان دام اقباله العالي را به جناب محمد قاسم خان، والي عم اكرم جناب معير الممالك «7» دوست علي خان عنايت فرموده، در ماه صفر اين سال از طهران وارد شيراز گرديد.
و هم در اين سال [1288]: جناب ميرزا فتح علي خان صاحب ديوان شيرازي به پيشكاري مملكت آذربايجان و وزارت حضرت اسعد اشرف، شاهنشاهزاده اعظم مظفر الدين ميرزا
______________________________
(1). سفرنامه ناصر الدين شاه به كربلا و نجف، ص 271.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بزرگان سردزك شيراز.
(3).Steamship : كشتي بخار.
(4). بندر اصلي يمن در حدود 95 ميلي شمال باب المندب.
(5). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، احوال مؤلف در محله سردزك.
(6). برابر با 21 يا 22 مارس 1871.
(7). ر ك: خاطرات سياسي امين الدوله، ص 18.
ص: 839
ادام اللّه اقباله العالي، وليعهد دولت عليه ايران سرافراز و برقرار گرديد و جناب ميرزا عبد الوهاب خان شيرازي در اين سال به لقب جليل نصير الدوله سرافراز گرديد و در ماه جمادي اول اين سال حضرت اسعد شاهنشاهزاده اعظم، سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان دام مجده العالي از شيراز به عزم دار الخلافه طهران حركت فرموده، در روز پانزدهم ماه رجب اين سال [1288]: وارد طهران شدند و حكومت مملكت فارس به استقلال به جناب جلالتمآب محمد قاسم خان والي مقرر و برقرار گرديد.
و روز بيست و نهم ماه شعبان اين سال [1288]: جناب جلالتمآب اجل اكرم، حاجي ميرزا حسين خان كه سابقا به لقب جليل سپهسالاري سرافراز بود به منصب بزرگ صدارت عظمي كه بالاترين مناصب دولتي است، مفتخر و برقرار گرديد «1» و جناب حاجي ميرزا حسين خان صدر اعظم پسر مرحوم ميرزا نبي خان قزويني امير ديوانخانه عدليه ممالك محروسه است كه در سال 1256 و 59 [12] به ايالت مملكت فارس سرافراز بود و جناب جلالتمآب صدر اعظم بعد از تمكن بر مسند صدارت رقيمه مشتمل بر بيم و اميد برنگاشت و فرمانفرمايان و حكمرانان ممالك محروسه را مخاطب داشت و خلاصه آن رقيمه اين است «2»:
از امورات بديهيه است كه اعتبار هر دولت بسته به آبادي بلاد و آسايش عباد است و مايه فساد آبادي و آسايش، طمع و غرض است و بايد خيرخواهان دولت، ريشه اين دو مرض را از بيخ بركنند تا نعمتهاي شاهنشاهي و عنايتهاي اعليحضرت ظل اللهي بر آنها، گوارا باشد و مدتهاست كه بزرگان ايراني حصول مرض طمع را «مداخل» ميگفتند و بر سه گونه از رعاياي دولت بازمييافتند و سرآمد همه رشوه است كه حق مظلومي را به ظالمي دهند و چيزي از او ستانند، در فارس ضرب المثل است كه: «كندي دندان هر كس به ترشي و كندي دندان قاضي و حاكم به شيريني». و ديگري پيشكش است كه حكومت بلوكي را به ناجوانمردي سپارند و چشم از جبر و جور او بپوشند و سيمين آنها هديه است كه مردمان كمدل از دهشت كارگزاران ايالت، ابره نظيفي يا طعام لطيفي يا مركب سواري به اجزاي ايالت فرستند و مردمان پلنگطبيعت ايراني، حصول مرض غرض را «سياست و مؤاخذه دولتي» گويند كه كينه كسي را در دل گيرند و به تهمت خيانت دولتي دود از نهاد آن بيچاره درآرند و اعليحضرت اقدس همايوني خلد اللّه ملكه، ملتفت به اين دو مرض شايع شدند و چون منصب جليل صدارت عظمي را به اين بنده درگاه عنايت ميفرمودند اول فرمايش ملوكانه در قلع اين دو مرض مهلك كه در ايران عالمگير گشته، فرمودند و بحمد اللّه در اين مدت قليل در دربار همايوني ادعا ميتوان نمود كه از رشوه و هديه و پيشكشي اسمي باقي نمانده است، ليكن تاكنون شبههاي براي حكام باقي است كه براي نسبت به سلسله سلطنت يا قدمت خدمت مغرور گشته، از مؤاخذه دولتي خود را معاف ميدانند و چنين معلوم است كه ملتفت به كلمه الملك عقيم نگشتهاند كه سلطنت را با فرزند و خويشاوند و خدمتگزار و بيگانه پيوندي نيست بلكه فرزند سلطنت سپاه هنرمند آموزگار و رعيت هنرپيشه درستكارند و هر كس با اين دو فرقه مردم، جور كند خود را مورد سياست ملوكانه داند چنانكه در سلام عام روز بيست و پنجم ماه شوال اين سال
______________________________
(1). صدر التواريخ، ص 260 ببعد.
(2). صدر التواريخ، ص 268.
ص: 840
[1288]: اعليحضرت اقدس شاهنشاهي روحنا فداه به لفظ مبارك فرموده به صيغه جلاله سوگند نمودند كه هريك از حكام بلاد، جوري بر رعيت روا دارد كه بر ماليات ديواني مقرري بيفزايد يا به وسيله ديگر چيزي ستاند يا صاحبمنصبي در امورات لشكري تعدي كند از جيره و مواجب يك نفر كم نمايد ابقا بر مال و جان و اعتبار او نفرمايند و شومي ايالات مملكت فارس در اين سنه بحالها باقي بود و قحط و غلا در عموم اجزاي فارس شيوع داشت و قيمت يك من گندم به وزن هفتصد و بيست مثقال كه آنرا نه عباسي گويند به مبلغ دو ريال كه مساوي دو مثقال و هفده «1» نخود نقره مسكوك است رسيد و جناب محمد قاسم خان والي مملكت فارس چندين گداخانه مهيا نمود كه هر يكي گنجايش پنجاه شصت نفر گدا داشت و شش گداخانه را خود متحمل گشته، غذاي گداهاي آنها را ميداد و چندين گداخانه ديگر در عهده بزرگان شيراز گذاشت و رفاه كلي براي گدايان حاصل آمد فجزاه اللّه خيرا ولي از مردمان ايلات و بلوكات جماعتي بسيار از گرسنگي بمردند و اعليحضرت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه، ايام عاشوراي محرم سال 1289 را به تعزيهداري خامس آل عبا گذرانيدند.
و در شب يازدهم ماه محرم اين سال [1289] «2»: محمد قاسم خان والي و حكمران مملكت فارس در شيراز به مرض سبات «3» درگذشت.
و عيد نوروز سنه پيچينئيل در [11] «4» ماه محرم اتفاق افتاد و ايالت و فرمانفرمائي مملكت فارس به حضرت اسعد اشرف والا، شاهنشاهزاده اعظم، سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان دام اقباله العالي، عنايت گرديد و پيشكاري و وزارت اين مملكت به جناب جلالتمآب حاجي محمد ناصر خان ظهير الدوله قاجار دولو «5» راجع آمد.
و در ماه ربيع اول اين سال [1289]: وارد شيراز شدند و در اين سال حاجي احمد خان پسر حاجي محمد علي كياني وزير سابق مسقط از حكومت عباسي و نواحي آن معزول گشته، احمد شاه خان مينابي كه اباعن جد به كلانتري بلوك ميناب برقرار بود، به حكومت شميل و ميناب و تمام نواحي عباسي سرافراز گرديد و روز غره جمادي اول اين سال موكب همايون اعلي تشريففرماي نور و كجور درياي مازندران شدند و روز چهاردهم ماه شعبان اين سال عود به دار الخلافه طهران فرمودند و در تمام اين سنه پيچينئيل عموم اهالي ممالك محروسه ايران از يمن توجهات خاطر خطير اعليحضرت شاهنشاهي در مهد آسايش و فراغت بال، سال را گذرانيدند.
و ايام عاشوراي محرم سال 1290 به عادت سابقه مشغول تعزيهداري اهل بيت نبوت (ص) بودند.
و عيد نوروز سنه تخاقويئيل خيريت دليل در بيست و [يكم] ماه محرم «6» واقع شده،
______________________________
(1). در متن: (هفتده).
(2). برابر با 20 يا 21 مارس 1872.
(3). نوعي بيماري در سر، كه عبارت است از: سيلان خلط يا بالا رفتن بخار در حواس تصرف كند و آن دو نوع است آنكه با كسالت و كندخاطري و فتور خواب همراه بود و آن سبات نام دارد (تذكره ضرير انطاكي) به نقل از لغتنامه دهخدا.
(4). تاريخ در متن فراموش شده است.
(5). در متن: (دوهلو).
(6). برابر با 21 مارس 1873.
ص: 841
جشن ملوكانه برپا گرديد و از وقايع معظمه اين سال [1290]: سفر خيريتاثر، اعليحضرت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه است به جانب فرنگستان. و چون زمان عزيمت نزديك گرديد، سپاه ظفرپناه حاضر ركاب در خارج دروازه دولت طهران صفها بركشيدند و ذات اقدس همايوني به بازديد آنها تشريففرما گرديدند و ملفوفه فرماني را كه خطاب به آحاد و افراد لشكر ظفراثر شرف صدور يافته بود، جناب جلالتمآب حاجي ميرزا حسين خان صدر اعظم به آواز بلند، تمامي آنها را از مضمون اين مطلع ساخت:
سواد فرمان مبارك به وجه اختصار: عموم صاحبمنصبان و افراد سربازان اردوي دار الخلافه بدانند كه عزيمت موكب همايون به ساحت فرنگستان و ملاقات سلاطين و تاجداران با عز و تمكين كه دوست و متحد هستند، نزديك شده و امروز كه چهاردهم ماه صفر سال 1290 است، محض ديدن شماها به اين موقع آمديم منتهاي ميل همايوني ما ترقي امور عسكريه و آسودگي شماهاست چنانكه در سنه گذشته حقوق افراد شماها به وقت خود، بدون تأخير عايد گرديد و در آينده بدين منوال خواهد بود از مواظبت شماها در وظايف نوكري، خاطر همايون ما خوشنود است و به اطمينان صداقت تامه و مواظبت كامله از قاطبه عساكر منصوره داريم كه در غياب همايون ما بيشتر از پيشتر بر مدارج خدمت خود خواهند افزود و نظم مملكت را در تحت اوامر و نواهي رؤساي خود حفظ خواهند نمود، زمان مسافرت را صرف تكميل لوازم عسكريه دولت از قبيل اسلحه و معلم خواهيم فرمود و خاطر مبارك را از ياد شماها، فارغ نخواهيم گذاشت و در غياب همايون ما، فرزند خود نايب السلطنه را به نيابت خودمان و رياست كليه، مأمور فرموديم و چون صدر اعظم ملازم ركاب همايون است، عم اكرم افخم، معتمد الدوله را با اختيار تامه، در نزد فرزند معزي اليه ميگذاريم، اين فرمايشات ملوكانه را شنيده، تخلف نورزيد- في چهاردهم شهر صفر المظفر سنه 1290.
سواد دستخط مبارك به نواب اشرف والا معتمد الدوله: از كمال اطميناني كه به دولتخواهي و كفايت و كارداني آن عم اكرم كامگار داريم، زايد ميشماريم كه امورات را جزء به جزء مرقوم داريم، آن عم كامگار را مبسوط اليد فرموديم انشاء اللّه تعالي از قرار حكم فرمان مبارك كه به كل ممالك محروسه ارسال شده است و دستور العمل مكتوبا و شفاها عنايت شده است با كمال قوت قلب، مشغول رتق و فتق امورات دولتي و مملكتي بوده، وقايع اتفاقيه را همهروزه به ما تلگراف نمايد هر كس از اوامر و نواهي شما تخلف كند قطعا به سخط پادشاهي گرفتار خواهد بود. «1»
و روز بيست و يكم ماه صفر المظفر اين سال [1290] «2»: خيريتمآل، با بدرقه عنايت قادر متعال موكب همايون اعلي از دار الخلافه طهران نهضت فرمود و روز دوازدهم ماه ربيع اول «3» اين سال شهر رشت به فر قدوم شاهنشاهي مزين گرديد و روز چهاردهم «4» اين ماه به
______________________________
(1). ر ك: خاطرات سياسي امين الدوله، ص 36.
(2). برابر با 20 آوريل 1873. ر ك: سفر فرنگستان ناصر الدين شاه، ص 1.
(3). برابر با 10 مه 1873.
(4). سفر فرنگستان، ص 8.
ص: 842
راهنمائي «1» قائديمن و اقبال، از بندر انزلي بر كشتي بخار كه دولت روس براي سواري ذات مبارك همايون فرستاده بودند، نشسته، روانه گرديد و نام اين كشتي قسطنطنيه «2» است و بعد از ظهر روز شانزدهم اين ماه شهر حاجي طرخان «3» به قدوم اعليحضرت شاهنشاهي قرين مباهات گرديد، والي شهر حاجي طرخان و اعيان، پذيرائي كه لايق شاهنشاهان است به عمل آوردند و روز هفدهم «4» موكب اعلي در كشتيهاي كوچك سوار شده، از روي رودخانه ولگاء عبور فرموده، روز هيجدهم وارد شهر سارتيسين «5» شدند، والي و اعيان آن شهر، نهايت پذيرائي را به عمل آوردند و از اين شهر موكب همايوني بر كالسكه بخار كه مخصوص اعليحضرت امپراطور ممالك روسيه است، نشسته از راهآهن عبور فرمودند [و] وارد شهر مسكو كه پايتخت قديم ممالك روسيه است، شدند «6» و والي مسكو در استقبال و پذيرائي ورود مسعود قصور و تقصير ننمود و اعليحضرت شاهنشاهي در عمارات سلطنتي، منزل نمودند و روز بيست و سيم ماه ربيع اول از شهر مسكو به واسطه كالسكه بخار و راهآهن به عزم سنت پطرزبرغ «7» پايتخت حاليه ممالك روسيه است، نهضت فرموده روز بيست و چهارم، اعليحضرت امپراطور ممالك روسيه، الكسندر و نواب وليعهد و ساير شاهزادگان و جناب سپهسالار عساكر روسيه و برادران اعليحضرت امپراطور به عزم استقبال شاهنشاه ايران در سر راهآهن منتظر ايستاده بودند كه اعليحضرت شاهنشاهي وارد كنار شهر سنتپطرزبرغ شدند و بعد از تلاقي و پذيرائي تمام وارد عمارت سلطنتي گرديدند و بعد از لمحهاي، نشاني «8» كه اعظم نشانهاي دولت روسيه است، از جانب اعليحضرت امپراطور به اعليحضرت شاهنشاهي تقديم نمودند و بعد از چند دقيقه اعليحضرت شاهنشاهي به بازديد اعليحضرت امپراطور تشريف بردند و وقت غروب آفتاب، اعليحضرت امپراطور به بازديد اعليحضرت شاهنشاهي آمدند و تا روز غره ماه ربيع دويم اين سال «9»، اعليحضرت شاهنشاهي به مصاحبت اعليحضرت امپراطور ممالك روسيه، در تماشاخانهها و عمارات عاليه و باغهاي سلطنتي تردد فرمودند و روز دويم اين ماه اعليحضرت همايوني بعد از وداع با اعليحضرت امپراطور عزيمت ممالك آلمان و پروس «10» فرموده، به واسطه كالسكه بخار، روز چهارم وارد كنار شهر برلن شدند و اعليحضرت امپراطور پروس و نواب وليعهد و ساير شاهزادگان و وزراء و اركان دولت، همه براي استقبال و پذيرائي در سر راهآهن حاضر بودند، پس شاهنشاه ايران و امپراطور پروس در كالسكه نشسته، تشريففرماي قصر سلطنتي شدند و روز يازدهم عازم شهر
______________________________
(1). مهماندار شاه در اينجا (پرنس منچيكوف) بود. سفر فرنگستان، ص 10.
(2). در سفر فرنگستان، ص 10، نام اين كشتي (قسطنطين) است.
(3). سفر فرنگستان، ص 13.
(4). در متن: (هفتدهم).
(5). سفر فرنگستان، ص 17.
(6). سفر فرنگستان، ص 21.
(7).St Petersburg
(8). (نشان سنت اندره مكلل به الماس را كه بزرگترين نشانهاي دولت روس است با حمايل آبي). سفر فرنگستان، ص 24.
(9). سفر فرنگستان، ص 34.
(10). در متن: (پروش) ر ك: سفر فرنگستان، ص 36.
ص: 843
كلون «1» گرديدند و روز دوازدهم به شهر بن «2» آمدند، روز چهاردهم به شهر فرانكفر «3» رسيدند و روز پانزدهم به عزم شهر بادنباد «4» نهضت فرمودند و روز شانزدهم وارد شدند و روز هفدهم با كشتي بخار از روي رودخانه رن عزيمت مملكت بلژيك فرموده، وارد شهر اسپا «5» كه اول خاك بلژيك است شدند پس عزيمت بروكسل «6» پايتخت بلژيك فرموده، به اين شهر رسيدند و اعليحضرت پادشاه بلژيك و برادران و خانواده سلطنت در سر راه اعليحضرت شاهنشاهي را استقبال و پذيرائي نموده، به مصاحبت، كالسكه نشسته، به عمارت دولتي نزول اجلال فرمودند و روز بيست و دويم اين ماه با اعليحضرت پادشاه بلژيك وداع فرموده، به عزم ممالك انگليس نهضت نمودند «7» و در اول خاك انگليس پسرهاي اعليحضرت پادشاه انگلستان و وزراي دولتي و اعيان لندن و تشريفات دولتي، براي استقبال و پذيرائي موكب همايون حاضر بودند و بعد از ملاقات آن جماعت در كالسكه بخار نشسته به عزم شهر لندن نهضت فرمودند و در نزديكي آن شهر، نواب وليعهد دولت انگليس پرنس دوگال «8» با ازدحام زياد از اهل نظام حاضر بودند و اعليحضرت همايون، پياده شده، با نواب وليعهد در كالسكه نشسته، روانه عمارت مخصوص پادشاهي شدند و روز بيست و چهارم «9» كه روز سيم ورود به لندن بود با جميع ملتزمين ركاب اعليحضرت، به قصر خاصه «10» اعليحضرت پادشاه انگلستان كه شش فرسخ از شهر لندن دور است و منزل اين پادشاه است، تشريف بردند و اعليحضرت پادشاه، تا پاي پله قصر، اعليحضرت شاهنشاه را استقبال نمودند و جميع لوازم دوستي را بجا آوردند و بعد از صرف نهار و تفرج عود به شهر لندن فرمودند.
و در روز غره ماه جمادي اول اين سال [1290]: تشريففرماي شهر منچستر «11» كه جاي كارخانههاي قماشبافي است شدند و روز ديگر عود به لندن فرمودند و روز ششم اين ماه، براي وداع با پادشاه انگلستان به قصر مخصوص پادشاه، تشريف بردند و روز نهم اين ماه جمادي اول «12» به عزم ممالك فرانسه نهضت فرموده، روز دهم وارد شهر پاريس پايتخت فرانسه شدند «13» و رئيس دولت جمهوري و وزير امور خارجه، لوازم استقبال و پذيرائي را به عمل آورده، تشريففرماي عمارت دولتي شده، نزول اجلال فرمودند و روز بيست و سيم اين ماه عزيمت
______________________________
(1). سفر فرنگستان، ص 50: كلن:Cologn
(2). سفر فرنگستان، ص 52.
(3). سفر فرنگستان، ص 55. مقصود فرانكفورت است:Frankfurt
(4). سفر فرنگستان، ص 58. مقصود بادن بادنBaden Baden است.
(5).Spa از شهرهاي بلژيك. سفر فرنگستان، ص 62.
(6). سفر فرنگستان، ص 65.
(7). سفر فرنگستان، ص 71.
(8).Prince de Galles
(9). سفر فرنگستان، ص 75.
(10). قصر ويندسور:Windsor . سفر فرنگستان، ص 75.
(11).Manchester . سفر فرنگستان، ص 92.
(12). سفر فرنگستان، ص 108.
(13). سفر فرنگستان، ص 109.
ص: 844
مملكت سويس فرموده، از شهر پاريس حركت نموده، روز بيست و چهارم، وارد شهر ژنو كه از شهرهاي سويس است شدند «1» و روز بيست و هشتم، از ژنو نهضت فرمودند [و] وارد خاك ايطاليا گشته به شهر تورن «2» رسيدند و اعليحضرت پادشاه ايطاليا و رجال آن مملكت، موكب والا را پذيرائي نمودند و اعليحضرت شاهنشاهي و پادشاه ايطاليا در كالسكه نشسته به عمارت دولتي نزول اجلال فرمودند و روز غره جمادي دويم اين سال بعد از وداع با پادشاه ايطاليا، از شهر تورن نهضت نمودند و روز دويم اين ماه عازم شهر سالسپورغ «3» كه جزء مملكت اطريش است گرديده، عبور فرمودند و روز سيم چون نزديك شهر وينه «4» پايتخت مملكت نمسه «5» رسيدند، اعليحضرت امپراطور نمسه با نواب وليعهد و شاهزادگان آن مملكت كه به استقبال آمده بودند، كمال پذيرائي را از اعليحضرت شاهنشاهي نموده، به مصاحبت روانه منزل شدند و روز چهارم به بازديد اعليحضرت امپراطور نمسه تشريف بردند و تا روز دوازدهم اين ماه، خاطر مبارك شاهنشاهي را به تفرج و تماشا مشغول داشتند و روز سيزدهم بعد از وداع با امپراطور، تشريففرماي شهر سالسبورغ شدند، پس نهضت فرموده، روز هيجدهم وارد بندر برنديزي «6» شدند و روز نوزدهم به عزم شهر اسلامبول پايتخت ممالك روم، انتهاض فرمودند «7» و روز بيست و دويم اين ماه به بغازداردانل «8» رسيدند و محمد رشدي پاشا، صدر اعظم «9» دولت عاليه ممالك روم كه با رجال دولتي از اسلامبول از جانب اعليحضرت سلطان عبد العزيز خان، شاهنشاه ممالك روم، به استقبال موكب همايون آمده بودند، شرفياب حضور مبارك شدند و روز بيست و سيم كشتي كوچك سواري موكب همايون تا محاذي عمارت مشهور به بيگلربيگي كه براي نزول اجلال اعليحضرت همايون معين شده بود آمد و اعليحضرت سلطان سوار كشتي كوچك شده، به استقبال اعليحضرت شاهنشاهي بيامد و به مصاحبت وارد عمارت شدند و مراسم تشريفات قدوم ميمنت لزوم آن مهمان بزرگ را به عمل آوردند تا روز بيست و نهم اين ماه «10»، اعليحضرت همايون شهرياري در شهر اسلامبول اقامت فرمود و هر روز و شبي به تماشاي محلي ميرفتند و رجال دولت روم در هر موقعي از ذات همايوني، پذيرائي شايسته مينمودند و روز غره رجب اين سال [1290]: بعد از وداع با اعليحضرت سلطان روم، در كشتي سلطاني نشسته روز چهارم اين ماه وارد بندر پوتي «11» شدند و برادر اعليحضرت امپراطور ممالك روسيه نهايت پذيرائي را به عمل آورد و روز پنجم «12» وارد
______________________________
(1). سفر فرنگستان، ص 137.
(2). سفر فرنگستان، ص 143. مقصودTorino ياTurin است كه از شهرهاي مهم صنعتي ايتالياست.
(3). ر ك: سفر فرنگستان، ص 151.Salsbourg : سالزبرگ يا سالزبورگ است كه در كنار رود سالزاخ است و زادگاه موتزارت موسيقيدان مشهور است. (معين)
(4). وين. سفر فرنگستان، ص 154:Vienna
(5). همان اتريش يا استريا:Austria است.
(6).Brindisi بندري در ايتاليا در ساحل درياي آدرياتيك.
(7). سفر فرنگستان، ص 176.
(8). سفر فرنگستان، ص 178.
(9). مشهور به شيروانيزاده. سفر فرنگستان، ص 179.
(10). سفر فرنگستان، ص 192.
(11). در متن: (پوطي)، با توجه به سفر فرنگستان، ص 165، تصحيح شد.
(12). سفر فرنگستان، ص 192.
ص: 845
شهر تفليس شدند و در آن منتها [ي] لوازم تشريفات ملوكانه را به عمل آوردند و روز هفتم «1» از تفليس عازم شهر باكوبه شدند و روز هشتم «2» تشريففرماي گنجه شدند و روز يازدهم «3» به شهر باكوبه رسيدند و روز چهاردهم ماه رجب اين سال [1290]: شرف نزول به بندر انزلي فرمودند و عموم اهالي ممالك محروسه ايران از سلامتي و معاودت اعليحضرت اقدس شاهنشاهي قرين مسرت و ابتهاج شدند و در همين روز جناب حاجي ميرزا حسين خان صدر اعظم، صدارت عظمي را استعفا نموده، خواهشمند ايالت مملكت گيلان گشته، در شهر رشت رحل اقامت انداخت و روز سلخ ماه اين رجب «4»، موكب اعلاي همايوني، شهر طهران را به فر قدوم ميمنت لزوم، مزين فرمودند و ايالتهاي نواحي فارس در اين سنه تخاقويئيل مانند سنه پيچينئيل بحالها باقي بود.
و هم در اين سال [1290]: جناب ميرزا فتح علي خان شيرازي صاحبديوان، وزير مملكت آذربايجان را به منصب جليل وزير نظامي مفتخر و سرافراز نمودند و جناب ميرزا عبد الوهاب خان شيرازي نصير الدوله، به منصب وزارت تجارت ممالك محروسه برقرار گرديد.
و چون شهر محرم سال 1291 دررسيد، اعليحضرت شاهنشاهي، خلد اللّه ملكه، به رسم سالهاي گذشته مشغول تعزيهداري خامس آل عبا گشته، ايام عاشورا را گذرانيدند.
و عيد نوروز سنه ايتئيل خيريت دليل در [دوم] ماه صفر اتفاق افتاد «5» و جشن نوروزي و سلام خاص و عام در حضور باهر النور همايوني، منعقد شده به احسن وجوه به انجام رسيد و در اوايل اين سنه، حضرت اسعد اشرف والا، شاهنشاهزاده اعظم ظل السلطان مسعود ميرزا، ادام اللّه بقاه و جناب حاجي ظهير الدوله محمد ناصر خان قاجار دولو وزير مملكت فارس از شيراز به دار الخلافه طهران رفتند و ايالت آن مملكت به نواب اشرف والا، حسام السلطنه، سلطان مراد ميرزا، عنايت گشته، در روز هفدهم ربيع اول اين سال «6»، وارد شيراز گرديده، وزارت تامه را در كف كفايت ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك شيرازي واگذار فرمود و حكومت كوهگيلويه و بهبهان را به محمد تقي خان كه والده او خواهرزاده نواب معظم اليه بود، داده، او را روانه بهبهان نموده، بعد از ورود چند روزي نگذشته، محمد علي پسر آقا ابو الحسن كلانتر سابق بهبهان، ميرزا طاهر خان پسر ميرزا منصور خان والي سابق بهبهان را در وقتي كه از حوالي خانه او عبور مينمود، از پس حصار به گلوله تفنگ بكشت و چون محمد تقي خان از عهده مؤاخذه برنيامد، وهن و خلل كلي در كار حكومت بروز نمود و مردمان ديگر به هواي خودسري افتادند و حسين خان بويراحمدي صاحب قلعه «آرو» هشت فرسخ مشرقي بهبهان از اطاعت خارج گرديد و محمد تقي خان با يك ارابه توپ و چهارصد نفر سرباز قلعه «آرو» را محاصره نمود و روز ديگر جمعي تفنگچي از قلعه درآمده، اردوي حكومتي را پراكنده نمودند و چون محمد تقي خان با
______________________________
(1). سفر فرنگستان، ص 200، در سفرنامه (بادكوبه).
(2). سفر فرنگستان، ص 201.
(3). سفر فرنگستان، ص 205، و ر ك: خاطرات سياسي امين الدوله، ص 40.
(4). برابر با 23 سپتامبر 1873.
(5). برابر با 21 مارس 1874. در متن، روز ماه داده نشده است.
(6). برابر با 4 مه 1874.
ص: 846
اردوي شكسته، وارد بهبهان گرديد، شيرازه حكومتش گسيخته گرديد و چون اين اخبار به شيراز رسيد، نواب والا حسام السلطنه از امناي دولت جاويدعدت، استدعائي نمود كه برحسب امر همايوني نواب اشرف والا سلطان اويس ميرزا احتشام الدوله كه رياستي قرين عقل و سياستي آميخته به عدل داشت و سالها به ايالت كوهگيلويه و بهبهان پرداخته بود، از دار الخلافه طهران روانه فارس بدارند و نواب معظم اليه در ماه جمادي دويم اين سال وارد شيراز گرديد و در بيستم ماه شعبان «1» اين سال از شيراز به جانب بهبهان حركت نمود و بعد از ورود نظمي لايق به نواحي كوهگيلويه و بهبهان بداد و مردمان پراكنده را جمع نموده، مساعده و تقاوي «2» داده، نواحي ويرانه را مسكون فرمود و مخصوصا توجه در آبادي بلوك زيدون و بلوك ليراوي كه از حيزآبادي افتاده، قرين معموري گرديد و ايالتهاي ولايات فارس كما في السابق باقي بود.
و هم در اين سال [1291]: امناي دولت جاويدعدت، صندوقي با قفل و كليد و سه نفر نوكر امين از دار الخلافه طهران روانه شيراز داشته آنرا صندوق عدالت گفتند و در مسجد وكيل شيراز گذاشتند كه هر مظلوم و متظلمي، حال خود را در طي عريضه، نوشته، عريضه سر به مهر را در صندوق عدالت بيندازد و در هر هفته عرايض را از صندوق درآورده، به توسط چاپار به دار الخلافه برده، امناي دولت عليه جواب شافي كافي در صدر و حاشيه آن عرايض نوشته، عود به شيراز دهند، از جمله عرايض صندوق عدالت، عريضه زارعين دور شهر شيراز و صاحبان بساتين مسجد بردي، فرسخي مابين مغرب و شمال شيراز بود كه نوشته بودند: در زمان پادشاهان كيان، خندقي به درازا نزديك به دو فرسخ و به پهنا نزديك به صد ذرع كنده، مبادي آنرا به آب قعر زمين رسانيده، چندين چشمه بزرگ و كوچك كه آنها را چشمه جوشك گويند، در عمق اين خندق پيدا گرديده و چندين رشته قنات از دو جانب اين خندق كنده، مفتح آنها را به اين خندق رسانيدهاند و چندين سنگ آسيابگردان، آب در اين خندق جاري است و در انتهاي اين خندق، سدي محكم بسته آب خندق را از روي اين سد به چندين جدول قسمت نموده، مزارع و بساتين را شرب مينمودند و در اين چند ساله، كارگزاران ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك، سه چهار رشته قنات كنده، سر آنها را به خندق رسانيده، عموم آب خندق را از اين قنوات برده، به قيمت گزاف به صاحبان مزارع و بساتين ميفروشند و به اين وسيله چندين باغ خراب و چندين مزرعه از بيآبي لم يزرع «3» افتاده است و امناي دولت دامت شوكتها در جواب اين عريضه نواب اشرف والا حسام السلطنه را مأمور فرمودند كه به نفس نفيس رفته، مجاري و قنوات را به چشم خود ديده، حكمي به عدل فرمايد و نواب والا به فرموده عمل نمود و قناتهاي مشير الملك را انباشتند و تمام آب خندق را به مقسم رسانيده، هر كس به قدر الحصه، آب در جدول خود انداخت و تاكنون كه سال به 1300 رسيده است، چندين باغ و مزرعه از آب خندق آباد و كشت گشته، موجب حصول دعاگوئي جماعتي شده است و چون كسان مشير الملك محرك اين فتنه و بدنامي را جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك كه عامل وجوهات اصناف شهر شيراز بود ميدانستند، در تلافي اين كار، محرك جماعتي از استادان
______________________________
(1). برابر با 2 اكتبر 1874.
(2). به معني مساعده دادن به كارگر و زارع، پيشپرداخت، مساعده. (معين)
(3). در متن: (لم يذرع).
ص: 847
صنف گشته، عريضه نوشته به صندوق عدالت انداختند كه وجوهات ما را بيش از اندازه ميگيرند و بعد از رسيدن اين عريضه و آمدن جواب، نواب معظم اليه براي تحقيق اين مدعي، چندين مجلس منعقد فرمود و از محاسبات اصناف تفتيش بليغ نمود و قراري در امر ماليات و وجوهات اصناف دادند و مبلغي بر وجوه ديواني و اصل ماليات براي مخارج كلانتري منظور داشته، سرخطي به استادان صنف سپردند كه گماشتگان قوام الملك از اين سرخط، تخطي نكنند و تمام مملكت فارس از حسن اهتمام نواب معظم اليه، قرين امنيت بود و ايالتهاي مملكت فارس به حال خود باقي بماند.
و اعليحضرت ظل اللهي ادام اللّه بقاه، ايام عاشوراي محرم سال 1292 [را] به تعزيهداري و سوگواري بر مصائب اهل بيت عصمت (ع) گذرانيدند.
و عيد نوروز سنه تنگوزئيل در [13 صفر] «1» اتفاق افتاد و اعليحضرت شاهنشاهي، جشن نوروزي را به احسن وجوه گذرانيدند و نواب والا، حسام السلطنه در اين سنه، از ايالت فارس معزول گشته، فرمانفرمائي اين مملكت را به جناب جلالتمآب، يحيي خان معتمد الملك، خلف الصدق اميركبير ميرزا نبي خان قزويني، امير ديوانخانه عدليه ممالك محروسه ايران كه در سال 1256 و 59 [12] مباشر ايالت مملكت فارس بود، عنايت گرديد و در ماه جمادي اول اين سال وارد شيراز شد و اختيار تام و تمام مملكت را به مشير الملك ميرزا ابو الحسن خان واگذاشته به فراغت بال و آسودگي خاطر بر مسند آسايش قرار گرفت و ايالت كوهگيلويه و بهبهان برحسب امر اعليحضرت ظل اللّه خلد اللّه ملكه، بر نواب اشرف والا، احتشام الدوله، سلطان اويس ميرزا باقي بماند به شرطي كه معامله ديواني خود را با جناب جلالتمآب معتمد الدوله بگذراند و نواب معظم اليه براي قرار كار خود در شهر رجب از بهبهان وارد شيراز گرديد و چون جناب معظم اليه اراده زيادتي بر ماليات مقرره كوهگيلويه نمود، نواب معظم اليه، قبول ناكرده، استعفا فرمود و برحسب امر همايوني قرار دادند كه آنچه را نواب والا به عنوان مساعده و تقاوي در محل صاحب طلب باشد دريافت كرده ولايت را واگذارد و چون تحقيق نمودند معلوم گرديد كه نزديك به نيمه ماليات كوهگيلويه را نواب والا، صاحب طلب است و جناب معزي اليه لابد گشته، ايالت كوهگيلويه را به نواب والا واگذار فرمود و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را به عبد الحسين خان پسر مرحوم خان بابا خان سردار سابق واگذاشت و حكومت بلوكات فارس به اهالي آنها واگذار گرديد.
و در اين سال [1292]: حكومت بلوك خشت را به حسين قلي خان ميرپنج قورتبگلو «2» دادند و تفصيل آن بر اين وجه است: شخصي كه آبادي خود را در خرابي مردم ميدانست و به اين وسيله در خدمت پيشكاران فارس اعتباري داشت، براي رواج بازار خود، منافع بلوك خشت را پنج برابر آنچه مقاطعه ديواني بود وا مينمود و جلب آن منافع جز به اتلاف حسن علي خان خشتي ضابط اين بلوك ميسر نبود براي آنكه عموم املاك و نخلستان بلوك خشت ملك موروثي اجدادي حسن علي خان و بني اعمام او بود و در بيشتر سالها از وحشت اين خيال، ماليات اين بلوك را با مبلغي به رسم پيشكش ادا نموده، آمدن خدمت حاكم را به تعلل
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1875.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در ذيل خشت.
ص: 848
ميگذرانيد، حكومت خشت را به حسين قلي خان قورتبگلو ميرپنج دادند [و] التزام گرفتاري حسن علي خان را زنده يا مرده از او خواستند پس حسين قلي خان نوشتهاي مؤكد به قسم براي حسن علي خان فرستاد كه حكومت و عاملي را براي تو خواستم و بعد از چند ماه ميرپنج به عنوان مهماني از شيراز به قصبه خشت برفت و بعد از آسودگي خاطر حسن علي خان او را مأخوذ داشته، با خود روانه شيراز گرديد و محض رضاجوئي خواستگاران املاك خوانين خشتي، در ميانه خشت و كازرون او را بكشت «1» پس به مكافات دهري در سال ديگر در چنين وقتي در طهران، برادرانش براي تفاوت ميراث با شمشير او را كشتند:
هر بد كه ميكني تو مپندار كان بديگيتي فرو گذارد و گردون رها كند
وامي است كردههاي بدت پيش روزگاردر هر كدام دور كه خواهد ادا كند و موكب والاي شاهنشاهي به عزم تفرج نواحي مازندران، نهضت فرمود و روز غره رمضان اين سال، ساحت بلوك نور و كجور را منور فرمود و روز نهم ماه شوال نزول اجلال در شهر اشرف فرمود و روز سيزدهم شهر بارفروش را و روز بيست و سيم شهر آمل را و روز پنجم ماه ذيقعده اين سال دار الخلافه طهران به فر قدوم ميمنت حضرت اقدس شهرياري مزين گرديد و از اواسط اين سنه مردمان شرير در عموم مملكت فارس جز كوهگيلويه بناي راهزني و دزدي و اشتلمكاري و غارت گذاشته، مملكت وسيعي را شوريده داشتند، مردمان باگناه و بيگناه بدنام شدند و حكومتهاي بلوكات فارس با اهالي آنها و حكومت بندرعباس با احمد شاه خان، كما في السابق باقي بود.
و چون ماه محرم سال 1293 دررسيد، اعليحضرت شاهنشاهي ادام اللّه بقاه به قانون مقرره، ايام عاشورا را به تعزيهداري و سوگواري آل پيغمبر آخر الزمان مشغول شدند.
و عيد نوروز سنه سيچقانئيل خيريت دليل در روز بيست و سيم ماه صفر اين سال «2»، سه ساعت و سي و هشت دقيقه و چهل ثانيه از روز گذشته، واقع گرديد و اعليحضرت ظل اللهي، ادام اللّه سلطنته، جشن نوروزي را بهتر از سنوات گذشته، گذرانيدند و چون حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا در روز غره ربيع دويم اين سال «3»، از مكه معظمه و مدينه طيبه، عود به شهر طهران فرمود، بعد از چند روزي اعليحضرت شاهنشاه عدالت اكتناه، اختيار كليه مملكت فارس را در كف كفايت حضرت معظم اليه گذاشته، قلع ماده فساد و دفع اشرار بلوكات و ايلات اين مملكت را از او درخواست فرموده، به فرمانفرمائي و حكمراني در ماه رجب اين سال، تشريففرماي شهر شيراز شدند و چون حكمروايان سابق فارس براي استيلاي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك شيرازي بر تمام بلوكات و ايلات، چندان خبري درست از معاملات ديواني و تسلطي بر نظم امورات ملكي نداشتند و از روي ناچاري مملكتي را بيحراست و رياستي را بيسياست ميگذرانيدند و در پنهاني ماجري را به حضور مهرظهور اعليحضرت ظل اللهي ميرسانيدند و چون از مصدر جلال مؤاخذه و گرفتاري مشير الملك را در عهده حاكم فارس مقرر ميفرمودند آن حاكم به پارهاي ملاحظات بياصل، اين مؤاخذه را
______________________________
(1). (در ميانه خشت و كازرون او را خبه نموده گفتند از زخم گلوله بمرد.) فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(2). برابر با 21 مارس 1876.
(3). برابر با 26 آوريل 1876.
ص: 849
به وقت ديگر، حواله مينمود و به اين وسيله خبر شوريدگي مملكت فارس در هر سالي بيش از سال پيش منتشر ميگرديد و سالها بر همين منوال ميگذشت و چون ايالت اين مملكت به حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله عنايت گشته، وارد شيراز شدند، در روز نيمه شعبان «1» اين سال كه عيد سعيد ولادت تمامسعادت جناب حجة اكبر، الهادي المهدي صاحب العصر و الزمان و خليفة الرحمن و سيد الانس و الجان، عليه السلام اللّه الملك المنان بود، بعد از انعقاد صف سلام عام، حضرت والا جناب مشير الملك را مخاطب و معاتب فرموده، يك يك از تقصيرات ساليانه او را برشمردند و پاي او را به فلك كشيده، چند چوب بر او زدند «2»، پس مدتي او را محبوس بداشتند و بعد از آن روز از طلوع آفتاب تا وقت ناهار و بعد از ظهر تا هنگام غروب، داد ستمديدگان را از ستمكاران بازميگرفتند و به رأي صائب كارهاي مختل مملكتي را به مردمان كاردان واگذاشته، التزام درستكاري را از آنها ميگرفتند و دزدهاي نامي را بدست آورده، هريك را به اندازه گناهش به سياست ميرسانيدند و به اندك زماني شوريدگيها را به امنيت و پراكندگيها را به جمعيت بازگشت فرمودند و حكومت لارستان و نواحي سبعه و بندرعباس را به ميرزا حسن علي خان نصير الملك و حكومت جهرم و قير و كارزين را به محمد باقر خان اصفهاني و حكومت داراب و حومه شيراز و ايلات خمسه يعني ايل نفر و بهارلو و اينالو و عرب و باصري را به ميرزا علي محمد خان قوام الملك واگذار نموده، فتح قلعه تبر «3» را كه شرح آن در ذيل عنوان قلعههاي خداآفرين فارس در جلد دويم اين فارسنامه ناصري بيايد به قيد التزام از او درخواست نمود و حكومت بندر بوشهر را به مقرب الخاقان حاجي ميرزا اسماعيل وزير كه سالها به وزارت حضرت والا برقرار بود عنايت فرمود و كوهگيلويه و بهبهان در تحت اقتدار نواب اشرف والا، احتشام الدوله بازگذاشتند و ساير بلوكات را به اهالي «4» آنها سپردند و اختيار ايل قشقائي را به داراب خان ايلبيگي واگذار فرمود و رسوم ستمكاري و ستمشريكي را از فارس برداشته، مرسوم تازه بنا نهادند و رسم پيشكشي و رشوه و هديه را برانداختند و چون حق مظلومي را از ظالم ميگرفتند، ده يك از وصولي را برميداشتند و نام آن معامله را حكم عربشاهي ميگذاشتند و از رسوم رديه فارس آنكه اگر قسط مالياتي بلوكي از وعده ميگذشت يا كسي را از بلوكي به شيراز ميخواستند، مرد معتبري با پنج شش نفر و هفت هشت سر اسب به مأموريت آن خدمت روانه مينمودند و خدمتانه كه به اندازه معيشت ساليانه مأمور بود، در رقم مينوشتند و اين مأمور بعد از ورود، قناعت به اصل خدمتانه نكرده، مبلغي از ضابط بلوك، به اسم رشوه و مهلتانه دريافت مينمود و مبلغي گزاف به مخارج يوميه اين مأمور ميرفت و در آخر سال ديوانيان آن مخارج را به خرج ضابط بلوك نميآوردند و ضابط لابد بايد از رعيت دريافت نمايد و چون رعيت از عهده نيايد فرار به جانب بصره و هندوستان نمايد و به اين وسيله، سالي دو سه بلوك از حيزآبادي ميافتاد و ماليات آنرا به اسم باقي و تخفيف از ديوان اعلي در دفاتر ثبت مينمودند و حضرت والا زيد توفيقاته، براي وصول اقساط و احضار مردمان به شيراز يك نفر
______________________________
(1). برابر با 5 اكتبر 1867.
(2). ر ك: خاطرات حاج سياح، ص 16.
(3). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قلعههاي كوهي مملكت فارس.
(4). مقصود (متصديان) است.
ص: 850
شاطر پياده را مأمور ميفرمود و خدمتانه او را به ملاحظه دوري راه و نزديكي، كم و زياد مينمودند مثلا خدمتانه شاطر از يك تومان بود تا ده تومان و خدمتانه محصلين حكام سابق از پنجاه تومان بود تا هزار تومان به غير از شام و ناهار و جيره و عليق و رشوه و پيشكش، در حقيقت اينگونه مخارج از كيسه دولت اعليحضرت شاهنشاهي ميرفت و بعد از اجراي اين احكام فتح قلعه تبر را كه سالها در دست فضل علي بيگ بهارلو «1» بود و جماعتي از مردمان دزد راهزن را جاي داده، هر روزه اموال قوافل را از راههاي دور و نزديك به غارت برده، در قلعه تبر به استراحت مينشستند و مدت ده پانزده سال بيشتر به اين منوال ميگذشت و چون فرمانفرمايان فارس، فتح اين قلعه را از قوه خود نميديدند اين عمل شنيع را كان لم يكن ميپنداشتند و حضرت والا، حاجي معتمد الدوله، فتح اين قلعه را كه امري صعب بود، وجهه همت فرموده، قوام الملك را مأمور به اين خدمت نمودند و آنچه لازمه تقويت بود، از مال و رجال، اغماض نفرموده و در ماه رمضان اين سال او را روانه داشتند و چون اوايل دهه سيم ماه ذيقعده اين سال، اول سال سي سال، از زمان سلطنت اعليحضرت شاهنشاهي بود به فرمايش حضرت والا حاجي معتمد الدوله، بازارهاي شيراز را زينت داده، سه شب چراغها و مشعلها، افروختند و چون قوام الملك با تهيه و اسبابگيري در دامنه قلعه تبر اردو برپا نمود و ملاحظه استحكام قلعه را كرد كه كوهي خداآفرين در ميانه بلوك جهرم و داراب و جويم و فسا افتاده و سه مرتبه دارد كه هر يكي كوچكتر از ديگري بر فراز يكديگر خلقت گشته، از فتح آن نااميد شده، مراتب را به عرض حضرت والا رسانيد و در جواب فرمايشات سخت شنيد كه مختصر آن:
بايد قوام الملك يا اين قلعه را بگشايد يا در دامنه اين قلعه كشته شود يا سر خود را به دست مير غضب دهد و چون قوام الملك از رخصت خود مأيوس گرديد، متوكلا علي اللّه رحل اقامت را در دامنه قلعه انداخته، در انتظار فرج آسماني نشست و از بخت ارجمند اعليحضرت ظل اللهي ادام اللّه عمره و دولته و همت بلند حضرت والا معتمد الدوله و كوشش قوام الملك در روز چهارم ماه محرم سال 1294 «2» قلعه تبر گشوده و فضل علي بيگ قلعهدار و اتباعش نزول به دار بوار نمودند و شرح اين فتح نامدار در ذيل عنوان قلعه تبر در جلد دويم اين فارسنامه ناصري در عنوان قلعههاي خداآفرين فارس، انشاء اللّه تعالي مفصلا نگاشته گردد.
و در اين سنه [1294]: تمام اهالي مملكت فارس از حسن كفايت حضرت والا حاجي معتمد الدوله دام اقباله العالي در مهد آسايش غنودند جز شيخ مذكور خان كنگاني و محمد حسن خان برازجاني و محمد طاهر خان گلهداري كه به ملاحظات جاهلانه، سر در اطاعت نياورده، خرابي خود را به وقت ديگر انداختند.
و عيد سعيد سنه اودئيل خيريت دليل در روز سهشنبه چهارم ربيع اول «3» بعد از نه ساعت و سي و هفت دقيقه و شش ثانيه از روز گذشته واقع گرديد و اعليحضرت كيوان بسطت شهرياري جشن ملوكانه نوروزي را برپا فرمودند و حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله فرزند ارجمند
______________________________
(1). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قلعه تبر.
(2). برابر با 19 ژانويه 1877.
(3). برابر با 19 يا 21 مارس 1877.
ص: 851
خود نواب والا احتشام الدوله را از بهبهان براي تدمير شيخ مذكور خان كنگاني و محمد طاهر خان گلهداري و محمد حسن خان برازجاني مأمور فرمود و نواب والا، احتشام الدوله در ماه محرم اين سال از بهبهان از طريق بلوك ليراوي و دشتستان وارد بندر بوشهر شدند و براي معالجه وجع نقرسي كه داشتند اين مؤلف را از شيراز خواستند و روز نوزدهم ماه صفر اين سال وارد بوشهر گشتم و نواب معظم اليه بعد از معالجه وجع نقرس، محمد حسن خان برازجاني و حيدر خان پسر او را از برازجان به بوشهر خواسته، هر دو را مأخوذ فرموده نگاه داشتند.
و روز غره ماه ربيع اول اين سال [1294] «1»: نواب معزي اليه، از بوشهر به عزم بندر كنگان حركت فرمود چون به ناحيه تنگستان كه چهار فرسخي بوشهر است، رسيدند موقع حصاد «2» جو بود پس از تنگستان گذشته از طريق خرموج و كاكي و آبدان و بردستان نواحي دشتي، روز هفتم ماه ربيع دويم «3» اين سال وارد بندر كنگان شدند و بعد از هشت روز توقف شيخ- مذكور خان كنگاني و محمد طاهر خان گلهداري را مأخوذ داشته در غل و زنجير انداختند و روز هفدهم «4» اين ماه از بندر كنگان به عزم شيراز حركت فرموده، وارد بندر ديردشتي شدند و حكومت ناحيه گلهدار و بندر كنگان و بندر طاهري و بندر نخل تقي «5» و مضافات بندر عسلويه و ناحيه گاوبندي را به مقرب الخاقان محمد حسن خان مافي برادر مقرب الخاقان حسين قلي خان سعد الملك واگذار نمودند و بعد از نظم نواحي دشتستان و دشتي و گلهدار و بنادر، از طريق قريهريز «6» و دزگاه «7» و دهرم «8» و فيروزآباد و كوار، روز دهم ماه جمادي اول اين سال [1294] «9»:
با نيل مقصود وارد شيراز شدند و در تمام آن ايام مؤلف اين فارسنامه را به مصاحبت با خود داشتند و بعد از ورود جماعت مغلولين را به حضور حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله رسانيدند، حيدر خان برازجاني و محمد طاهر خان گلهداري را كه مستحق قتل دانستند به سياست رسيدند و شيخ مذكور خان و محمد حسن خان برازجاني را در زندان كريم خاني محبوس داشتند.
و هم در اين سال [1294]: ميرزا علي محمد خان قوام الملك، براي نظم نواحي لارستان مأمور گشته، بعد از ورود نظمي لايق در نواحي شيب كوه لارستان داده، عود به شيراز نمود.
و در ماه شعبان اين سال [1294]: نواب والا احتشام الدوله از شيراز عود به كوهگيلويه كه مقر حكومت معظم اليه بود فرمود.
و در تمام اين سنه [1294]: اهالي عموم فارس به آسايش به دعاگوئي ذات اعليحضرت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه گذرانيدند.
______________________________
(1). برابر با 16 مارس 1877.
(2). به معني درو كردن و هنگام درو.
(3). برابر با 21 آوريل 1877.
(4). در متن: (هفتدهم)، ر ك: خاطرات حاج سياح، ص 13.
(5). از بلوكات كنگان. ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(6). از دهات بردستان دشتي، ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(7). از دهات ناحيه گلهدار، ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(8). از دهات ناحيه اربعه، ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(9). برابر با 23 مه 1877.
ص: 852
و چون محرم سال 1295 دررسيد، اعليحضرت ظل اللهي ابقاه اللّه تعالي به مراسم تعزيه- داري ايام عاشورا گذرانيدند.
و عيد نوروز سنه بارسئيل در سه ساعت و پانزده دقيقه از شب شانزدهم ماه ربيع اول «1» اتفاق افتاد و جشن نوروزي اين سنه را در روز هفدهم «2» اين ماه كه عيد سعيد ولادت حضرت خاتم انبياء (ص) است قرار دادند و سلام خاص و عام در حضور باهر النور اعليحضرت شاهنشاهي منعقد گشته به احسن وجوه، گذرانيدند.
و از وقايع تازه اين سال [1295]: آنكه اعليحضرت خديو زمان شاهنشاه ممالك محروسه ايران، پادشاه معدلت شعار، ناصر الدين شاه قاجار، ادام اللّه عمره و خلد اللّه ملكه، عازم نواحي فرنگستان براي استكشاف پارهاي رسوم و قواعد كه تازه اختراع شده [و] رواج آنها موجب آبادي بلاد و آسايش عباد است، شدند و روز سلخ ماه ربيع اول اين سال «3» موكب همايون از دار الخلافه طهران نهضت فرمود و چهارم اين ماه «4» در خارج شهر قزوين نزول اجلال نمود و روز بيست و پنجم اين ماه شهر تبريز به فر قدوم ميمنت لزوم موكب اعلي مزين گرديد و روز بيست و نهم اين ماه از تبريز حركت فرموده، روز سيم جمادي اول «5» در كنار رود ارس كه سرحد حاليه دولت عليه ايران و دولت بهيه روس است نزول اجلال فرموده، روز هفتم وارد شهر ايروان شدند و روز يازدهم شهر تفليس را مزين فرمودند و روز سيزدهم انتهاض فرموده، روز چهاردهم تشريففرماي شهر ولاد قفقاز «6» شده، از ميان شهر عبور فرموده، در كنار راهآهن بر كالسكه بخار نشسته و روز نوزدهم اين ماه «7» را در شهر مسكو توقف فرمودند و روز بيستم چون از كالسكه بخار پياده گشته كه وارد شهر پطرزپرغ «8» شوند، اعليحضرت امپراطور و شاهزادگان روسيه، براي استقبال و پذيرائي چنين مهمان بزرگي حاضر بودند، پس اين دو پادشاه بر يك كالسكه نشسته، وارد عمارت سلطاني شدند و روز بيست و يكم اين ماه، در پطرزپرغ، براي بازديد اعليحضرت امپراطور توقف فرمودند و روز بيست و پنجم از ييلاق پطرهوف «9» با اعليحضرت امپراطور وداع فرموده، روز سلخ ماه جمادي اول اين سال «10» وارد شهر برلن شدند و در همين روز اعليحضرت امپراطور برلن به ديدن اعليحضرت شاهنشاهي آمدند و به مصاحبت وارد منزل دولتي شدند و بعد از نيم ساعت، اعليحضرت ظل اللهي به بازديد اعليحضرت امپراطور تشريف بردند و روز غره جمادي دويم به عزم شهر بادنباد نهضت فرمودند، روز دويم «11» وارد
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1878.
(2). در متن: (هفتدهم).
(3). برابر با 4 آوريل 1878.
(4). مقصود (ربيع الثاني) است.
(5). برابر با 5 مه 1878.
(6).Vladikakaz كه بعدا به نامOrdshonikidse خوانده شد.
(7). برابر با 21 مه 1878.
(8).Saint Petersburg
(9).Peterhef
(10). برابر با اول ژوئن 1878.
(11). برابر با 3 ژوئن 1878.
ص: 853
شدند و پنج روز توقف نمودند و روز هفتم با كالسكه بخار عازم شهر پاريس شدند و روز هشتم، وارد گرديده، در مهمانخانه بزرگ كه منزل پادشاهان است، نزول اجلال فرمودند و رئيس دولت جمهوري فرانسه «1»، به ديدن آمد و موكب همايون بيست و دو روز در شهر پاريس توقف فرمود و روز سهشنبه غره رجب اين سال «2» باليمن والاقبال موكب همايون به عزم ممالك ايران نهضت فرمود و روز بيست و پنجم ماه اين رجب «3»، تشريففرماي بندر انزلي گيلان شدند و روز نهم ماه شعبان اين سال «4» به دار الخلافه طهران نزول اجلال فرمودند و چون سالهاي سال قبل از حكومت حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله بيشتر قنوات كريم خاني كه جزو نهر اعظم شيراز ميشود بعضي منطمس و بعضي انباشته از گل بود و بعضي را به ضميمه آب چشمه جوشك «5» كه شرح آن انشاء اللّه تعالي در جلد دويم اين فارسنامه ناصري بيايد، اعيان شيراز تصرف نموده بودند و جدولهاي متخذه از نهر اعظم كه حق اربابداران باغستان مسجد بردي و زراعت دور شهر شيراز بود از آب انداخته بودند و اگر از جانب حكومت مؤاخذتي ميشد، جواب ميگفتند: آب قنوات كريم خاني حق اربابداران است كه از حليه آبادي افتاده است و در اوايل اين سال حضرت معظم اليه، تشريففرماي صحراي قمشه شدند و بازديد تعمير قنوات كريم خاني را فرموده، خالصا لوجه اللّه مبلغي خطير به مخارج آن داده، به حليه آبادي رسيد، پس آب آن قنوات و چشمه جوشك و قنوات، ميان اربابداران (رحمة اللّه عليهم) بر سبيل عدل و انصاف قسمت فرمودند، روزي كه آب در جداول قديمه اربابداران آمد، يكي از آنها به عرض رسانيد كه:
دشمن آتشپرست بادپيما را بگوخاك بر سر كن كه آب رفته بازآمد به جو «6» و هم در اين سال [1295]: در ارض موات كناره نهر اعظم، احداث قناتي فرمود كه يك سنگ آسياگردان آب، داد و آن را به چهارده قسمت فرمود، چهار قسمت آن را وقف فرموده، منافع آن را صرف تعمير تكيه زوجه اميرزاده عبد العلي ميرزا ولد ارجمند حضرت معظم اليه و اجرت قرائت قاري قرآن مجيد هر روزه و هر شبه در تكيه مزبوره و اين تكيه در جنب صبوي تكيه خواجه حافظ است و ده قسمت آنرا به ده نفر از اعيان شيرازي كه يكي از آنها مؤلف اين فارسنامه ناصري است مجانا بخشيدند.
اي خدا تو منعمان را دوست داردر عوض ده هر يكي را صدهزار و هم در اين سال [1295]: نواب والا، احتشام الدوله را براي نظم بنادر و دشتي و دشتستان و گلهدار و نواحي گرمسيرات، مأمور فرموده، نواب معظم اليه، از بهبهان حركت نموده، روز هفدهم ماه محرم اين سال وارد بندر بوشهر شدند و چون شيخ مذكور خان كنگاني در شيراز محبوس بود، عمدة الاعيان حاجي عبد النبي تاجر بوشهري، او را واسطه گشته، از شيراز
______________________________
(1). رئيس جمهور فرانسه در اين هنگامMac Mahon بود.
(2). برابر با اول ژوئيه 1878.
(3). برابر با 25 ژوئيه 1878.
(4). برابر با 8 اوت 1878.
(5). (از حومه شيراز دو فرسخ بيشتر ميانه شمال و مغرب شهر شيراز). فارسنامه ناصري، گفتار دوم.
(6). امثال و حكم دهخدا، ص 10.
ص: 854
وارد بوشهر كردند و حكومت بندر كنگان و بندر طاهري و گاوبندي و نواحي گلهدار و بلوك اسير و علامردشت را به شيخ مذكور خان عنايت نمودند و نواب والا احتشام الدوله از دشتستان و دشتي و كنگان و گلهدار نظمي كامل داده، عود فرمود و از راه فيروزآباد، در شهر جمادي اول اين سال [1295]: وارد شيراز شدند و امورات دولتي تمام مملكت فارس، از فرط اهتمام حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله دام عمره العالي به احسن وجوه در اين سنه پارسئيل قرين انتظام و اهالي در مهد آسايش از شر ستمكاران آسوده بودند.
و حكومت دشتي و دشتستان و بوشهر در عهده مقرب الخاقان حاجي محمد باقر خان، نواده مرحوم حاجي محمد حسن خان صدر اصفهاني بود.
و چون ايام عاشوراي محرم سال 1296 دررسيد، اعليحضرت ظل اللهي ادام اللّه عمره و شوكته، مشغول تعزيهداري و استماع مصائب اهل بيت رسالت (ع) شدند.
و عيد نوروز سنه توشقانئيل «1»: چون يازده ساعت و سي و نه دقيقه از شب جمعه بيست و هفتم ربيع اول گذشت واقع گرديد و مراسم جشن نوروزي و سلام خاص و عام در پيشگاه حضور همايوني به وجه كمال به عمل آمد و روز بيست و هشتم ماه رجب اين سال كسوفي اتفاق افتاد كه ثلث قرص آفتاب پنهان گرديد و از امورات غريبه آنكه سگي در شيراز به يك شكم پانزده بچه بزائيد و ديگر بچهگربهاي به سن سه چهار ماهه كه دو دست نداشت و جاي دستهاي آن صاف بود و در وقت حركت از جائي به جائي ميجست.
و در اين سال [1296]: ميرزا علي محمد خان قوام الملك شيرازي «2» قنات مشهور به ليمك سه فرسخ ميانه شمال و مغرب شيراز را كه سالها منطمس افتاده بود، در سال گذشته از ملاك آن خريده، پشتههاي انباشته را تنقيه و سنگپشت و منطمسه آن را از نو حفر نموده، بعد از يك سال آب آن جاري شده، وارد خارج شهر شيراز گرديد و نيمه آن را وقف بر اهالي محله لبآب شيراز و محله بالاكفت شيراز نمود و جماعتي را به فراواني آب و گوارائي از مهلكه عطش نجات داده، خيرات جاريه را مجري بداشت و اين قنات از دو سنگ آسيابگردان، آب بيشتر دارد و حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله دام عمره، فرزند ارجمند خود، نواب والا احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا، را براي نظم نواحي دشتي و دشتستان مأمور فرمود و نواب معظم اليه در نهم ماه صفر «3» آن سال از بهبهان حركت نموده، از طريق ناحيه ليراوي و گناوه و حياط داود، روز بيست و نهم اين ماه، وارد بندر بوشهر شدند و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان، كما في السابق در عهده مقرب الخاقان، حاجي محمد باقر خان بود و نواب والا، روز سيم ماه ربيع دويم اين سال «4»، از بوشهر حركت كرده، از راه تنگستان و اهرم وارد قريه خورموج كه جاي نشيمن محمد خان دشتي است شدند و بعد از نظم ولايتي و وصول ماليات به عزم شيراز در بيست و هفتم ماه ربيع دويم، از خورموج حركت فرمود و از برازجان و خشت و كازرون گذشته،
______________________________
(1). برابر با 21 مارس 1879.
(2). متولد در سال 1245، متوفي در صفر 1301 هجري، مدفون در كنار حصار مغربي تكيه حافظيه. ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بزرگان محله بالاكفت شيراز.
(3). برابر با 2 فوريه 1879.
(4). برابر با 27 مارس 1879.
ص: 855
روز نهم ماه جمادي اول اين سال [1296] «1»: وارد شيراز شدند و حكومت لارستان و نواحي سبعه و داراب و ايلات خمسه فارس، كما في السابق در عهده جناب قوام الملك ميرزا- علي محمد خان باقي بود و در شب بيست و چهارم ماه ربيع دويم اين سال خداي قادر متعال از صبيه مرحوم حاجي ملا آقا باباتاجر شيرازي پسري تماماندام به مؤلف اين فارسنامه ناصري عنايت فرموده، او را ميرزا سيد محمد گفتم كه قادر بيزوال طول عمري به او داده، اهل سعادتش كناد. «2»
و ايالت نواحي فارس در آن سنه [1296] كما في السابق در عهده مردمان كاردان باكفايت باقي بود.
و چون ايام عاشوراي ماه محرم سال 1297 دررسيد، اعليحضرت شاهنشاهي رسوم تعزيه- داري خامس آل عبا (ع) را مقرر فرمودند.
و عيد نوروز سنه لويئيل خيريت دليل، در دو ساعت و نيم از روز هشتم ماه ربيع دويم «3» واقع گرديد و مراسم جشن نوروزي و سلام خاص و عام در حضور باهر النور همايوني به عمل آمد و حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله دام عمره العالي به قانون سالهاي گذشته، باز نواب والا، احتشام الدوله را براي نظم و وصول ماليات دشتستان و دشتي و بنادر و گلهدار مأمور فرمودند و نواب معظم اليه روز بيست و هفتم ماه ربيع اول اين سال [1297] «4»: از بهبهان حركت فرموده، از راه ليراوي و گناوه، روز نهم ماه ربيع دويم اين سال به مصاحبت مؤلف فارسنامه ناصري وارد بندر بوشهر شدند و روز بيستم اين ماه به عزم تفرج و بازديد جزيره خارك «5» كه دوازده فرسخ ميانه شمال و مغرب بوشهر است بر كشتي بخار سوار گشته، بعد از پنج ساعت وارد شدند و روز ديگر اين بنده مؤلف به دقت تمام اطراف آن جزيره را ملاحظه نمودم، نزديك پنج ميل درازا و دو ميل پهنا دارد و عمارتي قريب به انهدام از طايفه ولنديز «6» در اين جزيره باقي است و خانههاي رعيتي آن نزديك به چهارصد خانه كه بيشتر آنها بياهل است و چندين گاو، چاه زراعتي دارد كه آب آنها شيرين و گواراست و هفت رشته قنات كه از جدول تا منبع را از سنگ كوه، تراشيدهاند و از هريك به اندازه گاو چاهي آب جاري دارد و اگر آنها را تنقيه كنند چند برابر بيشتر شود و نزديك به پانصد ششصد چاه كه قطر هريك دو ذرع شاه است و در قديم درخت انگور در آنها غرس كرده، هريكي دويست من بلكه بيشتر غوره و انگور ميداده، در صحرا و كوه اين جزيره باقي است و درختهاي آنها را قطع كرده، همه بيفايده، افتاده است و در اين جزيره گنبدي مرتفع در كمال استحكام و داخل آن وسيع از سنگتراشي و گچ ساختهاند و در داخل آن طاقي است كه دري از ميان آن به حجره بازميشود و سطح زمين اين حجره، سنگ يكپارچه خداآفرين است و درزي در آن سنگ است كه مشهور است حضرت محمد بن امير المؤمنين-
______________________________
(1). برابر با اول 1879.
(2). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، محله سردزك شيراز.
(3). برابر با 20 يا 21 مارس 1880.
(4). برابر با 10 مارس 1880.
(5). ر ك: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس، ص 831.
(6). مقصود هلنديهاست.
ص: 856
علي (ع) «1» مشهور به محمد بن حنفيه «2» در درز آن سنگ پنهان شده است و بر صفحه پيشاني آن طاق به كاشي معرق به خط سفيد در كاشي كبود نوشته است: بسم اللّه تعالي علي ساكن هذا المشهد امير المؤمنين محمد بن امير المؤمنين علي عليهما السلام كتبه حسين البخاري في سنه اربعين و سبعمائه و در ازاره داخلي اين گنبد به ارتفاع ذرعي، خشتهاي كوچك كاشي همه مثمن به كار بردهاند و بركناره آن خشتها، اشعار كتاب ليلي و مجنون فارسي نوشتهاند و بيشتر آنها، شكسته و ريخته است و تا روز بيست و هفتم اين ماه در آن جزيره توقف داشتند و هر روزه نواب والا به مصاحبت اين بنده، سوار شده، كوه و صحراي آن جزيره را ملاحظه مينمودند و در تلال اين جزيره، دوازده سر آهو ديديم و كبك و تيهو و كبوتر و هدهد و انواع طيور وفور داشت و جانور درنده مانند پلنگ و گرگ و شغال و روباه، هيچ ندارد و سگ در آن جزيره نديديم و چون سؤال كرديم اهل آن گفتند هر سگي بياوريم بعد از دو سه ماه تابستان لامحاله ديوانه ميشود.
و روز بيست و هفتم «3»، باز بر كشتي بخار نشسته، بعد از پنج ساعت وارد بندر بوشهر شديم و چون به شيخ مذكور خان كنگاني كه سالها به خودسري حركت مينمود و نواب اشرف والا، احتشام الدوله چنانكه نگاشته گرديد، او را مأخوذ داشته به شيرازش رسانيد و در سال نود و پنج به توسط حاجي عبد النبي تاجر بوشهري باز حاكم بندر كنگان و گلهدار و نواحي گرديد در سال اول به قاعده رفتار نمود و در سال نود و شش به حصانت قلعه قلات سرخ كه شرح آن در ذيل عنوان قلعههاي كوهي فارس بيايد، مغرور گشته، از اداي ماليات و نظم نواحي، تقاعد نموده، اموال و عيال خود را به قلعه قلات سرخ «4» برده، متحصن گرديد و نواب اشرف والا، احتشام- الدوله، از بندر بوشهر، محمد ابراهيم بيگ را كه از نوكرهاي آزموده قديمي نواب والا بود، با چهارصد نفر سواره و پياده چريك به سركردگي خداكرم خان بويراحمدي كوهگيلوئي و چهارصد نفر سرباز و دو ارابه توپ براي فتح قلعه قلات سرخ و گرفتاري شيخ مذكور خان مأمور فرموده، روانه مقصدش داشته، در بندر بوشهر در انتظار خبر نشستند و چون خبر فتح رسيد، روز نهم ماه جمادي دويم «5» اين سال از بوشهر حركت كرده، از راه برازجان و خشت، وارد كازرون گرديدند و محمد ابراهيم بيگ بعد از ورود به دامنه قلعه قلات سرخ به چند روز فاصله قلعه را طوعا او كرها گشود و شيخ مذكور خان را گرفته، مغلولا از طريق دشتي و دشتستان و خشت و كازرون به اردوي نواب والا، احتشام الدوله، ملحق گردانيد و نواب والا روز بيست و دويم اين ماه وارد شيراز شدند و در همان روز به فرمايش حضرت اشرف والا، حاجي معتمد الدوله، شيخ مذكور خان را به دار كشيده به سياست رسانيدند و چون اين خبر به دار الخلافه طهران رسيد، امناي دولت جاويد- عدت، به پاداش آن خدمت محمد ابراهيم بيگ را به منصب سرهنگي خارج از فوج و لقب خاني سرافراز فرموده او را محمد ابراهيم خان سرهنگ گفتند و حكومت نواحي كنگان و گلهدار و گاو-
______________________________
(1). در متن: (است مشهور).
(2). ر ك: آثار شهرهاي باستاني سواحل و جزاير خليج فارس، ص 872: (بيشبهه ضريح مزبور متعلق به محمد بن حنفيه نيست).
(3). برابر با 7 آوريل 1880.
(4). ر ك: فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قلعههاي كوهي مملكت فارس.
(5). برابر با 19 مه 1880.
ص: 857
بندي را به محمد ابراهيم خان سرهنگ ارزاني داشتند. و موكب مسعود شاهنشاهي روز هيجدهم ماه رجب «1» اين سال تشريففرماي ساحات ييلاقيه مازندران شدند و روز بيست و پنجم ماه شعبان اين سال [1297] «2»: عود به ييلاقات طهران فرمودند.
و چون ايام عاشورا [ي] محرم سال 1298: دررسيد، اعليحضرت ظل اللهي تعزيهداري اهل بيت عصمت را به وجه احسن به پايان رسانيدند و تمام نواحي فارس در آن سنه از موغستان عباسي تا ناحيه بهمني كوهگيلويه و از خيرآباد نيريز تا بندر بوشهر در اعليدرجه امنيت و اهالي اين مملكت از شر ستمكاران، آسوده به دعاي دوام عمر و دولت و سلطنت اعليحضرت قوي- شوكت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه مشغول بودند.
و عيد نوروز سنه ئيلانئيل خيريت دليل «3» بعد از گذشتن هشت ساعت و هفده دقيقه از طلوع آفتاب روز نوزدهم ماه ربيع دويم اتفاق افتاد و مراسم جشن نوروزي را در پيشگاه حضور اعليحضرت همايوني به پايان رسانيد و از روز بيستم اين ماه حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله دام عمره العالي احضار به دار الخلافه طهران گشته، چند روزي در انتظار ورود نواب والا، احتشام- الدوله از بندر بوشهر توقف فرموده و بعد از ورود نواب معظم اليه در روز پنجم از ماه جمادي- الثانيه «4»، از شيراز حركت فرموده، روز چهاردهم ماه رجب «5» به سلامتي وارد طهران شدند و چون حضرت معظم اليه در مدت پنج ساله فرمانروائي فارس هر روزه، رسمي مطلوب ميگذاشت، قاعده نامرغوب را منسوخ ميداشت و ترتيبي تازه و مرمتي بياندازه درباره اهالي آن ميفرمود، پس لازم آمد كه آنچه را در خاطر فاتر مانده است زينت فارسنامه ناصري كنم تا تبصره خوانندگان و تذكره شنوندگان گردد.
و بالجمله روز بعد از ورود به شيراز در مجلس حكومتي نشستند و بعد از «6» ازدحام خاص و عام اهل سلام فرمودند: مردمان راستگو و يكرو را دوست ميدارم و مرد دروغزن و دورويه را دشمن. كه فرمودهاند الكذب رأس كل خطيئة و النفاق اصل كل بليه، پس مرد نويسندهاي را عريضهنگار قرار دادند كه عرايض دادخواهان را به اختصار نگاشته، هر نسخهاي را ده شاهي كه معادل نيم مثقال نقره است به اجرت ستاند، پس دربان و قاپچي را خواسته فرمودند، احدي را منع از آمدن به حضور نكنيد و چون عريضه به خط عريضهنگار بياورد به توسط ايشك آقاسي حاضر گشته، بعد از ملاحظه عريضه جواب او را در حاشيه مرقوم داريم پس اجزاي ديوانخانه عدليه شيراز را حاضر نموده، مقرب الخاقان امير الامراء حاجي محمد هاشم خان نوري امير ديوانخانه را مخاطب ساخته فرمودند چون رجوع امري به ديوانخانه شود بيغرض و مرض اگر مطلب به وضوح پيوسته است، در عصر همان روز سند مدعي و مدعي عليه و دليل حقيقت را معروض داشته، حكم ديوانخانه صادر كرده در كنار حكم دستخط صحيح است مينويسم و
______________________________
(1). برابر با 26 ژوئن 1880.
(2). برابر با 2 اوت 1880.
(3). برابر با 21 مارس 1881.
(4). برابر با 5 مه 1881.
(5). برابر با 12 ژوئن 1881.
(6). در متن: (و ازدحام).
ص: 858
دهيك از مدعي به را به حكم عربشاهي ميستانيم و در ميانه قسمت ميكنيم و اگر خفائي در اصل مطلب باشد به قيد التزام از جانبين، رجوع به حاكم شرع مرضي الطرفين نموده، حكم شرعي را مجري بداريد و اگر خسارتي از دروغگو به راستگو وارد آيد بايد دروغگو از عهده برآيد و روز ديگر عسس و پاسبانان شهر شيراز را بخواستند و فرمودند اگر از عهده لوازم آن برميآئيد خلعت خود را گرفته مواظب شغل خود باشيد و اگر دزدي در شهر اتفاق بيفتد، بعد از ده روز مهلت بايد يا دزد يا تاوان و غرامت مال دزديده را از خود بدهيد و چون اجرا و مواجب جماعت عسس كافي در معاش آنها نبود، تا چه جاي غرامت، مواجب آنها را به اندازه مقرر فرمودند و روز ديگر تفتيش از حال نوكرهاي ديواني از جماعت توپچي و سوار و سرباز و جيره و مواجب و عليق آنها فرموده، التزام درستكاري را از لشكرنويس و صاحبمنصبان گرفتند، پس براي بلوكات و ايلات عامل و ضابط درستكار، مشخص فرموده، التزام ماليات و نظم و رعيتداري را از آنها گرفته، پس براي محافظت طرق و شوارع از شر دزد و راهزن، هر راهي را به چندين نفر تفنگچي سپرده، مواجبي لايق براي آنها معين فرمود و التزام تاوان و غرامت اموال مسروقه مترددين را از آنها گرفته، ضبط نمودند و چون از ورود به خاك فارس از مردمان بيغرض، تحقيق و تفتيش اشرار ستمكار و دزدهاي راهزن فرموده، آنها را به اسم و رسم در كتابچه به خط شريف ثبت و ضبط فرموده بودند، بعد از تعيين حاكم براي بلوكات و ايلات شرط عمده را گرفتاري دزد و مردمان شرير مقرر ميفرمود و هر كس دزد يا شريري را به دست ميآورد او را به انعام و خلعت مفتخر ميداشتند و چون مقصر را به حضور ميآوردند، بعد از تحقيق تقصير، شفاعت احدي درباره او پذيرفته نبود و به اندازه خيانت به سياست ميرسيد و به اندك زماني نام دزدي و دروغ و تهمت و ستمكاري از فارس برخاسته گرديد و حقوق چندين ساله مردمان مظلوم را، از ستمكاران بازگرفته، در هر هفته چهار روز از طلوع آفتاب تا وقت ناهار با كمر بسته در مجلس حكومت نشسته، كارهاي دولتي و رعيتي را به دقت تمام اصلاح ميفرمود و هرگز كار امروز را به فردا نينداخت كه فردا را نيز كاري بود و كارها را چنان آسان فرمود كه هر كس در هر وقت از شب و روز ميخواست بيواسطه، حال خود را شفاها به عرض رساند براي آنكه تا روز بود دربان و مانع نبود و چون شب ميشد پري جان نام كردستاني كه پيرهزني بازيافته و كمخواب بود، بر در اندران خانه منزل داشت، هر واقعه، در هر وقت از شب در شيراز اتفاق ميافتاد فورا به عرض حضرت والا رسانيده، اصلاح ميفرمود و سه ساعت به غروب مانده در عمارت ديگر تشريف داشته، عموم علما و طلاب و مردمان با كمال حاضر گشته به گفتگوي علمي ميگذرانيدند و در بيشتر از علوم رسميه، فايق بر بيشتر از علماي معاصر خود بودند [و] يد طولاي حضرت معظم اليه در علوم رياضي از قبيل حساب و هندسه و هيئت و نجوم و علم اكر و اسطرلاب و از علوم ادبيه مانند لغت و نحو و صرف و اشتقاق و علم معاني و بيان و بديع و تفسير و تأويل از علماي راسخين درازتر بود، اگر مسألهاي را ميفرمود بيحجت و دليل نبود، اقوال مختلفه را با دلائل صحت و فساد ادا مينمود [و] هيچ مطلبي را به اجمال نميگذرانيد، هر دانشمندي به حضور حضرت والا رسيد، از خرمن فضائلش خوشهاي و از سفره كمالاتش توشهاي برگرفت، جناب محامد نصاب حاجي شيخ يحيي امام جمعه شيراز كه جامع مجموعه علوم است كرارا بر منبر فرموده است: هر وقت خدمت حضرت والا حاجي معتمد الدوله
ص: 859
رفتم بيبهره از مطلب علمي بازنگشتم چنانكه وقتي در حضور من از ساير حاضرين سؤال فرمودند كه كلمه «هبوا» را در شعر حضرت خواجه حافظ (عليه الرحمه):
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبلهات الصبوح هبوا يا ايها السكاري چه خواندهايد؟ بعضي گفتند به ياء دو نقطه زير تشديدي است يعني مهيا و آماده باشيد و جماعتي گفتند به حاء حطي و ياء دو نقطه زير تشديدي است يعني بيائيد و اقبال كنيد و حضرت والا فرمودند هيچيك نيست بلكه به هاء هوز و باء يك نقطه مشدد، فعل امر از هب يهب است به معني استيقظ يعني بيدار و باهوش باشيد.
و چون نوشتهاي از اهل علم به حضرت والا ميرسيد، ملاحظه خوبي و بدي خط را مينمودند، پس ثانيا رجوع فرموده غلط املائي آن را مدلل داشته در برابر هر غلطي كتابي اگرچه تصريف يا امثله بود از صاحب خط به غرامت ميگرفتند و بعد از سه چهار ماه، تصحيف- نويسي از علماي شيراز ديده نشد و حضرت معظم اليه حتي المقدور كارهاي حكومتي را بر طبق شريعت مطهره، ميپرداختند. روزي مردي نوشتهاي از جناب ميرزا محمد حسن لاريجاني كه در عداد علماي شيراز بود، بياورد و بعد از ملاحظه معلوم شد كه پدر اين مرد، باغي را به او بخشيده و بعد از مدتي همان باغ را به تاجري فروخته است و اين مرد در خدمت ميرزا محمد حسن، حقيقت خود را ثابت نموده است، پس به فرمايش حضرت والا، مرد تاجر و پدر مرد مدعي را حاضر كرده، فرمودند بايد مرد تاجر به حكم شرع، باغ را واگذارد و كارگزاران دولتي غرامت قيمت حاليه باغ را كه دوبرابر از سابق است از فروشنده باغ گرفته به تاجر دهند و دست مرد فروشنده كه باغ را به دزدي فروخته است به حكم دولتي ببرند كه دزدي ملك بدتر از راهزني است و چون دعاوي مبهمه را رجوع به حاكم شرع مرضي الطرفين ميفرمود و كار به قسم ميرسيد، علماي حاليه شيراز احتياط نموده، صيغه قسم را القا نميفرمودند و دعاوي مردم به اختلال باقي بود، لهذا جناب حاجي ملا آقا بزرگ پيشنماز كه مردي مسألهدان از زمره علماي شيراز بود، براي القاء صيغه قسم معين فرمودند و مهري مربع بزرگ به خط جلي حكاكي كرده، براي سجل قسمنامه، به جناب معزي اليه سپردند و تاكنون كه سال 1305 رسيده است، مهر جناب حاجي ملا آقا بزرگ در قسمنامهها، در ديوانخانه عدليه مطاع است. روزي مستي را بياوردند، فرمود شراب خوردي، چرا از خانه درآمدي كه گفتهاند:
«سر بنه آنجا كه باده خوردهاي»
«1» در جواب بگفت در خانه دوستي مهمان بودم، چون پاسي از شب گذشت مهماندار مرا از خانه اخراج نموده، گرفتار عسس شدم، پس مهماندار را حاضر نموده، فرمودند چرا احترام از مهمان عزيز نداشتي، در جواب گفت، عيال مرا به چشم بد نگاه نمود، فرمودند از لوازم مستي خيانت چشم است، پس بفرمود كه تازيانه مهماندار را دوبرابر تازيانه مهمان زدند و حضرت والا هرگز سائلي را محروم نداشت، در دو سه ساله آخر حكومت، بخششهاي پنهاني خود را كه به مردمان عزيز فقير ميرسانيد از پانزدههزار تومان ميگذشت و بخشش ظاهري كه به اسم مواجب و وظيفه و مستمري به ارباب استحقاق عنايت
______________________________
(1). مصراعي از بيتي از مولوي است:
بشنو الفاظ حكيم پردهايسر بنه آنجا كه باده خوردهاي (دفتر اول مثنوي)
ص: 860
ميفرمود بهمين اندازه يا بيشتر بود.
اگر مرد محترمي ناخوش بستري ميشد، هر روزه، گماشته به احوالپرسي ميفرستادند، اگر محتاج بود، مخارج دوا و غذا و حق طبيب را براي او ميدادند و اگر وفات مييافت، خرج كفن و دفن و تدارك و ختم و آب و آش سه روزه اول را عنايت ميفرمود بلكه قيمت سنگ لوح مزار را هم ميدادند.
در هر مجلس مكارم و محاسن اخلاق را به حاضرين القا نموده، ميفرمودند: حكام سابق فارس خود را مأمور به اخذ ماليات ديواني ميدانستند و بس و من مأمورم كه به علاوه مردم را مجبورا به اخلاق حسنه رسانم.
در سال 1295 در فارس، باران كم باريد و نرخ مأكولات زياد گرديد و فقراي شهري تظلم نمودند و حضرت والا رزقه اللّه بنعمته، اعيان شيراز را حاضر نموده، فرمودند: صاحب شريعت مسلماني علي واضعها الصلوة و السلام، امت خود را مأمور به مواساة فرموده است يعني مردمان دارنده از مال خواسته خود، بينوايان را دستگيري كنند و ميدانيد كه قيمت غله بالا رفته و فرياد گرسنگي بازاريان بلند گشته و چهار ماه به وقت حصاد باقي است، بايد مقدار خوراك اهل اين شهر را معين كنيم و غله انبارداران را بدانيم و نرخي براي نان بگذاريم كه فقرا بتوانند از عهده برآيند، پس صورت مقدار غله انبارهاي شيراز را بخواست و التزامنامه گرفتند كه هر كس صورت را به راستي ندهد، تمام انبار او به هدر باشد و بعد از تحقيق معلوم كردند كه تمام غله انبارهاي شيراز نزديك به يك كرور و چهارصدهزار من به وزن شيراز و خوارك اهل شهر در هر روزي ميانه هفتهزار من و هشتهزار من نان ميشود و نزديك به سيصدهزار من غله از اين انبارها جنس انبار ديواني كه خاصه حضرت والاست بود، پس بفرمود كه يك من نان گندم را كه نهصد دينار قيمت داشت، جماعت خباز از قرار يك من ششصد دينار از غله ديواني بفروشند و انبارداران خود دانند و انصاف و جماعت انبارداران هم تأسي نموده، گندم را به آن قرار، روز به- روز تا آخر سال فروختند و به اين حسن تدبير چندين هزار نفر را أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ «1» فجزاه اللّه خيرا.
و از سال دويم حكومت در اول هر سال جماعت آجرپز و دوس «2» پز و گچپز را حاضر فرموده اندازه قالب آجر و دوسه را معين نموده، مخارج هزار آجر و هزار دوس و هزار من گچ را به تخمين سنجيده، حقي براي استاد مقرر ميفرمود و قدغن مينمود كه ديناري زياده از برآورد نفروشند.
و از سال ورود به فارس در تفتيش حال عموم اهالي شيراز و بلوكات برآمده، خصائل و رذائل هر كس را چنان دانستند كه اقوام و عشايرش ندانستند و هر روزه خبري تازه از مردمان شهري ميفرمود كه محتسب و كلانتر را خبر نبود [و] كار به جائي رسيد كه آواز كسي به خشونت برنخاست، اگر ميانه زن و شوهر گفتگو به خشونت ميرسيد، روز ديگر در معرض مؤاخذه بودند و اين اطلاعات براي آن بود كه هر كس خبري مقرون به صدق به واسطه يا بيواسطه به عرض ميرسانيد به انعامي مخصوص ميرسيد، عيال اهل شيراز را به اسم و رسم ميشناخت. روزي دو
______________________________
(1). قسمتي از آيه 3، سوره قريش: به آنها هنگام گرسنگي طعام داد و از ترس و خطر ايشان را ايمن داشت.
(2). حلقههاي سفالي بزرگ كه در چاهها و قنوات مورد استفاده قرار ميگيرد.
ص: 861
نفر طفل گردوباز از يكديگر تظلم نمودند و معلوم گرديد كه بزرگتر ستم كرده است، هزار دانه گردو به ستمرسيده انعام فرمود و گوش طفل ستمكار را پيچيده تا به گريه رسيد.
روزي مردي را مانند جنازه بر چهارچوب بسته، به حضور آوردند كه فلان كس اين مرد را به اندازهاي زده است كه از حس و حركت افتاده، قريب به موت است، چون آن كس را حاضر نمودند در جواب گفت: مطالبه طلب داشتم كه او را به اين حالت به حضور مبارك آوردهاند، پس حضرت والا پرسش از نبض و رخساره او فرمود و معلوم گرديد كه هر دو به جاي خود است و حضرت معظم اليه نزديك به دو ساعت از حال او تغافل فرموده، بر آفتاب تابستان بماند و هيچ جنبشي ننمود، پس در پنهاني بفرمود، جامي را شربت آبليموي پر از برف كرده به حوالي دهان و بيني او بردند، چون بوي آبليمو و سردي برف را شنيد، از شدت گرمي و عطش بياختيار جام شربت را نوشيده، برپا ايستاد و حضرت والا حكم فرمودند تا وجه دين طلبكار را از او گرفته، رسانيدند.
روزي فرمودند: در جائي نام مسجد طاهريه شيراز را ديدم، كسي جوابي نداد، پس بفرمود تا از مردمان سالخورده جويا شويد، بعد از چند روز معين شد كه آن مسجد را حاجي- ميرزا محمد علي خادمباشي مسجد وكيل، بعد از انهدام اراضي آنرا اصطبل نموده است، پس در ثبوت آن چند نفر معمار روانه فرموده، شالده و بنيان كهنه مسجد را جستند و اصطبل را خراب كرده، نزديك به پانصد تومان از وجه حلال در احداث مسجد صرف فرمود [و] احياي مراسم مسلماني نمود و اين مسجد طاهري در جنب قبلي مسجد جامع عتيق شيراز است. «1»
و از مآثر آن حضرت والا، احداث عمارت قصرمانند در صحن مقدس حضرت كاظمين (ع) است كه زبان و بنان از توصيف آن عاجز است، از قرار شهرت نزديك به دويستهزار تومان رواج ايران به خرج آن عمارت، محض شعار اسلام صرف فرموده است.
و از مآثر علميه آن حضرت والا، كتاب كنز الحساب كه شرحي است بر خلاصه حساب شيخ بهاء الدين عاملي (رحمة اللّه عليه) در ماه رجب سال 1256 به انجام رسيده است و كتاب جامجم كه در زبان «2» عرب و عجم، در علم جغرافيا، مانندي ندارد چنانكه چندين صد نسخه از آن كتاب به زيور طبع درآمده، مشهور آفاق گشته است، در سال 1270 كه لفظ «تاريخ جهان» تاريخ اوست، شروع در تأليف آن فرموده است و در سال 1272 كه «احوال كره ارض» تاريخ اوست [به] انجام رسيده است و كتاب قمقام است كه در مصائب اهل بيت نبوت طاهره مخصوصا، مصيبت حضرت خامس آل عبا، ابا عبد اللّه الحسين (ع) تاكنون در اين باب كتابي مانندش تأليف نگشته، احاديث مجعوله را كه عقول سليمه از قبول آنها ممتنع است ذكري نفرموده، بلكه همان روايت متقدمين را مندرج فرموده است و بس.
و تاريخ انجام اين كتاب بيست و پنجم ذيحجه سال 1304 هجري است و چندين صد مجلد از آن، از حليه طبع درآمده، دستور العمل ذاكرين گشته است و قمقام به معني امر بزرگ و دريا باشد.
______________________________
(1). براي اطلاع بيشتر رجوع شود به كتاب مسجد جامع عتيق شيراز، از مرحوم علي نقي بهروزي، 1349، شيراز، فرهنگ و هنر.
(2). در متن: (زمان).
ص: 862
و از مؤلفات آن حضرت والا، كتاب روزنامه سفر مدينة السلام و بيت اللّه الحرام است كه از روز حركت از دار الخلافه طهران، واردات هر روزه و هر شبه را تا روز معاودت به دار الخلافه طهران در آن كتاب مرقوم فرموده است و روز حركت از طهران را روز سلخ شهر رجب سال 1292 هجري نوشتهاند و روز ورود را دويم ربيع دويم سال 93 [12] فرمودهاند، از شهر طهران و رشت و باكوبه و تفليس و طرابوزن «1» و اسلامبول و ازمير و اسكندريه و بندر سويس «2» و بندر ينبع «3» گذشته، به مدينه طيبه و مكه معظمه، مشرف گشته، از جده و پورت سعيد و بيروت و اسلامبول و طرابوزن و تفليس و باكوبه و رشت، وارد دار الخلافه طهران شدند و بالجمله حضرت اشرف معظم از بدوسن تميز تاكنون كه سنين عمرش از هفتاد گذشته، بارك اللّه- تعالي في عمره، زمان زندگاني را به هدر نداده، چنانكه در مبادي كتاب جامجم فرموده است يكچند محارست ثغر و عسكر بود، اكنون ممارست سفر و دفتر است. يك عهد صفايح بيض به كار بود اين زمان صحايف سود در كار است وقتي بايد ملاعب اسنه شد، گاهي مراقب كتاب و سنه، ايامي به رفع خصومت بر مسند حكمراني بايد نشست و هنگامي بايد در خلوت را به روي آشنا و بيگانه بست، حاصل مسند و ديوان، آسايش عباد است و آرامش بلاد و نفع خلوت و ايوان، استفاده و افاده معرفت است و استفاضه و افاضت مكرمت كه در هر دو حالت بدكيشان تيرهروزند و خيرانديشان خجسته و فيروز، كمال آموختن به از مال اندوختن؛ خزينه مال را مخافت است و هزينه كمال را چه آفت.
و حضرت والا حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدوله ادام اللّه بقاه را علاوه بر كمالات علميه و عمليه و تهذيب اخلاق و تدبير منزل و سياست مدن و قانون ايالت و اجراي سياست، طبعي موزون و در شناختن اشعار عربي و فارسي دستش بلند است و گاهي براي آزمايش طبع شعري فرمودهاند، از آن جمله در مدح شاهنشاه مغفور محمد شاه، البسه اللّه حلل النور كه برادر والاگهر حضرت والاست عرض نموده است:
بنشين و بنشان نگار چين رابستان آن آب آتشين را
آشفتهروي چون بهشتمبگذار حديث حور و عين را
بر لاله گرفته نافه مشكدر سبزه نهفته ياسمين را
بنشين و بزن نواي بربطبرخيز و بيار ساتگين را
مي دركش و نغمهها برانگيزمدحت خوان شاه راستين را
تا نحل براندازدم دمنوشينه مهر و زهر كين را
در كام عدوي ريمنش بادخاصيت زهر انگبين را و باز فرموده است:
يار من گفت كه سيمينبدنمعاشق و شيفته خويشتنم
عنبرين زلفم و مشكينخالمياسمينچهره و نسرين ذقنم «4»
______________________________
(1). در متن: (طرابذون). طرابوزان ولايتي است در بخش آسيائي تركيه.
(2). همان بندر سوئز است:Sues
(3).Yamboc . ينبع، شهري در حجاز در ساحل بحر احمر.
(4). در متن: (زقن).
ص: 863 طرهاش گفت من از كشور زنگلشكرانگيز به ملك ختنم
گاه دامم كه فريبندهدلمگاه مارم كه گزايندهتنم
افعيم، ز آن تن مردم بگزمكژدمم، ز آن دل عاشق بزنم
نرگسش گفت كه من نيز ز فكربا دوصد حيله و دستان و فنم
گاه جادو وش و آهوروشمگاه شيرافكن و لشكرشكنم
گاه چون ترك، كمانكش ز مژهقدر اندازم و ناوك فكنم
چهرهاش گفت كه چون جلوه كنمدر ضيا، همسر ماه زمنم
گاه بشكفتهتر از گلزارم «1»گاه پاكيزهتر از ياسمنم
گاه چون مهر جهانافروزمگاه چون مشعله انجمنم
قامتش گفت كه چون بخراممدر روش راست چو سرو چمنم
لب چو بشنيد همي گفت به طنزمن چو گنجينه در عدنم
گرچه مرجانم، ليكن ز فسونهست در شكر مصري وطنم
اي تخت ببال هان كه جمشيد رسيداي غم بگذر كه عيش جاويد رسيد
بفكن سپر اي تيرهشب از كبر و غروركاينك سحر است و تيغ خورشيد رسيد مع القصه، در مدت پنج سال ايالت و فرمانفرمائي دويمين حضرت والا حاجي فرهاد ميرزا- معتمد الدوله ادام اللّه عمره، اهالي مملكت فارس را تربيت فرمود و اخلاق رذيله را از ميان برداشت [و] اخلاق حسنه را به جاي آنها گذاشت، تمام مردمان بقاي عمر و دوام ايالت او را از حضرت قادر متعال مسئلت داشتند و چون به عزم دار الخلافه طهران در روز پنجم ماه جمادي- دويم «2» اين سال از شيراز نهضت فرمود، عموم اهل شيراز مأموم و امام و خاص و عام به عنوان مشايعت بيشتر از ازدحام استقبال، مجالس و كاروانسرا [و] مدارس و بازارها را بسته، از شهر شيراز درآمده، سوار و پياده، در ركاب ظفر انتساب آن شاهزاده عاقل عادل باذل روانه گشتند، چون به تپه سلام كه تل كوچكي از سنگ خرد و درشت بر روي يكديگر ريخته است به اندازه يك ميل و نيم در جانب صبوي شيراز رسيدند، حضرت والا پياده گشته، روي به جانب قبله داشته، خطبه عربي، مشعر بر وداع به فصاحت تمام خوانده، با تمامت مشايعين خداحافظ [ي] فرموده، رخصت انصراف داده، بر كالسكه سوار گشته تشريف بردند و جماعت مشايع با چشم گريان آيه كريمه إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلي مَعادٍ «3» خوانده، ميگفتند:
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوستهر كجا رفت خدايا به سلامت دارش «4» و روز بيستم ماه ربيع دويم اين سال [1298] «5»: ايالت فرمانروائي مملكت فارس،
______________________________
(1). در متن: (گلذار).
(2). برابر با 5 مه 1881.
(3). آيه 85، سوره قصص: يقين دان كه آن خدائي كه احكام قرآن را بر تو فرض گردانيد البته ترا به جايگاه خود باز- گرداند.
(4). از حافظ است در غزلي به مطلع:
فكر بلبل همه آن است كه گل شد يارشگل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش
(5). برابر با 22 مارس 1881.
ص: 864
ضميمه ايالتهاي ممالك محروسه اصفهان و بروجرد و خوانسار و عراق عجم و عربستان ايران و كرمانشاهان و گلپايگان و كردستان و يزد گشته، به حضرت اسعد امجد اكرم اعظم اشرف والا شاهنشاهزاده معظم سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان دامت عزته و قويت شوكته و زادت ايالته عنايت و شفقت گرديد و حضرت اسعد معظم اليه، فرمانفرمائي مملكت فارس را به ولد ارجمند سعادتمند كامگار خود حضرت سلطان حسين ميرزا جلال الدوله، دام اجلاله، ارزاني داشته، وزارت و پيشكاري را به جنانب جلالتمآب اجل اكرم ميرزا فتح علي خان صاحبديوان شيرازي خلف الصدق غفرانمآب حاجي قوام الملك واگذار فرمود و به حكم تلگرافي جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك برادر كهتر صاحبديوان كه از تربيتيافتگان حضرت والا، حاجي معتمد الدوله بود و مراتب كفايت و كارداني او به معرفي حضرت معظم اليه در پيشگاه مبارك حضور باهر النور همايوني جلوه نموده بود، نابب الحكومه فارس فرمودند و چون پنج علي بيگ از طايفه ابو الوردي اينالو، در سالهاي پيش از حكومت حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله دام عمره، چندين خانوار از ايلات متفرقه را فراهم آورده، در نواحي جهرم و قير و كارزين و خفر و صيمكان، راهزني قوافل و بياعتدالي در بلوكات مينمود، و بعد از تشريففرمائي حضرت معظم اليه، چون كارها را ديگرگونه ديد، بيآنكه خلافي كند خود و برادرانش پناه به اصطبل ايالت آورده، ميرآخور را شفيع نموده، التزام- نامه درستكاري را سپرده، مدت پنج سال به پيلهوري و معامله و زراعتكاري، معيشت خود و اتباعش را گذرانيد و چون تغييري در حكومت فارس شد، جناب قوام الملك به مآلانديشي در خيال قلع و قمع پنج علي بيگ افتاده، در وقتي كه خانوارهاي او در نزديكي پل فسا، سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق شيراز بودند، جماعتي سواره و پياده را مأمور نموده، در شب دوازدهم ماه جمادي اول «1» اين سال، خانههاي او را محاصره كردند و پنج علي بيگ گريخته، پناه به آستانه مبارك حضرت شاهچراغ برد و بعد از سه چهار روزي او را اطمينان داده، عود به منزل خود نمود.
در اواخر ماه رجب آن سال [1298]: موكب حكومت حضرت اشرف والا، سلطان- حسين ميرزا جلال الدوله دام مجده و وزارت جناب جلالتمآب صاحبديوان وارد شيراز گشته، بر مسند عزت نشستند و حكومت لارستان و نواحي سبعه و داراب و ايلات خمسه، كماكان به ضميمه بلوك فسا به جناب قوام الملك دادند و عاملي و ضابطي دشتي و دشتستان و ايالت بندر بوشهر را به مقرب الخاقان ميرزا محمد مستوفي نظام، واگذاشتند و ايالت كوهگيلويه و بندرعباس به جناب حاجي نصير الملك عنايت گرديد و جناب جلالتمآب صاحبديوان چون مواجب ده نفر كدخدايان محلات شيراز را ملاحظه نمود كه هريك نفر دوازده تومان بود براي هريك پنجاه تومان مواجب مقرر فرموده، در دفتر ديواني فارس ثبت نمودند كه همه ساله در حق آنها مقرر و مجري باشد.
و چون محرم سال 1299 دررسيد، اعليحضرت قويشوكت شهريار معدلت شعار شاهنشاه ناصر الدين شاه قاجار ابقاه اللّه تعالي ايام عاشورا را به تعزيهداري و سوگواري بر اهل بيت طاهرين (ع) گذرانيدند.
و در همين ماه به حكم تلگرافي از حضرت اسعد اشرف والا، ظل السلطان ادام اللّه عمره العالي جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك با پانصد نفر سوار زبده كه از ايلات فارس «2» حاضر شيراز
______________________________
(1). برابر با 12 مه 1881.
(2). در متن: (فارس را).
ص: 865
داشته، روز نوزدهم ماه صفر «1» اين سال كه آفتاب از نيمه جدي گذشته بود، از شيراز روانه اصفهان و از اصفهان در ركاب حضرت اسعد معظم اليه به عزم شرفيابي پيشگاه حضور معدلت دستور همايوني از اصفهان به جانب دار الخلافه طهران روانه گرديد و روز هشتم ماه ربيع اول «2» اين سال در خدمت حضرت اسعد والا وارد دار الخلافه طهران شدند و پانصد نفر سوار فارسي را از پيشگاه همايوني گذرانيده، مورد عنايات شاهنشاهي گرديد و صد و پنجاه نفر از اين سوارها از طوايف عرب فارسي بود و پنجاه نفر از ايل بهارلو و پنجاه نفر از ايل اينالو و پنجاه نفر از ايلات متفرقه ساكن شيراز و دويست نفر از ايلات قشقائي است و سرهنگي آنها را به مقرب الخاقان حبيب اللّه خان كه بيگلر بيگي حاليه شيراز است نواده جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك شفقت فرمودند، مواجب هريك نفر سوار، بعد از نقصان بيست تومان و جيره نيم من نان و عليق و دو من كاه و يك من جو قرار دادند.
و تا آخر اين سنه ئيلانئيل [1299]: تمام نواحي مملكت فارس به حسن تدبير جناب جلالتمآب صاحبديوان و اهتمام جناب قوام الملك كه طابق النعل بالنعل با دستور العمل حضرت والا حاجي معتمد الدوله بود، به آرامي گذشت.
و عيد سعيد نوروز سنه يونتئيل خيريت دليل در شب سهشنبه غره جمادي اول «3» بعد از گذشتن دو ساعت و چهار دقيقه از غروب آفتاب اتفاق افتاده، مراسم جشن نوروزي را در پيشگاه حضور همايوني به احسن وجوه بهجا آوردند و روز بيست و هشتم اين ماه «4»، حضرت اسعد اشرف امجد والا سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان ادام اللّه شوكته، حكمران ممالك يزد و فارس و اصفهان عراق عجم و عربستان و بروجرد و كرمانشاهان و كردستان و لرستان و خوانسار و گلپايگان از دار الخلافه طهران به جانب اصفهان نهضت فرمود و جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك، در ركاب حضرت اسعد معظم اليه وارد اصفهان گشته، بعد از خستگي از رنج سفر، از حضور اسعد والا مرخصي حاصل كرده، در اواخر ماه جمادي دويم اين سال [1299]: عود به شيراز نمود و روز بيست و نهم اين ماه «5»، تمام جرم آفتاب در عقده ذنب منكسف گرديد.
و حكومت بندر بوشهر و دشتي و دشتستان را ضميمه كوهگيلويه و بندر عباس نموده، به جناب ميرزا حسن علي خان حاجي نصير الملك عنايت نمودند.
و در اين سال [1299]: به فرمايش جناب جلالتمآب صاحبديوان تمام كوچههاي ده محله شيراز را از گچ و سنگفرش نمود [و] راهروان را از رنج گل و لاي زمستانه و خاك تابستانه آسوده داشتند و برحسب قرارداد قوام الملك بازار مسگران كه سقفي از ني و بوريا داشت مانند بازار وكيل طاقها از گچ و آجر زدند و دكاكين از دروازه اصفهان تا بازار وكيل را با طاق آجر و گچ پوشيدند.
و موكب اعلاي همايوني در وقت بروز گرما از شهر طهران به شميران و بعد از مدتي
______________________________
(1). برابر با 30 دسامبر 1881.
(2). برابر با 28 ژانويه 1882.
(3). برابر با 21 مارس 1882.
(4). برابر با 17 آوريل 1882.
(5). برابر با 18 مه 1882.
ص: 866
تشريففرماي ساحات مازندران شدند و بعد از تفرج و شكار عود به دار الخلافه فرمودند.
و در اين سال يونتئيل [1299]: ايالت كوهگيلويه و بندر بوشهر و بندرعباس با ميرزا حسن علي خان نصير الملك بود و لارستان و داراب و فسا و ايلات خمسه با ميرزا- علي محمد خان قوام الملك و ايل قشقائي كما في السابق با سلطان محمد خان ايلخاني و ساير بلوكات با اهالي آنها بود و امنيت مملكت فارس مانند سالهاي سابق به خير و خوبي گذشت.
و اعليحضرت قويشوكت شاهنشاهي خلد اللّه ملكه ده روزه «1» عاشوراي محرم سال 1300 «2» در تكيه دولتي به تعزيهداري اهل بيت نبوت (ص) مشغول شدند.
و در اواخر محرم اين سنه [1300]: جناب ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك شيرازي به رحمت ايزدي پيوست.
و در اوايل ماه صفر اين سال [1300]: جناب ميرزا علي محمد خان قوام الملك از دار فنا رهسپر دار بقا گرديد. ميانه اين دو نفر، مادام زندگاني رشته دشمني استوار بود و چون ميان وفات اين دو نفر چند روزي بيش نبود، مضمون فرموده حضرت فرزدق «3» شاعر به صحت پيوست آنجا كه چون خبر وفات جرير «4» شاعر را شنيد، ناله را به گريه بلند نمود، گفتندش وفات جرير سرور شماست در جواب گفت ناله براي مردن خود دارم كه ما تصارع. «5»
چون به فضل ايزد متعال نگاشتن جزوههاي جلد اول فارسنامه ناصري به مركب طبع براي انطباع به سال 1300 رسيد جزوههاي باقيمانده از اصل مسوده تا سال 1312 مفقود الخبر و معدوم الاثر گرديد و بعد از تفتيش بليغ، هيچ بدست نيامد و چشم مؤلف فارسنامه را ضعفي عارض گشته كه قوت تأليف و تدارك جزوههاي مفقوده را نداشت لهذا اين سال 1300 را آخر تأليف جزو تاريخي فارسنامه قرار داد. كتبه الفقير محمد صادق ابن مقرب الخاقان ميرزا محمد علي- خان منشي علي ابازي مازندراني في شهر ذي القعدة الحرام سنه 1312 قويئيل سنه 1312.
______________________________
(1). در متن: (راه روزه).
(2). برابر با 12 تا 21 نوامبر 1882.
(3) و (4). درباره اين دو شاعر رجوع شود به آثار العجم، ص 63 و 65.
(5). اين روايت در كتب مختلف به صورتهاي گوناگون آمده است.
ص: 867
فرمان جهان مطاع ظل اللهي اطال اللّه عمره و خلد اللّه ملكه و نصر جيشه
فارسنامه ناصري، ج2، ص: 869